«بنیآدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار...» هرچه هم که به شعر و ادبیات بیعلاقه باشید، بیتردید این دو بیت شعر را شنیده، خوب به خاطر سپرده و حتی به خودنمایی (ولو خیالی) آن بر سردر سازمان ملل نیز افتخار کردهاید، اما متأسفانه جو جامعه، حاکی از آن است که این روزها شعر سعدی بیشتر در حد حرف و افتخار ملی باقی مانده است و حالا دیگر کمتر از دیدن درد هموطنان خود بیقرار میشویم.
شاید شنیدن اخباری، چون «دستگیری گدای میلیونر در بوشهر»، «درآمد ۳۰ میلیون تومانی یک گدا فقط در یک روز»، «دستگیری گدای قطع نخاع کلاهبردار» و شاید هم اخباری از این قسم که «هشدار فتا نسبت به موسسات مجازی خیریه کلاهبردار»، «کلاهبرداری دکتر قلابی به بهانه احداث موسسه خیریه»، «زن کلاهبردار درمانگاههای خیریهای دستگیر شد» و... باعث شده به تمامی نیازمندان و کسانی که سنگ نیازمندان را به سینه میزنند، بیاعتماد شویم یا آنقدر گدا و نیازمند در گوشهوکنار خیابان دیده و اصرار و حتی تهدید (!) آنها را برای کمک، شنیدهایم که دیگر ماهیت نیازمندی برایمان امری عادی شده و دربرابر غم آنان بیتوجه شدهایم.
شاید هم از لحاظ مالی آنقدر خودمان را غنی نمیبینیم که کمک کردن را واجب بشماریم. بهراستی «چه کسانی باید کمک کنند؟» و «به چه کسانی باید کمک کرد؟» این دو سوال کلیدی است که پاسخ درست به آنها میتواند زندگی بسیاری از هموطنانمان را تحتتأثیر قرار دهد.
دلیل اصلی شکل گرفتن سوالات بالا در ذهن ما و قلمی کردن آن، همزمانی قرار گرفتن در هفته اکرام نیازمندان و آشنایی با خانوادهای است که در این بحبوحه رونق گرفتن صندوقهای قرضالحسنه خانوادگی، قدری قدم را جلوتر نهاده و سهمی از صندوق خانوادگیشان را به نیازمندان اختصاص دادهاند؛ اقدامی که شاید بتواند کلید بخشی از سوالاتمان باشد و در عین حال فرهنگساز شود. قبل از اینکه به انگیزههای این خانواده برای کمک بپردازیم، بهتر است با بانویی که نقش درخورتوجهی در پاگرفتن این اقدام داشته است، آشنا شویم.
گاهی میتوان تنها با ایفای نقش یک واسطه قدم مثبتی برای یک فرد یا یک گروه برداشت. هستند افرادی که تمایل به انجام کار خیر دارند، اما یا فرد نیازمندی را نمیشناسند یا جای مطمئنی را سراغ ندارند. بانو «فاطمه تلافینوغانی» در طول ۷۱ سال زندگی، توانسته آنقدر آبرو و اعتبار کسب کند که حالا اگر بگوید یک میلیون تومان به من بدهید، خانواده بیهیچ پرسشی در اختیارش قرار دهند.
ارتباطات خوب، به فاطمه تلافی نقش یک واسطه را داده و موجب شده است حلقه وصل نیازمندان و خیران شود؛ او از یکسو نیازمندان را شناسایی میکند و با یاری خانواده و خیران، گره مالی از کارشان میگشاید و از سوی دیگر با دورهم جمع کردن بانوان، سهمی درخورتوجه در تهیه و دوختودوز جهیزیه دختران نیازمند ایفا میکند. او که حالا دیگر توان انجام کارهای سخت را ندارد، میگوید: «این روزها با زبانم کار میکنم.»
بعد از قبولی فرزندش در دانشگاه آزاد، از نخریسی به قاسمآباد کوچ میکند و به این محدوده خومیگیرد، چنانکه بعد از مدتی زمینی در جاهدشهر خریده و پیش از آنکه تکمیل شود، در آن سکونت میگزیند. «بعد از اتمام درس فرزندم خواستیم به نخریسی برگردیم، اما از یکسو بچهها به اینجا عادت کرده بودند، از سوی دیگر مستأجرمان، میگفت خانهتان برای ما خوشیمن بوده و بلند نمیشویم.
ازآنجاکه به آپارتماننشینی عادت نداشتیم، در پی خانه حیاطدار به جاهدشهر رسیدیم. زمین جاهدشهر را سالها قبل برای مکه خریده بودم. یک روز به همراه دخترم آمدیم که به زمین سربزنیم؛ آن زمان هنوز افراد زیادی در جاهدشهر سکونت نداشتند و برای ورود به محله باید از نگهبانی میگذشتی. نگهبان گفت: قدمتان خوشیمن بوده و گاز به جاهدشهر آمده است. با شنیدن این حرف، تصمیم گرفتیم ما هم به جاهدشهر کوچ کنیم و اینجا را به نیت چهاردهمعصوم بسازیم و تا میتوانیم، از آن بهره خیر ببریم.»
