خیریه فاطمهالزهرای گلشهر هوای سالمندان محروم محله را دارد
خیریه فاطمهالزهرای گلشهر، ۵۵ سالمند را تحت پوشش دارد. همین جمله و همان لفظ «سالمند» برای کلی حرف زدن و حرف شنیدن کافی است.
میشود از بزرگی و مقامشان گفت. از احترام و عزتشان، از زحمات بیحدونصابشان، از خوندلهایی که خوردهاند، از نگرانیهای وقتوبیوقتشان و از کلی چیزهای دیگر که خودت حدیث مفصلش را بدون شک از بری.
اینجا اما، یک حکایت دیگر هم به این قصهها اضافه میشود و آن، داستان چشمهای منتظری است که هر ماه، در خیریه فاطمهالزهرای گلشهر -که دیگر فقط یک اسم از آن باقی مانده است- به دستهای سکینه هاشمی دوخته میشود تا ببینند که این ماه هم مثل ماههای دیگر خبری از کمکها و بستههای غذایی میشود یا نه.
هاشمی، بانی و درواقع آغازکننده چنین فضایی بوده و با هر زحمتی که بوده، ۶-۷ سال با حمایتهای یک عده دوست و رفیق دیگر، هدفش را زنده و پایدار نگه داشته است، اما الآن دیگر نگران است؛ نگران اتفاقهایی که باید بیفتد، اما خبری از آنها نیست.
آنهم در این شلوغوپلوغیهای نزدیک به سال جدید که شاید خیلی از آدمها، لابهلای زرق و برقهای شب عید گم شوند.
قصه از کجا شروع شد؟
خب هر چیزی یک نقطه آغازی دارد بالاخره. قدم اولی باید برداشته شود. حالا این شروع میتواند یک اتفاق ناگهانی باشد که تو را سر جایت میخکوب کند و تلنگری را که لازم داشتهای، به تو بزند یا با یک ریتم خیلی معقول و منطقیتری، وادارت کند که فکر کنی و فکر کنی و فکر کنی و درنهایت یک تصمیم درست بگیری.
سکینه هاشمی که یکی از فعالان فرهنگی منطقه ۵ است، درمورد راهانداختن خیریهای که با نام حضرت فاطمه (س) متبرک شده است، میگوید: «یکی از همان روزهایی که در مرکز بهداشت گلشهر نشسته بودم و مشغول انجام کاروبار خودم بودم، خانمی مراجعه کرد که بهشدت ضعف جسمانی داشت و ناخوش بود.
میگفت چندروزی است که غذای درستوحسابی نخورده و فقط چای و نان خشک خورده است. یادم هست که میگفت فرزندی هم دارد، اما او هم متأسفانه هشتش گرو نهش است و لنگ زندگی خودش مانده است؛ یعنی زیر خط فقر بود. اوضاع بسیار نابسامانی داشت.
برخورد من با این خانم باعث شد تا این فکر به سرم بزند که برای بهبود حال این قبیل آدمها کاری انجام بدهم. همین خانم شد اولین نفری که تصمیم گرفتم با ایجاد چنین مکانی، از او حمایت کنم.» و حالا، اگر این سررسید آبیرنگی را که در دستانش قرار دارد، باز کنی و ورق بزنی، به کلی اسم و عکس و آدرس برمیخوری که تمامشان متعلق به سالمندان این محله است که البته بیشترشان هم از اتباع هستند.
مشخصات تکتکشان را یادداشت کرده است و حالا، بعد از این چند سالی که خیریه برقرار است، ۵۵ نفر تحت پوشش آن هستند.
خیریهای که هست و نیست
اینجا خانه خانم حیدرینامی است که خودش یکی از مدرسان کلاسهای کارآفرینی خیریه است؛ کسی که خیلی دلی و انساندوستانه، با شناختی که از خانم هاشمی و چندوچون کارش دارد، در مدتی که مکانی به اسم خیریه فاطمهالزهرا (س) وجود ندارد، خانهاش را دراختیار دوست و رفیقش قرار داده است تا بتواند کارهایش را به پیش ببرد.
این هم البته یکی دیگر از مشکلاتی است که سکینه هاشمی از آن با ناراحتی تمام یاد میکند: «هرچه بیشتر گذشت، سختیهای کارمان هم بیشتر شد. الآن که بهصورت رسمی دیگر این خیریه دارد جمع میشود؛ یعنی اگر کمکی نشود، دیگر بعید میدانم بشود مثل قبل به این سالمندان رسیدگی کرد.
حالا بحث مالی یک طرف، متأسفانه ما مکانی هم که بتوانیم بهطور اختصاصی به خیریه اختصاصش بدهیم، نداریم.
