اگر گذرت به راسته خیابان آیتالله عبادی، بعد از کوچه کارخانه کبریت افتاده باشد، گلدانهای بهگلنشسته یخ و مرجان مینیاتوری سمت راست خیابان توجهت را به خود جلب میکند. آن وقت است که اگر فرصت باشد، پا سست میکنی و نگاهی به راهرو بلند تولیدات گل و گیاه میاندازی.
به قصد خرید گل آپارتمانی رفته بودم که دیدمش. پیرمرد بلندقامت تروفرزی آنجا بود که اطلاعاتش نشان از باغبانبودنش داشت. او راهنماییام کرد چه بخرم و چه نخرم. جوانی کمسنوسالی نیز همان اطراف بود که گاه او هم چیزی میگفت و تجربیاتش را به اشتراک میگذاشت. موقع تعویض خاک و مواد مغذی که رسید، جوان پای کار آمد.
او مشغول کار بود و من در دل هول و هراس داشتم که آیا بلدِ کار است یا نه؛ مبادا گلها خشک شود و... که مرد گفت: «خاطرت جمع! من و ده نفر دیگر زیر دستش کار میکنیم.» همین جمله مختصر کافی بود تا بهانهای شود برای اینکه با این جوان کارآفرین گفتوگو کنم.
روایت ما سرگذشت زندگی متین دلاورپژوه بیستچهارساله است؛ درسخوانده رشته روابط عمومی و تولیدکننده گل و گیاه.
گوشه سمت راست گلخانه، مبل سبزرنگ زهواردررفتهای دیده میشود؛ درست کنار قفس بزرگ مرغ عشقها. همانجا را برای گفتگو انتخاب میکنم تا متین از خودش و کارش برایمان بگوید؛ «پدرم راننده کامیون بود. روزی که من در روستای بهار در اطراف مشهد به دنیا آمدم او در جاده بود. تا برسد و پول بیمارستان را بیاورد، من به دنیا آمده بودم. شنیدهام سر همین بهموقع نرسیدن پول، دکتر متخصص بالای سر مادرم که در شرایط خاص بود، نیامد و بیتجربگی کادر درمان باعث ایجاد مشکلاتی برای منِ نوزاد شد.»
گذر از دوره کودکی و نوجوانی برای متین چندان راحت نبوده است؛ برای پسری که از همان زمان در اندیشه فردایش بود، فردای مردشدن و ایستادن روی پاهای خودش؛ «اگرچه مشکل من در ظاهر به چشم نمیآید و فقط کمی ضعف عضلانی در اندامهای سمت چپ بدن دارم، اما سن نوجوانی، سن حساسی است و روند گوشهنشینی و افسردگیام در این دوره ادامه داشت تا اینکه روزی جملهای طلایی از مجری رادیو شنیدم که تحولی در من به وجود آورد.
مجری با هیجان گفت «معلولیت محدودیت نیست.» و بعد شروع کرد روایت شخصیتهایی را گفت که با مشکلات جسمیحرکتی بسیار شدیدتر از من در جهان نامدار شده بودند. از آن روز به بعد تصمیم گرفتم سعی کنم با شرایط موجود، بهترینِ خودم باشم.»
قبولی در رشته روابطعمومی دانشگاه و گرفتن مدرک کاردانی از موفقیتهای متین جوان است، اما او بهسراغ شغلی مرتبط با تحصیلش نرفت؛ زیرا چندسال قبل از رفتن به دبیرستان و دانشگاه، با تلاش، زمینه اشتغال را برای خودش فراهم کرده بود.
متین زمانیکه سیزده سال بیشتر نداشت، وقتی یک روز از فلکه پارک به خانه میآمده، از یک گلفروش بساطی، چند گلدان گل میخرد. مراقبت از آن گلها و تکثیرشان چنان ذوقی در او به وجود میآورد که نهتنها اتاق خود که تمام خانه و آشپزخانهشان را به گلخانه تبدیل میکند.
بعداز آن ماجرا، پدر برای تشویق پسر، زمین کنار خانه را به مغازهای بزرگ تبدیل کرد تا متین در آن شروع به کار کند، بهعنوان گلفروش محله؛ «در شروع کار، گلهای ارزانقیمت و مقاوم میآوردیم. ویلاسازی در روستاهای اطراف و خرید و سفارش گل و گیاه به کار ما رونق خوبی داده بود. از طرفی شروع به کار من همزمان شده بود با شیوع کرونا و تعطیلی دانشگاهها. بههمیندلیل همه دوره تحصیلم مجازی بود و من فرصت بیشتری داشتم که در مغازه باشم و به گل و گلدانهایم برسم.»
او با تبلیغ در فضای مجازی، مشتریهای خوبی پیدا کرد. علاوهبراین، دوستان همکلاسی و همدانشگاهیاش با خرید و تبلیغ بر رونق کارش افزودند.