خانواده تلافی سال ۷۷ درحالیکه هنوز ساختمان خانهشان تکمیل نشده، به جاهدشهر میآیند. بانوی خانه که پیش از آن در محله نخریسی هم به کار خیر مشغول بوده، این خانه را هم پایگاه خیر میکند و با جمع کردن همسایهها و یاری آنها، شروع به تهیه جهیزیه برای دختران نیازمند میکند.
آنها دو روز در هفته در خانه خانم تلافی و روزهای دیگر در کانتینر، مغازه، زیر پله خانه، کنار خیابان و خلاصه هرجا که بتوانند، سرویس جهاز آماده میکنند و سپس آنها را در میان نیازمندان اطراف مشهد که قبلا شناسایی شدهاند، توزیع میکنند.
آشنایی با بهزیستی، آغاز فصلی جدید در زندگی تلافی است؛ چراکه باعث میشود نیازمندان بیشتری را بشناسد و فعالیتهایش را چندبرابر کند. «از سال ۶۶ پایم به بهزیستی باز شد و همان زمان با شیرخوارگاه حضرت علیاصغر (ع)، شهیدبهشتی و... هم آشنا شدم.
همانطور که میدانید، شیرخوارگاه حضرت علیاصغر (ع) دو بخش دارد؛ کار اصلی آن، نگهداری کودکان زیر ۷ سال است که بهطور میانگین بین ۱۵۰ تا ۱۸۰ کودک میشوند. بهدلیل وسعت فضای شیرخوارگاه، یک بلوک و ۵ سوئیت نیز در اختیار دختران ۱۴ سال به بالاست که تعدادشان بین ۱۵ تا ۲۰ نفر، متغیر است.
این دختران تا زمانی که ازدواج کنند یا مستقل شوند، در این سوئیتها اقامت میکنند. تهیه جهیزیه برای این دختران، یکی از کارهایی بود که بعد از آشنایی با این مرکز، فکرم را به خود مشغول کرد.»
مدتی است که صندوقهای خانوادگی برپایه اعتماد و شناخت اعضای صندوق از یکدیگر باب شده و طرفداران بیشماری پیدا کرده است. این صندوقها که مبالغ آن بهصورت ماهیانه قرعهکشی میشود، کمک خوبی برای اقتصاد خانوادههاست. خانواده تلافی نیز مدت دو سال است که صندوقی خانوادگی را راهاندازی کردهاند و ماهانه، قرعهکشی میکنند.
«حدود دو سال است که به اتفاق اعضای فامیل، دو صندوق خانوادگی ایجاد کردهایم. هدف اصلی از ایجاد آن هم در درجه اول صلهرحم و دیدار اعضای خانواده و بعد کمک به اقتصاد خانوادههاست. یکی از صندوقها ۲۷ سهم ۵۰ هزار تومانی دارد که میشود یک میلیون و ۳۵۰ هزار تومان و دیگری، ۱۳ سهم ۱۰۰ هزار تومانی دارد که میشود یک میلیون و ۳۰۰ هزار تومان. برخیها تنها یک سهم دارند و برخی دیگر چندسهم برای دخترها و عروسهایشان برداشتهاند. شکرخدا صندوقمان تابهحال خیلی خوشیمن بوده و معمولاً قرعه به نام کسی افتاده که همان ماه نیاز به پول داشته است؛ مثلا هرگاه کسی میخواهد مراسم ازدواج بگیرد یا وضع حمل کند و... قرعه به نامش میافتد.»
خانواده تلافی در اقدامی جالب توجه، در کنار صندوق خانوادگی، خیریهای خانوادگی نیز دایر کردهاند که درآمد آن از قِبَل همین صندوق تأمین میشود. ما قبلا هم گوششان را میبریدیم! این را خانم تلافی با خنده میگوید و ادامه میدهد: «به خواهرم زنگ میزدم و میگفتم میخواهیم کالا بدهیم، میپرسید چقدر کم دارید؟ مبلغ را میگفتم و به حسابم میریخت.
بقیه هم همینطور؛ مثلا با برادرزادهام تماس میگرفتم، میپرسید حالتان چطور است؟ میگفتم دندانم درد میکند، میگفت برای چه؟ جواب میدادم پول میخواهد. میفهمید که حتما کسی مشکلی دارد و بیآنکه بپرسد، مبلغی به حسابم میریخت. یا یکی دیگر از اعضای فامیل که فرشفروشی داشت، همیشه در تهیه فرش برای جهیزیه دخترها کمکمان میکرد تا اینکه حدود دو سال قبل، مدتی بعد از راهاندازی صندوق، پیشنهاد دادم قرعه به نام هرکس افتاد، به دلخواه خود مبلغی را برای کمک به دختران دمبخت و بچههای شیری شیرخوارگاه حضرت علیاصغر (ع) کنار بگذارد.