باز تا همین چند وقت پیش جایی را داشتیم که اجارهاش کرده بودیم که اتفاقا خیلی هم به درد میخورد، چه برای تشکیل کلاسهای کارآفرینی و چه برای چکاپهای پزشکی، اما الآن دیگر خودتان اوضاع را میبینید. لطف خانم حیدری نبود، نمیدانستیم چهکار کنیم.»

در حوزههای پزشکی و بهداشتی، خیلی کمکمان میکنند
سکینه هاشمی میگوید حدود ۱۵ سال است که دارد در این منطقه کار میکند. شناختش از مردم و محله خوب است، تاآنجاییکه حدود ۹۰ درصد از سالمندان را خودش شناسایی کرده است و مابقی را هم دیگران معرفی کردهاند.
او میگوید: «یکی دیگر از مسائلی که خیریه به آن توجه نشان داده است، بحث بهداشت و سلامت سالمندان منطقه است.
حالا متأسفانه خیریه ما مکان مشخصی ندارد، اما تا همین چند وقت پیش که جای کوچکی وجود داشت، برای سروسامان دادن به اوضاع افراد تحت پوشش، بهطور مرتب تستهای ساده پزشکی، غربالگری و کارهایی مثل کنترل فشار و... را خودم برایشان انجام میدادم. باور کنید خانمی بود که به مرکز میآمد و بهشدت از پوکی استخوان رنج میبرد. بیبضاعت بود.
توانایی تهیه خوردوخوراکی نداشت. رک بگویم، اصلا پول نداشت غذا تهیه کند و متأسفانه سر همین قضیه، سلامتیاش را از دست داده بود.» هاشمی البته در این راه تنها نبوده است.
هستند کسانی که بیمنت و خالصانه، با تخصص، دانش و امکاناتی که دراختیارشان هست، او را کمک میکنند و درواقع با او شریک میشوند.
خودش اینگونه میگوید: «دکتر مخصوص خیلی کمکمان میکند. برای سالمندان، کلاسهای آموزشی و خودمراقبتی برگزار میکند. داروخانهای هم هست که دکتر سعیدی مسئولش است.
او هم به لحاظ تأمین دوا و داروهای موردنیاز، حسابی هوای آنها را دارد. از این جنبهها خیلی مشکلی نداریم. مشکل ما بیشتر بهلحاظ مالی و وجود مکانی برای خیریه است.»

۲ نفر از خیّرها انصراف دادهاند
یک قوطی رب و روغن، یک بسته چای، یک بسته ماکارانی و کمی برنج داخل پلاستیک است. منتظر است تا آخرین نفری که باید امروز بسته را تحویلش بدهد، سر برسد. میگوید: «الآن را نگاه نکن. محتویات این کیسهها آب رفته است. قبلا، هم گوشت میدادیم، هم قند و هم مقدار بیشتری برنج، ولی الآن اوضاع خوب نیست.
دو نفر از خیرهایی که از این موسسه حمایت میکردند، انصراف دادهاند. اوضاع مالی اصلا خوب نیست. کمک خیران نباشد، اصلا کار ما راه نمیافتد.
این اوضاع اقتصادی رس همه را کشیده است. بسیار خب، خیلیها دیگر قادر به کمک کردن نیستند. تا همینجا هم کلی لطف کردهاند و دستشان هم واقعا درد نکند، اما کاش آن کسانی که واقعا وسعشان میرسد و در توانشان است، این خیریه و سالمندان را فراموش نکنند که خیلیخیلی به کمکشان احتیاج داریم؛ مخصوصا در این ایام دم عید.
بههر حال سالمند هستند و سنوسالشان اجازه هر کار و هر فعالیتی را به آنها نمیدهد. بیشترشان هم تبعه هستند و اینجا هم که میدانید، منطقه کمبرخورداری است به اسم منطقه ۵. خواهناخواه، چشمشان به همین کمکهایی است که از دور و نزدیک به دستشان میرسد.»
حالا، زنگ خانه بهصدا درمیآید. ظاهرا همان خانمی است که او منتظرش است. بله، خودش است. یک چادر رنگی و یک روسری گلدار به سرش است.
بسته مواد غذایی را میگیرد و همچنین پلاستیک دیگری را که هاشمی به آن اشاره میکند و میگوید: «این را هم ببر، یکیدو دست لباس است.» گل از گلش میشکفد. تشکر میکند، اما سریع یک غم قدیمی میدود توی چشمهایش.
