کد خبر: ۸۱۵۲
۲۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۰
حجت‌الاسلام موسی بناخسروی اسطوره محله رضاشهر بود

حجت‌الاسلام موسی بناخسروی اسطوره محله رضاشهر بود

مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌شیخ موسی بناخسروی، نویسنده کتاب «پند تاریخ» بود که در جبهه و جنگ به عنوان یک روحانی حضور فعالی داشت و از قدیمی‌ها و خیرین محله رضاشهر محسوب می‌شود.

بعضی آدم‌ها آن‌قدر صاف و پاکند که حتی فقط وصفشان هم روحت را صیقل می‌دهد. گاهی در دلم به آن‌ها سخت غبطه می‌خورم؛ آدم‌هایی که در همان فرصت کوتاه عمر چنان زندگی کرده‌اند که انگار هزار سال زمان در‌اختیار داشته‌اند، برای همه مفید بوده‌اند و برای عاقبت‌به‌خیری خودشان بیشتر.

وقتی به آن‌ها و سرگذشت و سرنوشت و نام نیکشان می‌رسیم، بیش‌از پیش پی می‌بریم که چرا خداوند عزوجل برای آفرینش نوع بشر به خودش تبریک می‌گوید و اگر هم نتوانیم در راهی که رفته‌اند گام برداریم، می‌توانیم به این آدم‌ها در دل ببالیم.  

یکی از این خوبان روزگار، به شهادت دوستان و نزدیکانش، مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌شیخ موسی بناخسروی، نویسنده کتاب «پند تاریخ» است که چندی پیش به‌واسطه مطالعه یکی از تالیفاتش و ذکر خیری که از زبان دوستان درباره ایشان شنیده بودم با شخصیت وی آشنا شدم. از‌این‌رو ساعتی را در جمع دوستان و نزدیکانش در مسجد المهدی (عج) رضاشهر گرد هم آمدیم تا قطره‌ای از دریای علم و معرفت او را به تصویر بکشیم.     

 

هرچه از پدرم بگویم، کم است

رضا خسروی، پسر شیخ موسی بناخسروی درباره پدر و خصوصیات منحصر‌به‌فردش با ما سخن می‌گوید: ما دو برادر و دو خواهر هستیم. یکی از همشیره‌ها با برگزاری منبر‌های زنانه و جلسات وعظ و شرکت در امور خیر، راه پدر را ادامه داده‌اند، اما متاسفانه بقیه فرزندان به آن شکل نتوانستیم.

پدرم در جبهه و زمان جنگ به‌عنوان روحانی جبهه شرکت فعال داشت، ۲۰ سال در درگز معلم بود و همان‌جا کتاب هم می‌نوشت. پس‌از آن در دبیرستان‌های «شهید حسینی‌نیا» و مدرسه راهنمایی «آیت‌ا... سعیدی» رضاشهر و چند سالی هم در مدرسه مذهبی «شیخ‌الرئیس افسر» در ناحیه ۳ آموزش‌وپرورش تدریس داشت و در باقی اوقات ضمن تالیف و مطالعه امام جماعت مسجد بود.

وی اضافه می‌کند: پدرم به‌علت ابتلا به سرطان معده پس‌از مدت کوتاهی از شروع بیماری ۲۵‌مهر‌۱۳۷۹ در ۷۳‌سالگی بدرود حیات گفت و ما فقط افسوس می‌خوریم که از وجود پربرکت ایشان آن‌گونه‌که شایسته بود، نتوانستیم استفاده کنیم؛ چون در سنی بودیم که هنوز پخته روزگار نشده بودیم، اما امروز خیلی وقت‌ها مسائلی هست که حتی خجالت می‌کشم و نمی‌توانم بپرسم که مبادا مردم بگویند پسر حاج‌آقا خسروی چطور اطلاع ندارد و این برای ما بسیار سخت و مشکل است.

وی ادامه می‌دهد: پدری بسیار مهربان بود و در هر مقطع سنی بودیم، خود را هم‌قد ما می‌کرد. استراحت ایشان در طول شبانه‌روز شامل سه‌ساعت شب، نیم‌ساعت قبل‌از اذان ظهر و یک ساعت بعد‌از ناهار بود، ولی در همین زمان اندک هم اگر کسی تماس می‌گرفت و سوال شرعی داشت، پاسخ‌گو بودند.

