این روزها خانههایمان پر از اشیای لوکس بیروح است؛ اشیای قیمتیای که هر چه نگاهشان میکنی هیچ حس تعلق خاطری به تو نمیدهند. دیگر از رقص دست پیرمرد کوزهگر بر کاسه گلی سر طاقچه خبری نیست و روح هم با همان سنتی که جایش را به مدرنیته داده از خانه پر کشیده است.
خانه بیقرار ماندن آدمهاست. دلش برای گردسوز مادربزرگ لک زده است و عطر سبزی آبدوغ خیارش را میخواهد. اما در بین همه خانههای باهنر و بیهنر این شهر، خانههایی هستند که هنوز هنر دست روی طاقچهشان حس زندگی میدهد و بشقاب ملامین کرمرنگ روی دیوارشان با همان شاخه خشک روی آن به همه دکوریهای مدرن فقط زیبای امروزی، میارزد.
داستان آشنایی فائزه مهدیپناه و بابک منتظری و ازدواج این زوج هنرمند، برمیگردد به چندین سال پیش. یعنی درست زمانی که فائزه برای ادامه تحصیل در رشته نقاشی به تهران رفته بود؛ «داستان اینگونه بود که بابک هم فعالیت هنری داشت و هنر را تجربی نزد استادان مجربی در تهران آموخته بود.
پس از آشنایی متوجه شدیم که دغدغههای مشترکی داریم. اولین پروژهای که همراه هم انجام دادیم، ماجرای هزارتا تخممرغ سفالی بود که روی آنها هزار تصویرسازی متنوع کرده بودیم و در پارکینگ پاساژ پروانه تهران فروختیم.»
«بعد از اتمام دوران تحصیل، مشهد را برای زندگی انتخاب کردیم. تمام آن سالها در جریان اتفاقات فرهنگیهنری مشهد نبودم و به همان اندازه هم شاهد فضای فرهنگیهنری تهران بودم که اصلا مقایسهشدنی نبودند. دیدیم هیچ آرتشاپی «فروشگاه هنر دکوراتیو» در مشهد وجود ندارد.
برای اینکه فضای هنری مشهد پیشرفتی داشته باشد، نخستین آرتشاپ مشهد را در احمدآباد افتتاح کردیم. با اینکه میدانستیم اینکار در مشهد ریسک زیادی دارد، در انجام آن شک نکردیم و نام آرتشاپمان را «درخت» گذاشتیم و دستسازههای هنرهای برتر شهرهای مختلف کشور را در آن عرضه کردیم.
هر دو اعتقاد داشتند که فضاهای اینگونه میتواند سلیقه بسازد. یعنی زمانی که در یک فروشگاه کارهای هنریای را عرضه میکنند که کار دست است و باکیفیت، و هر کدام داستان و ماجرای جذابی پشتشان دارند، این امتیاز را به مردم میدهند که زمان انتخاب روی این ماجراها حساس شوند و برای آنها بااهمیت شود؛ «در آن آرتشاپ کارهای هنری از کل ایران میآوردیم و بهترینها را انتخاب میکردیم و سعیمان این بود بیشتر، هنرهایی که داشتند از بین میرفتند و کسانی را که در تلاش برای احیای آنها بودند، حمایت کنیم.»
برخی کارهای چوبی از مازندران آوردند، پارچههای شعربافی کاشان که داشتند از بین میرفتند و افرادی آن را احیا کرده بودند و ظروف کامل چوبی که خیلیها بهعنوان جهیزیه عروس میخریدند، اما سه سال بعد به دلیل کمشدن توان مالی مردم و بحران اقتصادی، آن آرتشاپ را به شریکمان سپردیم که او هم همین چند ماه پیش ناچار به تعطیلکردن آن آرتشاپ شد تا باز کمبود پاتوقی هنری، مانند آرتشاپها احساس شود.
کمی برمیگردد به زمان عقبتر؛ به زمانی که کارگاهی برای اجرای تابلوهای دکوراتیو داشتند؛ «یکی از دغدغههایم این بود که کسی که نمیتواند تابلو نقاشی به ارزش حداقل سه، چهار میلیون تومان بخرد، برای تزیین خانهاش باید چه کند؟
یک مقدار جهت دادیم به این قضیه و با الهام از نقوش ایرانی و شیوههای تکثیر کار که شیوههای دستی بود، برخی کارها را با قیمتهای ارزانتر تولید کردیم که مردم بتوانند آنها را جایگزین کارهای چاپی که هیچ اصالتی ندارند، کنند. این شد که در پروسه کارهای چاپی انواع رزین و گچ... را استفاده میکردیم.»
