محمد کریمپورباقری جوانی بیـستوچهارسـاله و ساکن محله کوشش است. او صدای خوبی دارد و از کودکی به مداحی علاقه داشته است. همین هم سبب شده است درکنار کار و درسخواندن، به مداحی برای اهل بیت (ع) بپردازد. خاطرهای که او برایمان نقل کرده، درباره نخستین اجرای مداحیاش است.
پورباقری در دوران کودکی، هر زمان که از تلویزیون یا رادیو، مداحی را میدید و میشنید، با علاقه به تماشا و شنیدن آن مینشست. بعد که خلوتی پیدا میکرد، مداحیای را که شنیده بود، با همان لحن اجرا میکرد. در آن سن کم، اشعار زیادی را از حفظ بود، اما هیچوقت برای اطرافیانش مداحی نمیکرد، چون خجالت میکشید.
او تعریف میکند: کلاس سوم یا چهارم دبستان بودم. روزهای نزدیک به اربعین بود و هرجا که میرفتیم، صدای نوحه و مداحی به گوش میرسید. بههمراه مادرم به خانه داییاش رفتیم. بزرگترها داخل سالن نشسته بودند و با یکدیگر صحبت میکردند. حوصلهام سر رفته بود. مثل همیشه بهدنبال گوشه دنجی بودم تا برای خودم مداحی کنم.
همانطورکه دنبال فضایی بودم، به فکرم رسید که بروم روی تراس خانه داییجان که رو به کوچه بود. یک کاغذ را لوله کردم و بهعنوان میکروفون دستم گرفتم و رو به کوچه ایستادم. شروع کردم نوحههایی را که حفظ کرده بودم، برای خودم خواندم. در یک لحظه که چشمهایم را باز کردم، دیدم دو تا از خانمهای همسایه، درحال تماشاکردنم هستند. از خجالت سرخ شدم و کاغذ را رها کردم و با شتاب خود را به مادرم رساندم. در همین حین، صدای زنگ خانه بلند شد. اضطراب بیشتری پیدا کردم.
با خودم گفتم الان میگویند «پسرتان با صدایش، آرامش ما را گرفته است» و دعوایم میکنند. بعداز چند لحظه دایی مادرم به داخل خانه آمد. با تعجب به من نگاه کرد و رو به مادرم پرسید «محمد مداحی بلد است؟» مادرم گفت «گاهی برای خودش مداحی میکند.» او گفت همسایه آمده است و میگوید که «آقای منبریمان امروز نیامده. اگر میشود به پسرتان بگویید بیاید برایمان روضه بخواند و مداحی کند.» مادرم نگاهی به من کرد و گفت «اگر دوست داری، میتوانی بروی. خواندن و گفتن از مصیبتهای امامحسین (ع) و یارانش ثواب هم دارد.»
محمدکریم تصور نمیکرده است که صدایش آنقدر خوب باشد که دیگران را جذب کند. در آن لحظه با خودش تصمیم میگیرد که خجالت را کنار بگذارد و برای آن بانوان مداحی کند. او بههمراه مادرش و زندایی مادرش، راهی روضه همسایه میشوند تا محمدکریم برای اولینبار در جمعی حاضر شود و از مصیبتهای امامحسین (ع) بگوید.
میگوید: برایم بسیار شیرین بود که بالاخره صدایم را کسی شنیده و خوشش آمده بود. راستش را بخواهید، خیلی استرس داشتم و دائم با خودم میگفتم نکند وسط اجرا شعرها را فراموش کنم؛ نکند صدایم بگیرد.
اما او به استرسش غلبه میکند و چشمهایش را میبندد و تصور میکند که مثل همیشه برای خودش میخواند. بعد از تمامشدن مداحی، حاضران از اینکه پسربچهای به این سنوسال به زیبایی ذکر مصیبت خوانده است، تشکر و او را حسابی تشویق میکنند.
خانواده، علاقهاش را که میبینند، او را در کلاسهای مداحی ثبتنام میکنند. او با پشتکار بیشتری پی کارش را میگیرد و دورههای مختلف آموزشی را برای مداحی میگذراند.