گاهی ما به مادرمان خرده می‌گرفتیم که چرا بیدارشان می‌کنید! بگویید بعدا تماس بگیرند. مادرم می‌گفتند اگر بیدارشان نکنم دلخور می‌شوند. وقتی هم به خودشان درباره این موضوع اعتراض می‌کردیم، می‌گفتند: «وقت برای خواب زیاد است. آن‌قدر بخوابیم که خسته شویم؛ دنیا محل کار و فعالیت است.»

او اظهار می‌دارد: دائم مشغول به کاری بود؛ از کارگری و بیل‌زدن تا تدریس و تالیف کتاب. زمان ازدست‌رفته نداشت، مگر اینکه ما دورش بودیم؛ همه کار‌ها را کنار می‌گذاشت و می‌گفت: «حالا وقت بچه‌هایم است، بیایید دور هم باشیم.» به وقت و زمان خیلی اهمیت می‌داد و می‌گفت: «در زندگی وقت پِرت نباید باشد.»

پدر خیلی کم می‌خوابیدند و می‌گفتند وقت برای خواب زیاد است. دنیا محل کار و فعالیت است

به خاطر دارم برای امتحانات پایان سال ششم در حیاط منزل درس می‌خواندم. کمی که گذشت پدرم گفت: «حاج‌آقا رضا خسته شدی بابا؟» من که منتظر بودم به صرف چای یا میوه دعوت شوم گفتم بله، گفتند: «پس بیا آب‌پاش را بردار و از حوض پُرش کن و باغچه را آبیاری کن تا هم لذت ببری و هم رفع خستگی‌ات شود»!  

آنچه خیلی علاقه داشت و تَرک نمی‌کرد، برپایی نماز جماعت صبح در مسجد بود. آن وقت‌ها نماز صبح در مساجد کمتر به‌صورت جماعت برپا می‌شد. منزل ما در خیابان آبکوه بود. وسط زمستان در برف و یخ‌بندانِ آن زمان، هر سحر تا رضاشهر برای انجام این فریضه می‌آمد. می‌گفتیم سنی از شما گذشته، چشمانتان ضعیف است مبادا مشکلی پیش آید؛ می‌گفت: «کسی که مرا به آنجا می‌فرستد که برو نماز بخوان، خودش هم نگهدارم است».

تابستان هم منزلی قدیمی در رضاشهر داشتند که آن را کوبیده بودند. هر شب شامشان را که صرف می‌کردند، می‌رفتند آنجا. تختی در حیاط مخروبه آن زده بودند که به عشق نماز صبح می‌آمدند و آنجا می‌خوابیدند و می‌گفتند مردم منتظرند و خیلی هم به مردم اهمیت می‌دادند.

آقارضا خسروی آهی از دل می‌کشد و می‌گوید: هر چه از پدرم بگویم، کم گفته‌ام و جز افسوس چیزی برایم نمی‌ماند. هر آنچه دین می‌گفت، درباره همسر و فرزندان رعایت می‌کرد. کمتر پیش می‌آمد بگوید چیزی برای من بیاورید یا کاری را برایم انجام دهید. معمولا خودش از جا بلند می‌شد.

علاقه زیادی به گل و گیاه داشت و گلخانه‌ای کم‌نظیر در خانه درست کرده بود. عشق فراوانی هم به زیارت عاشورا داشت و قصد کرده بود کتابی درباره آن بنویسد که عمرش کفاف نداد. او ادامه می‌دهد: زمزمه‌ها و ناله‌های پدرم در نماز شب، در یخ‌بندان زمستان که فقط یک اتاق را گرم می‌کردیم و او در اتاقی سرد به نماز ایستاده بود، هنوز در خاطرم هست.

