نام سیدرضا صفوی برای هنرمندان با خط و خوشنویسی گره خورده است، اما وقتی به نمایشگاه او در محله اقبال میرویم، غیر از خوشنویسی، خطنقاشی، تذهیب و کلاژ مولتیمتریال نیز میبینیم. دورتادور این نمایشگاه دائمی، خطوط و رنگها چشمنوازی میکنند.
سکوت و آرامش دلفریب این نمایشگاه درمیان بازمانده تابلوهایی که تعدادی از آنها میهمان موزههای بزرگ کشور و تعدادی هم پساز هر نمایشگاه، میهمان خانه هنردوستان شدهاند، اغواکننده است. سیدرضا صفوی پساز بیستسال تدریس و آموزش بیشاز ۱۵۰هنرمند، برگزاری بیش از بیستنمایشگاه انفرادی و چهلنمایشگاه دائمی، هنوز بهدنبال سبکهای جدید و ابداع در هنر است و همچنان خودش را شاگرد استادانی، چون غلامحسین امیرخانی و عباس اخوین میداند.
سیدرضا صفوی، کودک بیرجندی که بهخاطر مراقبتهای افراطی خانواده یاد گرفته بود بازیگوشیها و شیطنتهایش را پشت ظاهر آرامش پنهان کند، خط خوش را در نوشتههای اجداد پدری زیاد دیده بود و مانند پدرش که در دبیرستان شاگرد استاد شهرستانی بود، خودش هم در دوره دبیرستان از خوب روزگار، شاگرد استاد محمد قضایی، از بزرگان خوشنویسی، شد و این استاد زبردست با قلقهای شیرین معلمی، اولین جرقههای هنر را در ذهنش روشن کرد.
درباره ورودش به دنیای هنر میگوید: پدرم مخابراتی بود و من هم که درسهایم خوب بود، با وجود علاقهای که به ادبیات داشتم، به رشته ریاضی رفتم و در ادامه هم رشته برق شاخه مخابرات را در دانشگاه صنعتی شریف خواندم. برای من که یک جوان شهرستانی بودم و از فضای آرام بیرجند به تهران رفته بودم، جنجال و شلوغی پایتخت، پذیرفتنی نبود و بههمیندلیل حضور در محیطهای جمعی برایم سخت بود.
او ادامه میدهد: در فضای انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، فرصتی پیش آمد که عضو انجمن خوشنویسان شوم و بعداز گذراندن دو دوره خوشنویسی و رسیدن به دوره عالی، خدمت استاد اخوین رفتم و وارد عالم دیگری شدم. خط نستعلیق را از استاد امیرخانی و استاد مصطفی مهدیزاده و نستعلیق شکسته را از استاد مشعشعی یاد گرفتم.
خط ثلث را از استاد اسماعیلیقوچانی و در محضر استاد محمدباقر آقامیری و از استاد اردشیر مجردتاکستانی هم تذهیب و تشعیر را یاد گرفتم. به این صورت تا سال۶۲ که فارغالتحصیل شدم، بهترین دورهها را پیش سختگیرترین استادان گذراندم.
صفوی پس از فارغالتحصیلی از شلوغی تهران گریخته و خیلی زود به بیرجند برگشته است. با اینکه هنرش در سطح بالایی بوده، میدانسته که امرار معاش از طریق هنر میسر نیست و از همان سال، تدریس برق را در دانشگاه شروع کرده است.
با همان لحن آرام به صرف چای تعارفمان میکند و با همان آرامش از گنجینه شعرهای نهفته در سینهاش، یکی را برایمان میخواند: عشق آمد و زد بر ورق مشقم دست/ معشوقه دوات و قلمم را بشکست/ گفتا کهای عاشق شوریده و مست/ جز مشق خیال رخ من مشقی هست؟
او سال۶۴ در بیرجند ازدواج کرد و چندسالی را برای زندگی به تهران و مشهد رفت، اما باز به بیرجند برگشت. صفوی همیشه درکنار تدریس، هنر را هم دنبال میکرد. میگوید:زندگی هنرمندان با مردم عادی تفاوت دارد؛ مثلا خیلی وقتها برای انجام کارهایم از رفتوآمدهای جمعی و فامیلی فاصله گرفتهام. همسرم در همه این سالها همراهم بوده و تحملم کرده است.