شکرخدا هنوز آنقدر در فامیل اعتبار دارم که کسی رویم را زمین نیندازد. آخر من هنگام درست کردن جهیزیه، از لحاظ سلیقه و دوختودوز به همه دخترهای فامیل کمک کردم. اینطور شد که همه با پیشنهادم موافقت کردند.»
فاطمه تلافی که پیش از این نیز با شیرخوارگاه حضرت علیاصغر (ع) همکاری میکرده، با تشکیل صندوق خیریه خانوادگی، با قوت قلب بیشتری قدم پیش میگذارد و هنگام ازدواج و تأمین جهیزیه، در کنار دختران شیرخوارگاه میایستد.
از زمان راهاندازی این صندوق و کمک به دختران، حال فامیل هم بهتر است.
دو مریض دکترجوابکرده داشتیم که شکرخدا با نذر شیرخوارگاه، شفا گرفتند. من از دختران و مسئولان شیرخوارگاه میپرسم و هرچه نیاز داشته باشند، تا حد توان تهیه میکنیم، اما برخی فامیل هم خودشان کالایی خاص را نذر میکنند و بعد از ادا شدن نذرشان، آن کالا را تهیه کرده و به ما میدهند.
اقدام این خانواده شاید در نگاه اول، کوچک و حتی پیشپاافتاده بهنظر آید، اما نکتهای کلیدی در خود نهفته دارد. بسیاری از حُسنهای صندوقهای خانوادگی، چون اعتماد و شناخت متقابل را میتوان به نوع جدید این صندوقها با عنوان پیشنهادی «خیریههای خانوادگی» نسبت داد که این خیریهها میتواند سدراه ابهامهایی، چون «از کجا معلوم این فرد واقعا نیازمند باشد؟»، «معلوم نیست پولی که میپردازیم، در چه راهی صرف شود!»، «اصلا از کجا معلوم پولی که میپردازیم، واقعا به نیازمند حقیقی برسد؟» و... قرار گیرد و دستودلمان را به سمت دستگیری از نیازمندان سوق دهد. علاوه بر این، چنین کاری میتواند شروعکننده یک فرهنگ باشد. تصور کنید اگر هرکدام از ما تنها به یک فرد نیازمند از دوستان و آشنایان خود کمک کنیم، چقدر از مشکلات جامعه حل خواهد شد.
یک روز سه تا دختر افغان به مسجد آمدند و تقاضای کمک کردند. خانهشان در قلعه کنهبیست بود. رفتم بازدید، دیدم وضع اقتصادیشان خیلی خراب است، چنانکه نان خشک میخرند و میخورند. پدرشان هم معتاد بود و آنها را اذیت میکرد. با برادرم خدابیامرز که روحانی بود، مشورت کردم.
گفت شما بروید برایشان خانه اجاره کنید؛ من هم تا وقتی زندهام، خرجومخارجشان را میدهم. خانه و اسباب منزل برایشان گرفتم. بعد از یک مدت دیدم اگر کاری برای دخترها پیدا شود، بهتر میتوانند خودشان را اداره کنند. کلاس قالیبافی ثبتنامشان کردم. یاد که گرفتند، دار قالی برایشان گرفتم و در خانهشان نصب کردم.
ازآنجاکه دار قالی امانت بود، شناسنامهای از دخترها گرفتم. این گذشت تا اینکه ما به قاسمآباد آمدیم و بعد از مدتی یکی از آن دخترها تماس گرفت که روز ۲۲ بهمن میخواهیم خواهرمان را عروس کنیم و شناسنامهاش را لازم داریم. آن سال ۲۲ بهمن چنان برفی آمده بود که ادارات و مدارس تعطیل بود.
گفتم امروز سخت است و نمیتوانم بیایم آنجا، اما اصرار کردند که ۲۲ بهمن خوشیمن است و میخواهند همین روز ازدواج کنند. چند اتوبوس عوض کردم و بهزحمت خودم را به قلعه کنهبیست رساندم. وقتی رسیدم، همه بدنم یخ بسته بود. رفتم جلوی بخاری، شناسنامه را دادم و قدری صحبت و نصیحت کردم و راه افتادم.
هنوز سر خیابان نرسیده بودم که درون چالهای از آب یخ که برف روی آن را پوشانده بود، افتادم. با کمک یک جوان از چاله بیرون آمدم، اما نگران بودم که مبادا بدنم ببندد و مریض شوم که دیگر خانواده نمیگذارند کار کنم. در کمال تعجب از فردای آن روز حتی درد کهنه پایم خوب شد، چنانکه به بچهها میگفتم کاش زودتر خودم را در گودال انداخته بودم!
* این گزارش چهارشنبه، ۳ تیر ۹۵ در شماره ۱۴۹ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.