پدرم در زمان صدام، سفری به کربلا داشت که البته مثل الان آزاد نبود و افراد با کلی محافظ و نگهبان فقط هم در جا‌های مخصوصی اجازه داشتند بروند. آن زمان آیت‌ا... سیستانی ممنوع‌الدیدار بودند. پدرم دور از چشم نگهبانان به دیدار ایشان می‌رود، ولی چون اجازه ملاقات وجود نداشته، می‌گوید: «به آقا بفرمایید شیخ‌موسی خسروی، صاحب «پند تاریخ» آمده است». آقا انگشتر اجدادی عتیقه خود را از دست خارج کرده به پدرم هبه می‌کنند که تا پایان عمر در انگشت ایشان بود. 

 

مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌شیخ موسی بناخسروی سال‌ها به عنوان روحانی در جبهه حضور داشته است

 

در تواضع بی‌نظیر بود

ذکر شخصیت و منش حاج‌شیخ‌موسی بناخسروی از زبان غلامحسین تیمناک از دوستان نزدیک و یار گرمابه و گلستان این بزرگوار خالی از لطف نیست. تیمناک می‌گوید: ما بیش‌از ۲۵ سال با هم مراوده و دوستی و رفت‌و‌آمد خانوادگی داشتیم. چون دوستان صمیمی بودیم، از بسیاری خصوصیات اخلاقیِ هم که دیگران کمتر اطلاع دارند هم باخبر بودیم.  

از خصائلی که حاج‌آقا خسروی داشت و به نظر من در سایر انسان‌ها کمتر دیده می‌شود، در گفته  یکی از دوستان منبری که در مشهد مطرح و معروف هستند و لازم نیست که نامش را ببرم، پیداست.

در جلسه روضه‌ای در منزل ایشان وقتی صحبت شد، درباره خصوصیات آقای خسروی گفتند که «اگر با چاقو قلب او را می‌شکافتی جز حب اهل بیت (ع) چیزی در آن نبود.» بار‌ها و بار‌ها که دونفری با هم صحبت می‌کردیم تا نام امام حسین (ع) می‌آمد، اشک از چشمانش جاری می‌شد.  

وی با بیان اینکه خسروی یکی از دوستان واقعی و نه لفظی من به معنای حقیقی بود، ادامه می‌دهد: خاطره‌ای که تا آخر عمر همراهم خواهد ماند این است که شبی هر دو از مسجد به‌سمت منزل ایشان می‌رفتیم. به من گفتند شما تعقیب نماز را که هر شب می‌خوانی، بخوان.

من هم در همان ماشین شروع به خواندن تعقیبات کردم که دیدم یک‌باره ایشان شروع به گریه کرد. ناراحت شدم و علت را پرسیدم. گفت: «می‌دانی از دوستی ما چقدر می‌گذرد؟ روایت است اگر دوستی از ۲۰ سال رد شد، خویشی به‌وجود می‌آورد. خدا از منِ خسروی نگذرد که تیمناک ۲۲ سال با من دوست باشد و جمله‌ای را غلط بخواند و من نتوانم به او بگویم».

او با اشاره‌به اینکه چنین دوستی خیلی کم پیدا می‌شود، ادامه می‌دهد: یکی از چیز‌هایی که امروز کمتر دیده می‌شود و در وجود این مرد بود، اینکه بار‌ها و بار‌ها با آن همه علمی که داشت و کتاب‌هایی که نوشته بود و عظمت شخصیتی که در میان مردم داشت، از منبر که پایین می‌آمد، از منِ بی‌سواد به‌عنوان یک پامنبری می‌پرسید بحث چگونه بود و کجای صحبت من اشکال داشت. در‌صورتی‌که امروز به بسیاری از افراد اگر تذکری داده شود، ممکن است جبهه بگیرند و ناراحت شوند.

تیمناک می‌افزاید: ایشان باغی در زشک داشت که در آن کار می‌کرد و دست‌هایش همیشه پر از تَرََک بود؛ هنوز ترک‌های دستان آقای خسروی جلوی چشمان من است. در منزل، گُل‌خانه‌ای داشت و آن‌قدر کار می‌کرد که دست‌هایش همواره پینه‌بسته بود. گاهی که به‌عنوان احوالپرسی مراجعه می‌کردم، کاغذ‌ها و کتاب‌هایش پهن و مشغول نوشتن و مطالعه بود. خیلی تلاش می‌کرد و یادگار خوبی هم از خودش به جا گذاشت.

