ماجرای اشغال ایران در جریان جنگ جهانی دوم که بیش از چهار سال به درازا انجامید، یکی از فصلهای پرماجرای تاریخ معاصر است که وضعیت نیروهای ارتش پس از اشغال ایران توسط قوای سرخ شوروی یکی از آنهاست؛ ارتشی که هرچند به دستور پهلوی اول اغلب لشکرها و تیپهای آن بدون هیچ درگیری، تسلیم قوای اشغالگر شدند، این همراهی تأثیر خوبی بر سرنوشت اعضای آن نگذاشت.
برخی از آنان پس از ترک پادگانها در مسیر بازگشت به دیار خود، بر اثر قحطی و آوارگی ناشی از جنگ، درگذشتند و بسیاری هم بهعنوان اسیر جنگی، به سرزمین همسایه شمالی منتقل شدند.
بیشتر افسران و درجهداران لشکر نهم یا همان لشکر خراسان در دسته دوم این تقسیمبندی جای گرفتند و چندی پس از تسلط ارتش سرخ بر مشهد، بهعنوان اسیر به ترکمنستان و عشقآباد فرستاده شدند؛ اسارتی که هرچند تنها حدود سه ماه طول کشید، داستانهای بسیاری با خود بهدنبال داشت که در ادامه سطرهایی از آن را خواهید خواند.
فرار سرلشکر محتشمی، فرمانده نظامی شرق کشور و سایر فرماندهان لشکر نهم خراسان، اندکی قبل از صادر شدن دستور تسلیم نیروها از پایتخت، تأثیر بسیار بدی بر روحیه نیروهای مستقر در خراسان گذاشت. این امر مشکلات بسیاری، چون بیپولی و آوارگی برای افسران ارتشی که از نواحی دیگر کشور درحال خدمت در مشهد و خراسان بودند، ایجاد کرد.
این مشکلات موجب شد آنها اسارت را بهتر از آوارگی بدانند و در همان روزهای نخستِ مهلت چهارروزه اعلامشده ازسوی ارتش سرخ برای تسلیم نیروهای نظامی، خود را معرفی کنند تا دستکم از بلاتکلیفی خارج شوند و مکانی برای استراحت و غذایی برای خوردن داشته باشند.
فرماندهی نیروهای ارتش سرخ اشغالکننده مشهد، روز دهم شهریور در اطلاعیهای خطاب به نیروهای نظامی شهر، از آنان خواست تا ظرف چهار روز خود را به رئیس دژبانی مشهد معرفی کنند. با صدور این اطلاعیه، تعداد بسیاری از افسران و درجهداران سرگردان تیپهای مختلف لشکر شرق، چه آنان که در مهد مستقر بودند و چه نیروهای مستقر در بیرجند و بجنورد، خود را به دژبانی مشهد معرفی کردند. این افسران در مهمانخانه باختر تحت نظر قرار گرفتند.
قوای اشغالگر، اندکی بعد و با افزایش تعداد نظامیان تسلیمشده، مهمانخانه ملی را نیز به بازداشتگاه ارتشیان تسلیمشده تبدیل کردند. سرهنگ وحدتی، فرمانده هنگ بیرجند، بالاترین مقام نظامی بازداشتی محسوب میشد. او که سرلشکر ضرغامی، رئیس ستاد عملیاتی ارتش، یازدهم شهریور ۱۳۲۰، بهعنوان جانشین محتشمی، سرلشکر فراری، به فرماندهی لشکر ۹ شرق منصوبش کرده بود، از همان روز انتصاب به دستور سرتیپ شاپکین، بازداشت و در هتل باختر زندانی شد.
ابوالحسن تفرشیان، یکی از افسران بازداشتی، در کتاب «قیام افسران خراسان»، درباره برخورد نیروهای ارتش سرخ با نظامیان بازداشتشده، نوشته است: «مقابل در ستاد که رسیدیم، عدهای سرباز مسلسلبهدست دور ما را گرفته، به یکی از اتاقهای ستاد هدایت کردند... ما را ۴۸ ساعت همان جا نگه داشتند و بعد از آن به هتل باختر که آن ایام بزرگترین هتل مشهد بود، منتقل کردند... هتل باختر پر شد، هتل دیگری به نام هتل ملی... رویهمرفته ۱۹۶ نفر از افسرهای لشکر خراسان در آنجا زندانی شدند... حدود بیست روزی در هتل باختر بودیم. یک روز ما را سوار ماشین کرده، بهطرف عشقآباد بهراه انداختند».
