با اینکه بیشتر از هشتبار فک و صورتش را عمل کرده، همچنان صبور است و با روی باز از خاطرات جنگ تحمیلی و تمرینات فشرده آن روزها برایمان صحبت میکند. سیدعلی سیدخدادادی ۶۲سال دارد.
جانباز ساکن محله جاهدشهر و بازنشسته جهاد کشاورزی است. سه بار در طول جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد و سال ۱۳۶۵ طی حمله دشمن به سنگر رزمندگان، فک و صورتش پر از ترکش شد. بعد از آن تا پایان جنگ مشغول درمان بود؛ درمانی که هنوز به پایان نرسیده است.
تعداد کمی از عکسهای آن سالها به دستش رسیده است، اما هنوز خاطرات آن روزها را بهخوبی به یاد دارد. سال۵۹ ازطریق بسیج و از مسجد هدایت در بیستمتری طلاب به اهواز اعزام و عضو ستاد جنگهای نامنظم به فرماندهی شهیدمصطفی چمران شد. او و برادر کوچکترش در آن زمان، نوبتی عازم جبهه میشدند.
سیدعلی چندماهی تمرینات فشرده ستاد را گذراند و برای مرخصی راهی مشهد شد تا دوباره برای عملیات آزادسازی خرمشهر به جبهه برود، اما برادرش سیدجواد با شهیدمحمود کاوه راهی کردستان شد و در جبهه شوش در سال۱۳۶۱ به شهادت رسید تا سیدعلی پیش خانواده ماندگار شود. او میگوید: فرصت حضور در عملیات آزادسازی خرمشهر را از دست دادم و چندوقتی به خاطر شهادت برادرم پیش خانواده ماندم.
سال۱۳۶۳ عضو جهاد سازندگی شد و ازطریق این نهاد به سومار و سوسنگرد اعزام شد و با نیروهای جهادی، نصب سنگر، ایجاد کانال و خاکریز، انجام کارهای تدارکات و مسئولیتهای دیگر را برعهده گرفت. سال۱۳۶۵ در یکی از عملیاتهای مهم آن دوران شرکت کرد.
سیدعلی میگوید: هیچوقت روزهای عملیات والفجر۸ را فراموش نمیکنم. نیروهای جهادی موظف بودند پل معلق خیبر را روی اروندرود نزدیک فاو در مرز عراق نصب کنند. شصتنفر برای دیدن دورهها اعزام شدیم؛ دورههای سخت و فشردهای که باید طی دو ماه تمام میشد.
محل تمرین، استخر سعدآباد بود و شنا در عمق را آنجا یاد گرفتیم؛ برای تمرین نصب پل هم به جزیره کلبیبی در سرخس رفتیم. هوا آنجا سرد بود و برف شدیدی هم میبارید؛ هرچه پتو رویمان میانداختیم گرم نمیشدیم.
درنهایت از شصتنفر سینفر ماندند و برای نصب پل به فاو رفتند، اما جزرومد شدید آب اجازه نداد پلها را با موفقیت نصب کنند. سیدعلی میگوید: بعداز بردن پلهای شناور در آب به آبادان برگشتیم. آن دوره مسئول حراست نیروها بودم و بعد از اینکه کارها را تمام کردم برای استراحت به سنگر رفتم. همان موقع خاور غذا از راه رسیده بود و جلو سنگرها پارک کرد. دشمن توسط جاسوسها آن را شناسایی و منفجر کرد.
با آتشی که برخاست، سنگرها لو رفت و بمباران دشمن ادامه یافت. در همین حملات، سنگر روی سرم آوار شد و همانجا ترکشهای بسیاری به فک و صورت و پای چپم اصابت کرد. چندساعت بعد که من را از زیر آوار درآوردند، بیهوش بودم و بعد از آن هم به بیمارستان صحرایی رفتم و از آنجا به بیمارستانهای اهواز و تهران منتقل شدم.
یک سال اول نفسکشیدن برایش سخت بود و فقط غذای سبک میخورد که آن هم از طریق لولهای که در گلویش گذاشته بودند، امکانپذیر بود. از همان زمان تا امروز روند درمان سیدعلی ادامه داشته و او بیشتر از هشتبار صورتش را عمل کرده است.