بار‌ها شاهد بودم خیلی‌ها نویسنده کتاب پند تاریخ را که این‌قدر در کشور مشهور بود، به نام می‌شناختند، اما به چهره خیر؛ شاید خسروی خودش راضی نبود، اما من به یک طلبه یا روحانی که برمی‌خوردم و صاحب کتاب را به آن‌ها نشان می‌دادم، از سادگی و افتادگی او در عجب می‌ماندند که این تواضع ایشان را می‌رساند.  

او می‌گوید: شاید در مسجد قائم ۱۰- ۱۵ سال پیش‌نماز بود، ولی در تمام مدت بدون هیچ چشم‌داشتی می‌آمد و نماز را امامت می‌کرد. با‌وجودی‌که از نظر علمی، شخصیتی مطرح و در مشهد به‌عنوان تاریخ‌دان مشهور بود، آن‌قدر متواضع بود که گاهی مردم درباره مسائلی از ایشان سوال می‌کردند که من ناراحت می‌شدم که آن‌ها به خودشان اجازه دهند نزد یک نفر تا این حد علمی، این‌گونه مسائل سطح پایین را مطرح کنند. این تواضع ایشان را می‌رساند که با مردم چنین برخوردی داشت. خصوصیات مثبت اخلاقی فراوانی در رفتار مرحوم خسروی بود که در طول دوران دوستی با ایشان بر بنده تاثیر بسیار گذاشته است.

تیمناک یادآوری می‌کند: ما از هم عهدی گرفتیم که اگر هرکدام زودتر از دنیا رفت، دیگری تا زمانی که زنده است، در نماز‌ها و دعا‌ها به یاد هم باشیم. همچنین از من قول گرفت که وقتی فوت شد، جنازه‌اش را که شستند، حتما حضور داشته باشم و قبل‌از دفن در همان غسالخانه، روی جنازه‌اش روضه امام حسین (ع) بخوانم که با اشک برای حضرت سیدالشهدا (ع) دفن شود. همین کار را کردم و چند خط شعری را که خودش خیلی علاقه داشت، در همان غسالخانه بر سر پیکرش خواندم و با اشک عزای امام حسین (ع) بدرقه شد.

وی با اشاره‌به اینکه امروزه در‌مجموع مثل ایشان کمتر کسی هست؛ یک روحانی که هم کار کند، هم منبر برود، هم کتاب بنویسد و هم فرهنگی و معلم باشد، می‌گوید: از دیگر خصوصیات کمیاب ایشان این بود که بار‌ها به من می‌گفتند «به من پیشنهاد ریاست فلان جا یا پست در فلان اداره یا امام جمعه فلان شهر شده است، اما نپذیرفتم» و با من مشورت می‌کرد. در‌صورتی‌که به نظرم حالا کمتر کسی پیشنهاد پست و مقام را رد می‌کند.

در زمانی که مشغول تالیف کتاب پند تاریخ در شهر درگز بوده، چندین مرتبه ساواک با پیشنهاد‌های کلان و چشمگیر از او می‌خواهد به قوچان برود و با آن‌ها همکاری کند، اما حتی باوجود تهدید به اخراج از آموزش‌و‌پرورش و زندان نمی‌پذیرد.

خسروی در کارهای خیر یدی طولاداشت، مسجد درخت توت را با هزینه خودش بازسازی کرد

او می‌افزاید: خسروی، مردی بود که همه کش‌و‌قوس‌ها و سردی و گرمی زندگی را دیده بود؛ با‌وجوداین مردی متواضع و بسیار خوش‌اخلاق بود.

در سفری به مکه همراه یکدیگر بودیم. شبی قصد داشتم برای به‌جا‌آوردن عمره مفرده بروم. به او گفتم همراهی‌ام کند. گفت خسته‌ام. به‌شوخی گفتم: نیا. ثوابی از دستت می‌رود. دیگر هم معلوم نیست به مکه بیایی یا نه! وقتی خواستم سوار ماشین شوم، با عجله دست تکان داد و خودش را رساند.

گفتم پشیمان شدی! جواب داد: «به حرفت فکر کردم؛ واقعا شاید دیگر نصیبم نشد.» و البته این آخرین سفر ایشان به مکه هم بود. تیمناک با حسرت و چشمانی نمناک از اشک، آهی می‌کشد و می‌گوید: بناخسروی دوست خوبی بود. فقدانش برای من خیلی سخت بود.