آرام و سربهزیر با خانم هاشمی صحبت میکند. نمیشنوم او چه میگوید؛ گرچه حدسزدنی است. بالاخره میفهمم که هاشمی در جوابش میگوید: «فعلا بیشتر از این نمیتوانیم. دعا کن اوضاع قدری بهتر شود، چشم!»
زنان بیسرپرست و کلاسهای کارآفرینی
البته این تمام قصه نیست؛ یعنی خیریه فاطمهالزهرا (س) صرفا برای سالمندان کار نمیکند. یکی دیگر از کارهایی که هاشمی سفت و سخت پیگیرش است و بازهم مثل اسم سالمندان، کلی اسمورسم برایش ثبت کرده و برایش پرونده و فهرست درست کرده است، خانمهای بیسرپرست محلهاند و درکنار آن، بحث کلاسهای کارآفرینی.
حالا، به چند دست مانتو و روپوشی که دقیقا کنار دست من قرار دارد، اشاره میکند و میگوید: «اینها را میبینی؟
از یکی از تولیدیها گرفتهام. خانوادههای بیسرپرست زیادی هم در گلشهر هستند که حالا بههر دلیلی، مرد خانواده نیست و این، خانم خانه است که باید زندگی خودش و بچههایش را اداره کند. این لباسها مال بچههای آنهاست.
اقدام دیگری که با هدف توانمندی این خانمها انجام میگیرد، برگزاری کلاسهای کارآفرینی برای آنهاست. از قلاببافی و بافتنی گرفته تا چرمدوزی و خیاطی و خلاصه انواعواقسام کارهای دستی. خانمها میآیند، آموزش میبینند و بعد کارهایشان را در نمایشگاههایی که در همین محله یا در کل سطح شهر برپا میشود، به معرض نمایش و فروش میگذارند.
خیلی از آنها بهحدی در کارشان خبره و توانمند شدهاند که حالا خودشان بهعنوان مدرس در کلاسها شرکت میکنند و آموختهها و دانستههایشان را به دیگران آموزش میدهند.» درحالحاضر هم حدود ۲۴ خانواده بدون سرپرست هستند که تحت پوشش این خیریهاند.
این حال خوب را با چیز دیگری عوض نمیکنم
در گلشهر همه سکینه هاشمی را میشناسند. همین الآن اگر اراده کنی و یک سر به آنجا بزنی، کافی است تا به ازای هر ده قدمی که برمیداری، از یکی از افرادی که سر راهت قرار میگیرد، سراغ او را بگیری. میشناسندش و حتما یکیدو کلمهای از او برایت صحبت میکنند.
برای خودش، اما مهمتر از تمام این چیزها حال خوشی است که نصیبش شده است. میگوید: «همین که میبینم خانمهایی که به نوعی تحت پوشش این خیریه بودهاند، در کلاسهای کارآفرینی ما شرکت کرده و حالا به یک منبع درآمدی رسیدهاند و میتوانند زندگی خودشان را اداره کنند، برای من بزرگترین لذت است.
شاید برای خیلیها شعاری باشد، اما منی که چنین فضاهایی را عینا لمس و تجربه کردهام، میفهمم چه میگویم. این حال خوش را با هیچ چیز دیگری عوض نمیکنم؛ چون دارم آثار و برکاتش را در زندگیام میبینم. خدا همیشه هوای من را داشته است و در صعبالعبورترین راههای زندگی، دستم را گرفته و حسابی کمکم کرده است.
او صحبتهایش را اینگونه ادامه میدهد: «دخترهایم هم با کمال صبر و حوصله، من را کمک میکنند. خیلیوقتها در بستهبندی مواد غذایی و فرستادن آنها و در هر زمینه دیگری که نیاز به کمکشان داشته باشم، همراهیام میکنند.»
و پایانبخش صحبتهایش میشود خاطرهای از یک دختر جوان و تأثیری که حضور در چنین اتمسفری بر روی او گذاشته است: «دختر هفدهسالهای بود که من دورادور او را میشناختم. پدر و مادرش بهطرز وحشتناکی از اخلاق و رفتارش گله میکردند.
مدتی آمد پیش من و به کمک یکدیگر، تمام کارهای بستهبندی و پخش مواد غذایی را انجام میدادیم. مدتی که به همین منوال سپری شد، خانوادهاش کاملا نظرشان درباره او برگشته بود و معتقد بودند که او حسابی از اینرو به آنرو شده است.
همه اینها فقط بهخاطر این بود که او هم این حال خوشی را که زاییده چنین کار نیک و تفکر نیک و کردار نیکی است، بهخوبی درک کرده بود.»
*این گزارش دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۶ در شماره ۲۸۵ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.
 						 							
            
            