آخر هر ماه سطل صنعتی زباله بزرگی که در کارگاه بود پر میشد از رزینها وگچهای باقیمانده در کنارههای قالبها و این قضیه بسیار آزاردهنده بود؛ «به این فکر میکردیم که الان در این کارگاه کوچک که ما اینقدر تولید زباله داریم، در ابعاد بزرگ این قضیه چقدر ترسناک است.
بعد یک مدت که این کارگاه را داشتیم، فکر کردیم چه تکنیکی را میشود جایگزین این تکنیک کرد که این اتفاق ناگوار نیفتد و داستان تولید زباله آلاینده و آسیبزدن به محیط رخ ندهد که به پاپیهماشه رسیدیم. پاپیهماشه تکنیکی است که از دورههای باستان کار میشده و حتی در دوران صفوی و قاجاریه هم یکی از هنرهای ایرانیها بهشمار میآمده است.»
این شد که تصمیم گرفتند از این تکنیک با بهرهمندی از کاغذهای بازیافتی و شانه تخممرغ، هنری خاص خلق کنند؛ «در واقع کار چند لایه است. لایههای اول با یکسری کاغذهاست، لایههای دوم از کاغذهای تمیزتر است و در لایههای سوم از شانه تخممرغ که پروسه خمیرشدن کاغذ در آن رخ داده است استفاده میکنیم.» این است که همیشه به اطرافیان میگویند: «شانه تخممرغهایتان را برای ما بیاورید.»
ماجرای غمانگیز این است که ما هر روز داریم یکی از آخرین بازماندههای هنرهای سنتیمان را از دست میدهیم. آنها اینقدر خودشان سختی کشیدند که نه فرزندانشان میلی به آموزشدیدن از آنها دارند و نه خودشان رغبت کردند به کسی هنرشان را منتقل کنند. آنها کمر و گردن و چشمشان را گذاشتند در حالی که فقط بیاحترامی دریافت کردند و از نظر اقتصادی هم وضعیت خوبی نداشتند. قسمت ترسناکش اینجاست که بخشی از فرهنگ ما روزی خالی میشود.
خانم جراح پیشنهاد دیگری هم برای این زوج هنرمند دارد: اگر خواستید برنامه کارگاه هنری داشته باشید و برای مکانش مشکل داشتید، به ما اطلاع دهید که یکی از فرهنگسراها را برای این منظور در نظر بگیریم.
وقتی خانم جراح به قیمت کم هنرهای تولیدی این زوج هنرمند در کانال مجازیشان اشاره میکند، فائزه توضیح میدهد: ما با قیمت کمی که برای کارهای هنریمان در نظر گرفتهایم میخواهیم این قضیه را بین مردم جا بیندازیم که زمانی که میخواهید یک هدیه بخرید، بهتر است چیزی را بخرید که یک ماجرا و حس خوب و اصالت پشت آن باشد.
خاصیت دیگری که اینکارها دارند، این است که هیچکدام آنها شبیه هم نیستند و زمانی که شما یکی را میخرید و آن را به کسی هدیه میدهید، فقط آن شخص صاحب آن اثر هنری است و مشابه آن دیگر وجود ندارد و ما این را خیلی دوست داریم و برای ما بیشتر جنبه فرهنگسازی دارد.
هنر برای این زوج هنرمند، یک جور شغل است، اما برای اینکه فرهنگ استفاده از هنرهای دستی در میان مردم جا بیفتد، هنرهایشان را بسیار کمتر از قیمت واقعی آن میفروشند؛ «برای نهادینهکردن این فرهنگ در بین مردم، همسرم نیازهای مالی زندگی را با فعالیت بهعنوان طراح گرافیک در یک شرکت گرافیکی تأمین میکند و من عکاسی محصولات میکنم یا سفارش تصویرسازی و گرافیکی انجام میدهم تا بحث درآمدی حل شود.»
همه کارهایمان مشترک است؛ مثلا وقتی بابک یک آرماتور میسازد، از من میپرسد: فائزه این چطور است و وقتی من کاری انجام میدهم از بابک برای انجام قسمتهایی از کار کمک میگیرم. بهنوعی میتوانم بگویم همه این آثار تلفیقی از هنر من و بابک است.