هر جا مجلسی باشد یا در نماز‌ها و دعا‌ها و خیراتم، هر‌جا که باشم، محال است آقای خسروی روزی یک مرتبه به زبان و دل بنده نیاید. امیدوارم خداوند ایشان را اهل بهشت قرار دهد. بناخسروی واقعا انسانی ولایتی بود. وی در پایان یادآور می‌شود: در کار‌های خیر هم یدی طولا داشت، مثلا مسجدی در تپل‌محله را با عنوان «مسجد درخت توت» با هزینه خودش بازسازی کرد.

در مسجد قائم هم چند کار خیر انجام داد، ازجمله بازسازی پله‌های ورودی مسجد و وقف یک پنکه آن که هنوز موجود است. ما نه‌تن‌ها به ایشان برای پیش‌نمازی پول نمی‌دادیم، پول هم برای کار‌ها و کسری‌های مسجد از او می‌گرفتیم. حسینیه‌ای هم در منزلش ساخته بود که بعداز فوت فروخته شد.

    

مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌شیخ موسی بناخسروی سال‌ها به عنوان روحانی در جبهه حضور داشته است

 

بهترین کار؛ جلسه ذکر صلوات

خلیل خلیل‌زاده، مسئول هیئت‌امنای مسجد المهدی (عج) رضاشهر هم از دیگر همراهان مرحوم خسروی است که درباره او می‌گوید: شناخت من از ایشان از سال‌۱۳۶۰ است. بهترین کار ایشان، تشکیل جلسه ذکر صلوات بود که هر هفته، شب‌های سه‌شنبه در منزل یکی از مومنان جمع می‌شدند و حاج‌آقا خسروی روایات و مسائل مذهبی به‌ویژه درباره نماز را طرح می‌کرد و از‌آنجا‌که به کتابخانه‌های بزرگی مانند کتابخانه آستان قدس رضوی و کتابخانه شخصی حاج‌آقای طباطبایی، از اعضای مجلس شورای اسلامی دسترسی داشت، معمولا عبارات دست‌اولی در جلسات ارائه می‌کرد. مرحوم خسروی حتی یک ماه میهمان آقای طباطبایی می‌شد و از کتابخانه وی مطالبی را که نیاز بود، استخراج و استفاده می‌کرد.

خدا‌رحمت‌کرده با همه آقایان می‌جوشید؛ مجموعه‌ای در زشک داشت و همه آقایان را دعوت می‌کرد و شب آنجا بیتوته و درعین‌حال مسائل مذهبی را به‌طور مشروح تبیین می‌کردند.

وی با بیان اینکه همه یادگاری از این بزرگوار داریم و در هر زمان و مکانی ذکر خیرشان هست، یادآوری می‌کند: حاج‌آقا بنا خسروی مسجدی هم ساختند که امام جماعت آنجا هم بودند و نماز ظهر و عصر و صبح را سال‌ها در آنجا امامت می‌کردند.     

 

صاحب اخلاق نیکو

علی‌اکبر علی‌اکبری، از نمازگزاران مسجد المهدی (عج) رضاشهر هم خاطراتش از مرحوم خسروی را این‌گونه بازگو می‌کند: من قبل از اینکه به رضاشهر بیایم برخی کتاب‌های ایشان مثل پند تاریخ را مطالعه کرده بودم، اما از نزدیک آشنایی چندانی نداشتم؛ آشنایی من با ایشان از وقتی شب‌ها در مسجد نوفل‌لوشاتو (قائم) نماز می‌خواندم، شروع شد و قبل از اینکه ایشان مرحوم شوند، حدود ۱۰، ۱۵ سالی که به آن مسجد آمد‌و‌شد داشتم، زمانی دست داد که وجود ارزشمندشان را بیشتر درک کنم.

همه کسانی که با ایشان ارتباط داشتند و در نماز ایشان شرکت می‌کردند، از‌جمله آن‌هایی که در جلسه ذکر صلوات، که خودشان مؤسسش بودند، حضور داشتند و همه از اخلاق نیکو و تواضع او و اینکه مرتب ذکر اهل بیت (ع) و روایات اهل بیت (ع) و آیات قرآن را به مستمعین تذکر می‌داد، به نیکی یاد می‌کنند.  

