بعضی از خاطرهها جاندار و عمیق در ذهنمان نقش میبندند؛ انگار که همین دیروز برایمان اتفاق افتادهاند. بابک گوهرزاده، مدیر روابط عمومی کتابخانه عمومی قلم، هنگامیکه خاطرهاش را برایمان میگوید، آنقدر هیجانزده میشود که انگار همین دیروز بوده که برایش چنین اتفاق شیرینی رقم خورده است. خاطرهای که او برایمان تعریف میکند، از جنس کتاب است.
به گفته او باید درراستای اعتلای فرهنگ کتابخوانی از هر فرصتی استفاده کرد.
گوهرزاده به پنجسال قبل برمیگردد. به یک ظهر تابستان گرم شهرمان که گرما امان همه عابران را بریده بود. گوهرزاده میگوید: نزدیک کتابخانه ما در محله سرشور فضای سبزی است که شهروندان برای استراحت کوتاه در آن توقف میکنند. اما در آن تابستان گرم، حتی نشستن زیر سایه درختان هم نمیتوانست از شدت گرمازدگی فرد کم کند.
میخواستم به داخل کتابخانه بروم که جوانی حدود بیستوپنجساله با من وارد کتابخانه شد. لبخندی زد و گفت» شما هم از گرما به داخل کتابخانه آمدهاید؟» گفتم «نه. شما مگر عضو کتابخانه نیستید؟»
آن جوان در پاسخ گفته بود که پیک موتوری است؛ گرمای بیرون زیاد است و نمیتواند در فضای سبز منتظر درخواست مردم شود. برای رهایی از گرما به فکرش رسیده است که به داخل کتابخانه بیاید، آب سردی بنوشد و منتظر شود.
گوهرزاده میگوید: از او پرسیدم «اهل مطالعه کتاب هستی؟» او گفت نه اهل مطالعه است و نه وقتش را دارد و باید خرج و مخارج خانوادهاش را تأمین کند. از او پرسیدم «چرا کتابخانه را برای استراحت انتخاب کردهای؟ چرا به داخل یکی از مغازهها نرفتی؟» اسماعیل گفت از فضای داخلی کتابخانه خوشش میآید، چون آرامش خاصی دارد و دوست دارد در این فضا باشد.
گوهرزاده در روزهای بعد هم با این جوان صحبت میکند و متوجه میشود که اسماعیل به کار مکانیکی علاقه دارد. ازاینرو به او پیشنهاد میکند عضو کتابخانه شود و در فرصتهایی که دارد، کتابهایی درزمینه مکانیک مطالعه کند.
گوهرزاده میگوید: سهماه که گذشت، متوجه شدم او در محاسبات و ریاضی هوش بسیار خوبی دارد. به او گفتم «حالا که مکانیکی را دوست داری، چرا بهصورت علمی آن را دنبال نمیکنی؟ چرا برای کنکور ثبتنام نمیکنی؟» او اول بهانه فراموشی مطالب درسها را آورد. بعد هم گفت نمیتواند هزینههای کلاس کنکور را بدهد.
مدیر روابط عمومی کتابخانه عمومی قلم میگوید: اسماعیل عطش خاصی برای یادگرفتن داشت. درکنار کارش و سختیهایی که داشت، عصرها به کتابخانه میآمد و تست میزد. نتایج دانشگاه که آمد، او در دانشگاه آزاد یکی از شهرستانها رشته مکانیک قبول شده بود.
آن روز اسماعیل برای قدردانی از گوهرزاده به کتابخانه آمد و این خبر را به او داد. گوهرزاده میگوید: او جوان فعال و پویایی بود. حتی زمانی که در دانشگاه قبول شد، درکنار درسخواندن کار میکرد و مخارجش را تأمین میکرد. او فقط نیاز داشت که فردی به او تلنگر بزند. شاید اگر آن روز گرم تابستانی به کتابخانه نمیآمد و در مسیر هم قرار نمیگرفتیم، سرنوشت او هم تغییر نمیکرد.