«جای آرتشاپها بهعنوان بهترین پاتوقهای فرهنگی واقعا در مشهد خالی است. نباید در آرتشاپها صرف فروش آثار هنری اهمیت داشته باشد. بیشتر باید ماهیت آنها بهگونهای باشدکه شهروندان بتوانند بدون اجبار به خرید، در آن قدم بزنند و از دیدن آثار هنری انرژی مثبتی دریافت کنند. این مسئله برای من و همسرم خیلی اهمیت داشت و اصلا به خرید کسانی که برای بازدید از آرتشاپ درختمان میآمدند اصراری نداشتیم.
ما خودمان از اینجور جاها به عنوان پاتوق یاد میکردیم. گاهی با هم تصمیم میگرفتیم برویم شهر کتاب؛ همان طبقهای که کار هنری داشت. میرفتیم و دوری میزدیم و حالمان خوب میشد. مانند پردیس کتاب که وقتی وارد میشوید کسی از شما انتظار خرید ندارد و دنبالتان راه نمیافتد که چه کتابی میخواهید.
بازار کتاب گلستان یکی از بهترین نقاط شهر از لحاظ لوکیشن و موقعیت مکانی برای ارائه آثار هنری حرفهای است، اما این روزها به یکی از مردهترین نقاط مشهد تبدیل شده است. خیلی دردناک است که بهترین نقطه شهرت این شرایط را داشته باشد و کتابفروشیهایی هم که آنجا هستند اینقدر روی آنها گرد و خاک نشسته باشد که همیشه بسته باشند و حال بدی داشته باشند.
مشکلش این است که بیشتر هنرمندها نمیتوانند آنقدر هزینه کنند و متولیای نیست که برای رونق این بازار مغازههای آن را با هزینههای کم به هنرمندان واگذار کند. بازار صنایع دستی کوهسنگی نیز که نام چهارسوق هنر را داشت، مدتی محل فروش صنایعدستی شد؛ هنرهایی که فقط کار دستی هستند و خیلی از هنرمندان میلی به بازدید از این قبیل مکانها ندارند و این بازار بیشتر برای بازدید زائران کاربرد دارد.
«با و فا» ترکیبی از اول اسم بابک و فائزه است. ما دوستی داریم به اسم داوود مورگان که یکی از طراحان گرافیک مطرح مشهد و ایران و از هنرمندان خبره و حرفهای هستند که عنوانهای بسیاری از برندهای مطرح را مشخص کردهاند و این نام را برای ما انتخاب کردند. ایشان ما را همینطوری خودمانی همیشه صدا میکردند. با و فا، اسمی خاص و تازه است و از این نظر که فعالیتهای هنری ما با هم عجین است، نام مناسبی برای گروه هنری من و همسرم است.
تکنیکی که این زوج هنرمند در پاپیهماشه دارند، تکنیکی است که خود به آن دست یافتهاند و ابداعی خود آنهاست: هر روز ممکن است اتفاق جدیدی بیفتد و ما شیوههای جدیدی را امتحان میکنیم که ممکن است آن را بیشتر بپسندیم. الان داریم یک مقدار کار سفال انجام میدهیم و تازه میفهمیم که کار با پاپیهماشه که خیلی راحت فرم دلخواه را مانند گلرس نمیگیرد، سختیها و زیباییهای خاص خودش را دارد.
بیشتر از آنکه ما به حمایت نیاز داشته باشیم، صنایع دستی حامی میخواهد و این خیلی دردناک است. در واقع یک بخش اصلی است که ما آن را بهراحتی رها کردهایم. خیلی مهم است که بفهمیم مثلا آن کسی که در بیرجند پارچهبافی میکند آیا هنرش را به کسی منتقل کرده است یا خیر.
یکی از صنایعدستی خراسان، سبدهایی است که از شاخههای ارغوان بافته میشود. چه کسی الان از این هنر برای آبکشکردن برنج استفاده میکند، ولی هنرمندی که آن را میبافد، هنوز در همان روش سنتی اجدادش مانده است و اصلا به این فکر نمیکند که الان بروم در نمایشگاهی شرکت کنم که مردم و مسئولان بیایند ببینند.
خیلی وقتها هنرمندان باید اینکار را بکنند که این هنرها احیا شود، زیرا از بازماندههای برخی صنایعدستی در کشور ما فقط یک نفر مانده است که اگر او فوت کند هنرش نیز با او از دست خواهد رفت.
* این گزارش چهارشنبه، ۲۳ خرداد ۹۷ در شماره ۲۹۳ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.