مرحوم بناخسروی دهه آخر صفر را هم صبح‌ها در خانه‌شان که در رضاشهر بود، روضه داشتند و ما هم شرکت می‌کردیم و بعضی از روحانیون از سطح شهر هم در این جلسات شرکت می‌کردند. جلسه باشکوهی بود و بعد از ایشان هم این جلسه ادامه یافت. چندین سال در خانه مرحوم و بعد هم در همین مسجد المهدی (عج) دهه آخر صفر صبح‌ها به‌وسیله فرزندان بزرگوارشان این روضه برگزار می‌شود. ما جز خیر و خوبی و کار‌های نیک از مرحوم خسروی به‌خاطر نداریم     

 

«پند تاریخ»؛ کتابی برای همه

حجت‌الاسلام عبدالکریم عبداللهی، امام جماعت مسجد المهدی (عج) رضاشهر درباره تالیفات مرحوم بناخسروی می‌گوید: از الطاف و عنایات خداوند متعال بر بنده در این منطقه، آشنایی با عالم جلیل‌القدر و شخصیت ستودنی حضرت حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین حاج‌شیخ موسی بناخسروی است.

هر‌چند شخصیت ایشان از اوایل دهه‌۴۰ شمسی به‌واسطه برگه‌هایی که درباره چاپ کتاب «پند تاریخ» به طلبه‌ها داده می‌شد، طرف توجه حوزویان در حوزه علمیه مشهد بود.

وی با اشاره‌به اینکه پند تاریخ، کتابی است تاریخی، اخلاقی، اعتقادی و اجتماعی که به زبان ساده و روان تالیف شده و برای همگان مفید است، ادامه می‌دهد: بد نیست همین‌جا عرض کنم شخصیت عالی‌مقامی، چون حاج آیت‌ا... مجتبی قزوینی در یکی از مجلدات این کتاب در تقریظ (ستودن کتاب یا نوشته) «پند تاریخ» عبارتی دارند که حساب‌شده است.

ایشان در آنجا فرموده‌اند: «ثقه‌المتکلمین‌و‌المبلغین‌لدین‌المبی؛ جناب آقای شیخ موسی خسروی که این کتاب را نوشتند به زبان ساده و روان برای همگان...» و ایشان عموم مؤمنین را توصیه به استفاده از این کتاب می‌فرمایند. همچنین حضرت علامه محمدتقی جعفری در یکی از این مجلدات، تقریظی دارند و مزایای این کتاب را نوشته‌اند؛ چراکه در آن زمان در‌میان نویسندگان برجسته در حوزه، کمتر کسی بود که به زبان ساده و روان مطالب مورد‌نیاز جامعه را بیان کند و آقای بناخسروی این کار را انجام داد.

مرحوم بناخسروی، حق بزرگی بر مردم این منطقه به لحاظ ترویج حقایق موجود در جامعه اسلامی و امامیه دارد

وی می‌افزاید: هرچند بعد‌ها آیت‌ا... شهید مطهری کتاب «داستان راستان» را نوشتند، این کتابِ شیخ‌خسروی با آن اثر از این جهت فرق دارد که شهید مطهری «داستان راستان» را برای قشر خاصی از جامعه نوشته است، اما مطالب مرحوم خسروی هم جنبه تاریخی، اخلاقی و اعتقادی دارد و هم در آن زمان از جهات عدیده مورد توجه و دست‌مایه‌ای بود برای طلبه‌های جوانی که می‌خواستند وارد تبلیغ اسلام بشوند که از لوازم کار، خواندن همین کتاب بود.  

پند تاریخ ایشان ۸ جلد و ۵ جلد آن تحت عنوان «پند تاریخ» و سه جلد هم «پند تاریخ از سقیفه تا نینوا» است که حقایق پیش‌آمده پس‌از رحلت پیامبر اسلام تا واقعه عاشورا در سال‌های‌۶۰ و ۶۱ قمری را بیان می‌کند.  