او ادامه میدهد: سختی زندگی از زمانی بیشتر شد که بهدلیل عمل قلب باز، مجبور شدم تدریس در دانشگاه را کنار بگذارم و همین امر، من را منزویتر کرد. در بیرجند فضای کار هنری زیاد فراهم نیست، بههمیندلیل به مشهد آمدم. خوشبختانه فرزندانم به هنر علاقهمندند. دخترم نوازنده پیانوست و پسرم که در رشته هنرهای اسلامی درس خوانده، نوازنده گیتار و تار و آکاردئون.
هنرمند خطاط محله اقبال در همان سالهای اول که به بیرجند رفت، بیکار ننشست و با کمترین امکانات، نمایشگاهش را برپا کرد. اولین نمایشگاه خط او با کارهای قابنشدهای که با سنجاق روی پردههای اداره ارشاد بیرجند نصب شده بود، برگزار شد. برای سیدرضای جوان که در آن زمان، مسئول انجمن خوشنویسان بیرجند بوده، برگزاری نمایشگاه با همان آثار بدون قاب روی دیوار و پرده، شروعی زیبا و پرهیجان بوده است.
اولین نمایشگاه رسمیاش سال۶۹ در گالری سرو تهران برگزار شده است: «آن موقع بیشتر کارهایم کلاسیک بود و عمدتا چلیپانویسی (یکی از قالبهای خط نستعلیق). اولین کار نیز سال۶۹ و در همان نمایشگاه فروخته شد که برایم طعم شیرینی داشت.»
فرازونشیب زندگی برای استاد رضا صفوی شصتوچهارساله بهگونهای رقم خورده است که پساز سالها تدریس هنر و برگزاری نمایشگاههای مختلف در شهرهای گوناگون ایران و کشورهای تایلند، پاکستان، ترکمنستان، افغانستان، مالزی و جمهوری آذربایجان، قلم و دوات را میبوسد و کنار میگذارد. برای او که هرکدام از تابلوهایش را مانند فرزندانش دوست دارد، سهسالی که دستش به قلم نمیرفته، سختترین سالهای عمرش بوده است.
تعریف میکند: واقعا نمیدانم اسمش را چه بگذارم. من پانزدهسال مدرس دو رشته خوشنویسی و تذهیب بودهام، اما برای سه سال، قلم از من فرمان نمیبرد؛ گویی اصلا خطاط نبودم! هیچکس نمیدانست مشکل کجاست. یکی از دوستانم برایم نماز حضرت فاطمهزهرا (س) خواند و مقداری خاک کربلا برایم آورد.
او ادامه میدهد: روزی بهطور اتفاقی، مقداری پارچه و ترمه و مخمل را سر هم کردم و شروع کردم به آباژورسازی. بعد فکر کردم از پارچه بیشتر استفاده کنم و بعد هم ملیلهدوزی و منجوقدوزی و سرمهدوزی را شروع کردم و یواشیواش احساس کردم فرمها و نقشهایی را که در تذهیب و اپوزیسیونهای خط فراگرفتهام، میتوانم اینجا پیاده کنم. کمکم لطف الهی شامل حالم شد و من دوباره دست به قلم بردم، اما اینبار به صورت «کلاژ» که از بههمچسباندن تکههای کاغذ و روزنامه و عکس و... حاصل میشود و هنر بسیار زیبایی است.
ساکن محله اقبال باور دارد که هنرمند رنج را فریضه میداند. با دیدن تکتک آثارش حال و احوالی که در آن زمان داشته و حتی موسیقی که بخش جداییناپذیر خلق آثارش است، برایش تداعی میشود. سراغ یکی از تابلوها میرود و با حوصله اینطور شرح میدهد: در دوران بیماری کرونا استغاثهای شخصی به حضرترضا (ع) داشتم. بخش اصلی تابلو را شبیه گنبد درنظر گرفتم که در اطرافش گرهی ایجاد شده است و حالت شال و دستار دارد.
با رنگ نشان دادم که قومیتهای مختلف ایران با این موضوع روبهرو هستند. همه با هم حالت گرهمانند پیدا کردهاند، انگار همه این افراد کمک غیبی میخواهند تا این بلا رفع شود و یک جا تبدیل به خون دل شده است؛ داخلش یک روشنایی به نشانه امیدواری برای این توسل وجود دارد و نوشته شده است: «ایها الرئوف یا علیبن موسیالرضا». نام تابلو «استغاثه به امامرضا (ع)» است با موضوع کووید.
* این گزارش چهارشنبه ۱۲ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۰ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.