صحبت به نیمه نرسیده که پدر متین به ما ملحق میشود. آقامحمدحسین ادامه صحبت پسرش را میگیرد و میگوید: متین چنان در کارش جدی بود و شور و هیجان داشت که من را هم که مرد جاده و کوه و دشت بودم، علاقهمند به این کار کرد. بعد با خنده میگوید: کار و زندگی را تعطیل کردیم و شدیم راننده شخصی آقا!
متین دنباله صحبت پدرش را میگیرد و ادامه میدهد: کارم حسابی در روستا گرفته بود. با ماشین پدرم به شهر میآمدم و از گلخانههای بزرگ که از شمال سفارش گل میگرفتند، گل تهیه میکردم، تا اینکه حدود ششهفتماه قبل شنیدم آقای حسینی که بیشترین معامله کاری را با ایشان داشتم، میخواهد گلخانهاش را با همه تجهیزات و گلها واگذار کند. اینطور شد که من شدم مالک گلخانه آقای حسینی؛ یعنی همین گلخانهای که الان در آن نشستهایم.
البته آقامتین به این راحتیها هم که میگوید، صاحب گلخانه نشده است. او در همه پنجششسالی که کارش را شروع کرده بود، همه درآمدش را از تولید و عرضه گل و گیاه و خدمات باغبانی صرف خرید چند قطعه زمین ارزانقیمت در همان روستای پدری کرد.
وقتی خبردار شد قرار است آقای حسینی گلخانهاش را واگذار کند، با مشورت و مساعدت پدر و فروش زمینها موفق شد این گلخانه را با همه گلها و تجهیزاتش اجاره کند؛ «الان مستقیم ششنفر برایم کار میکنند. بهطور غیرمستقیم هم افراد زیادی هستند که با این گلخانه کارشان رونق گرفته است و مشغولاند. امروز من خدا را شاکرم و به این رسیدهام که خداوند اگر از روی حکمت دری را ببندد، به رحمت در و درهای دیگری را میگشاید. فقط بنده باید راضی به رضای او باشد و البته خودش هم حرکت کند تا برکت و رحمت نصیبش شود.»
- اهل سفر هم هستی؟
تا قبل این کار، سفرهای خانوادگی زیادی میرفتیم؛ به شمال، شیراز، اصفهان و.... از وقتی این کار برایم جدیتر شده است، برای سفارش گل هر چهلروز یکبار با پدرم به شمال میرویم.
- دلایل اصلی پیشرفتت را در چه میدانی؟
ناامیدنشدن، توکل و مردمداری. به گفته دوستان، مهربانی و همراهی با مشتری سبب شده است خیلیها مشتری دائم گلهای ما شوند و برای خرید گل و گیاه منزل و باغ بهسراغ این گلفروشی بیایند.
- بزرگترین درسی که در این کار گرفتی، چه بود؟
مردم را از روی ظاهر قضاوت نکنیم. یک روز آقای ژولیدهای به مغازه من در روستا آمد. قیمت گلها را که پرسید، یکیدو تا را جواب دادم، اما چون حس کردم، خریدار نیست، دیگر جوابش را ندادم. آن مرد، آن روز حدود ۳میلیون تومان گل سفارش داد. درس بزرگی برایم بود که از روی ظاهر افراد آنها را قضاوت نکنم. حالا مشتری در هر پوشش و لباسی برایم قابل احترام است و ارزشمند، نه اینکه فقط وقتی خریدار است و قرار است سودی به من برساند، احترامش کنم.
- در کار شما چه ضرر و زیانهایی هست؟
قطعی برق بهمدت طولانی باعث ازکارافتادن وسایل سرمایشی و تهویه هوا میشود که در گرمای بیشاز چهلدرجه تابستان ممکن است به گیاهان حساس آسیب برساند. سرمای سخت چند درجه زیر صفر نیز به گیاهان آسیب میزند. در نقل و انتقال گل و گیاه از شمال هم گاهی گلهای گرانقیمت ما دچار آسیب میشود که برای ما ضرر است. مثلا گل باباآدم وقتی چندبرگش خراب شود، فروش این گل باارزش سخت میشود.
- مشتریهای شما محلی هستند یا از دیگر جاها هم مشتری دارید؟
بیشتر مشتریهای گلهای آپارتمانی و تزئینی گلخانه ما محلی هستند؛ اما مشتریهایی از روستای بهار هم داریم. هتلها و ادارات و مجموعههای ویلایی هم برای رسیدگی به گلها و خدمات باغبانی از ما کمک میگیرند. بیشترین استقبال از گل و گیاه را در اوایل بهار تا اواخر اردیبهشت شاهد هستیم.
* این گزارش شنبه ۲۹ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۲ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.