عبداللهی با بیان اینکه نوشته‌های ایشان مستند به کتب رایج طرف توجه جامعه اسلامی است، یادآور می‌شود: غیر از این کتاب‌ها تا جایی که بنده می‌دانم، مرحوم خسروی مناظراتی هم دارد در سه جلد، با عناوین «خداشناسی»، «نبوت» و «معاد و امامت» که بسیار حساب‌شده و تقریبا مشابه کتاب نفیس «الاحتجاج» شیخ طبرسی است.

همچنین ترجمه بعضی از کتب «بحارالانوار» علامه‌مجلسی و شرح حال و زندگانی وجود مقدس حضرت محمد (ص) در دو جلد که داستان‌هایی از زندگانی ایشان را منعکس کرده‌اند، کتاب‌های زندگانی وجود مقدس امام حسین (ع) و زندگانی امام رضا (ع) از‌جمله تألیفاتی هستند که از ایشان به چاپ رسیده است. اواخر عمر هم کتاب «آداب زندگی با اقتباس‌از زندگی صدیقه کبری فاطمه زهرا (س)» را تالیف کردند.  

وی دراین‌باره می‌گوید: این کتاب پس‌از آنکه توسط مرحوم بناخسروی به دفتر تبلیغات اسلامی قم منعکس و خواستار چاپش شد، بنده هم به‌سبب اینکه امور مربوط‌به چاپ آن به نحوی ارجاع به من شد، در‌جریان روند چاپش بودم. از‌آنجا‌که از برخی افراد و اتفاقات در آن کتاب ذکری به میان آمده بود که به‌دلیل مصلحت‌ها و شرایط خاص آن مقطع زمانی طرحشان ممکن نبود، شک آن می‌رفت که طبع کتاب با مشکلاتی رو‌به‌رو شود. این عالم جلیل‌القدر از اینکه زندگی حضرت زهرا (س) به چاپ نرسد بسیار متأثر شد، پیش من گریه کرد و گفت خیلی دلم می‌خواهد پیش از مرگم این کتاب چاپ شود.  

وی ادامه می‌دهد: متن این کتاب به‌صورت منبر‌منبر است، ولی آنچه از محبت به اهل بیت (ع) در درون داشت در این کتاب آورده بود. بالاخره پس‌از تصحیح و رعایت مطالب مد‌نظر تلاش کردم که خواسته و آرزوی ایشان برآورده و کتاب چاپ شود که بحمدا... چنین شد.

عبداللهی همچنین توضیح می‌دهد: از‌جمله خدمات ارزشمند ایشان که در رضاشهر انجام دادند و این خدمت همچنان ادامه دارد و پایه‌گذار و مؤسسش این عالم بزرگوار است، تشکیل جلسه  صلوات بر محمد و آل محمد (ص)  است. در آن جلسات هم درباره ولایت اهل بیت و محبت خاندان عصمت و طهارت احادیثی جمع‌آوری کرده بود که در‌نظر داشتند به چاپ برسد.  

امام جماعت مسجد المهدی (عج) همچنین می‌گوید: مرحوم بناخسروی، حق بزرگی بر مردم این منطقه به لحاظ ترویج حقایق موجود در جامعه اسلامی و امامیه دارد؛ همان‌طور‌که حقی بر طلاب به لحاظ کتاب «پند تاریخ» دارد و معمولا طلبه‌های هم‌دوره ما از این کتاب نهایت استفاده را می‌بردند.    

 

مرحوم حجت‌الاسلام حاج‌شیخ موسی بناخسروی سال‌ها به عنوان روحانی در جبهه حضور داشته است

 

دست از قلم بر‌نمی‌داشت

ناصر مشایخی، عضو هیئت‌امنای مسجد المهدی (عج) رضاشهر هم از دوستان مرحوم بناخسروی است و درباره او و علاقه وافرش به مطالعه و نوشتن می‌گوید: آشنایی من با حاج‌آقا خسروی از دو جهت بود؛ یکی اینکه ایشان علاوه‌بر تالیف و اهل قلم‌بودن، دبیر بود و بنده هم چون، فرهنگی بودم با هم همکار بودیم.

ازطرف دیگر، چون نمازگزار اینجا بودم، از سال‌۵۸ در خدمت ایشان بودم. نکته درخور توجه که درباره وی می‌توانم بگویم، اینکه بسیار علاقه‌مند به آموزش و تالیف بود و به پاسخ‌دادن به سوالات دیگران اظهار علاقه می‌کرد و به هر سوال مردم در هر زمان و موقعیتی جواب می‌داد. یادم هست که یک روز قبل‌از نماز ظهر و عصر افرادی برای سوال مراجعه کردند. من گفتم تشریف ببرید بعد از نماز بیایید، ولی ایشان گفتند: «اشکالی ندارد، ثواب دارد، بیایند همین الان بپرسند».  

نکته دیگر، علاقه به تالیف و مطالعه بود؛ به‌طوری‌که در آخرین روز‌های بیماری که وضعشان بحرانی بود، از من خواستند کتابی را که در دست اقدام داشتند، تصحیح کنم که نشان می‌دهد حتی در آخرین لحظات و روز‌های عمر دست از قلم بر‌نمی‌داشت.

مغرور نبود. خیلی افتاده بود. با مردم می‌جوشید. خیلی هم با مردم خوب برخورد می‌کرد. عبوس نبود. گاهی هم از جملات شیرین استفاده می‌کرد که برای مردم انبساط خاطر می‌شد. در مجالس مذهبی نیز این خلق و خوی خاصش مردم را جذب می‌کرد. ما همیشه از مجالس و تالیفات ایشان استفاده می‌کردیم و لذت می‌بردیم. برای او پیوسته دعا می‌کنیم و به‌ویژه در جلسه ذکر صلوات همواره یادی از ایشان می‌کنیم.     

 

یک فرهنگیِ بافرهنگ

محمدعلی فلاح، بازنشسته آموزش‌و‌پرورش، از شاگردان و ارادتمندان حاج‌آقای بناخسروی و نمازگزار مسجدالمهدی (عج) رضاشهر نیز می‌گوید: همین خصوصیت ایشان بس که واقعا یک فرهنگیِ بافرهنگ و یک روحانی با مقام روحانیت کامل بود.

آخرین کتابی که نوشتند «آداب زندگی با اقتباس از زندگی حضرت زهرا (س)» بود که پس‌از نوشتن جلد اول آن بیمار شدند و برای نوشتن جلد دوم آن نذر و طلب فرصتی از درگاه خداوند کردند که برآورده شد و حالشان خوب بود تا زمانی که جلد دوم را هم منتشر کردند.

خاطرات خوبی از ایشان دارم. از‌جمله خصوصیات خوب اخلاقی‌شان این بود که اگر کسی خجالت می‌کشید موقع نماز سوالش را مطرح کند، شماره تلفن منزلشان را می‌دادند و در هر ساعتی از شبانه‌روز جواب‌گو بودند. در یکی از جلسات ذکر صلوات، اذان که گفته شد، گفتند هر‌کس می‌خواهد نماز را بخواند.

من داوطلب شدم. پس‌از نماز، ایشان در مخرج «طا» از من ایراد گرفتند و گفتند تمرین کن. آن زمان در روستایی نزدیک جیم‌آباد معلم بودم. یک هفته تمام مسیر را با خودم تمرین می‌کردم و بعد از آن خدمتشان رسیدم. عنوان که کردم، از من قبول کردند، ولی برای اینکه همیشه در ذهن من باقی بماند و جابیفتد با طرح یک شوخی اشتباهم را اصلاح کردند.  

فلاح در پایان یادآوری می‌کند: ایشان قبل‌از اینکه برگزاری کلاس‌های اوقات فراغت در مساجد باب شود، جزو بنیان‌گذاران اوقات فراغت تابستانی برای بچه‌ها و دانش‌آموزان بود. حتی به‌صورت دوره‌ای بچه‌ها را برای اردو به باغشان می‌بردیم. به‌ویژه اردوی دخترخانم‌ها را در زشک برگزار می‌کردند برای اینکه بتوانند در شرایط آب‌و‌هوایی خوب آنجا روزه‌هایشان را در ماه رمضان بگیرند.




* این گزارش چهارشنبه، ۱۱ شهریور ۹۴ در شماره ۱۶۲ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44