جواد جلیلیراستی، دیگر ارتشی انتقالیافته به عشقآباد است که روایت او درباره این دوران را متولیحقیقی در جلد دوم کتاب «تاریخ معاصر مشهد» نقل کرده است. وی که به هنگام حمله ارتش سرخ به ایران، گروهبان هنگ بجنورد بوده، رفتار نیروهای ارتش سرخ با اسیران نظامی خراسان را اینگونه شرح داده است: «نیروهای شوروی که به بجنورد حمله کردند، ما بدون هیچ درگیری تسلیم شدیم و همه اسلحهها را تحویل آنها دادیم. نظامیانی که در منزلشان بودند، به پادگان نیامدند، اما ما که در پادگان بودیم، بازداشت و به شوروی فرستاده شدیم و به اسیران مشهدی پیوستیم.
سه ماه آنجا بودیم. مأموران روسی با ما بدرفتاری نمیکردند، اما غذایشان اصلا مناسب نبود. بعضی اوقات در نیمههای شب، عدهای را برای بازجویی میبردند و بعد برمیگرداندند. بعد از سه ماه، مشهدیها را به مشهد و ما را به بجنورد آوردند. از تهران برای هریک از ما صد تومان درنظر گرفتند که در آن زمان خیلی پول بود».
اما کاملترین روایت از ماجرای اسارت افسران ارتش خراسان در عشقآباد را رشید پسندیدهرهورد، درجهدار در هنگسوار بجنورد لشکر خراسان، نقل کرده است. او که متولد سال ۱۳۰۰ در مشهد بود و از سال ۱۳۱۸ به استخدام ارتش درآمده بود، در خاطراتش درباره نحوه اشغال هنگ نظامی بجنورد توسط ارتش سرخ آورده است: «بعد از یک هفته (از شروع جنگ)، روسها وارد بجنورد شدند و در نخستین اقدام، نگهبانی هنگ را برداشتند و از خودشان نیروهای محافظ گذاشتند.
وقتی برای مرخصی بیرون میرفتیم، برگههای مرخصی به ما میدادند که یک طرف آن، روسی و سمت دیگر به زبان فارسی نوشته شده بود. یک روز شیپور نظامی نواخته شد. همه درجه دارها و افسران در مرکز پادگان، جمع شدیم. ما را بهسمت باشگاه افسران هدایت کردند. در داخل باشگاه، ما را بازرسی کرده، هرچه وسایل نظامی مثل سرنیزه، چاقو و... داشتیم، از ما گرفتند و چنین وانمود کردند که شما را به مرکز فرماندهی در مشهد منتقل میکنیم.
افسرها را سوار سه اتوبوس کردند و بقیه افراد اعم از درجهدار و سرجوخه که پنجاه نفری میشدیم، را سوار بر ماشینهای روبازی کردند که توسط چند نفر از سربازان روس از ما محافظت میشد. شب به قوچان رسیدیم و قرار شد آنجا بمانیم. با طلوع آفتاب، مجدد سوار بر ماشینها شدیم، ولی در کمال ناباوری ماشینها بهسمت مرز باجگیران حرکت کردند».
پسندیدهرهورد، محل نگهداری ارتشیهای اسیر لشکر خراسان در ترکمستان را اینگونه توصیف میکند: «شب به شهر عشقآباد رسیدیم. آنجا دو تا زندان داشت؛ یکی مربوطبه افراد خطرناک که در داخل شهر بود و دیگری برای زندانیان عادی بود که در مسافتی نزدیک به شهر قرار داشت. وقتی وارد شدیم، جایی مثل مرکز فرماندهی و ستادشان بود؛ زیرا عکس بزرگی از لنین و استالین نصب کرده بودند.
یکییکی ما را از ماشینها پیاده کردند و اسامی و درجههای نظامی ما را در لیستهایی جداگانه نوشتند. یک سوله بزرگ بود؛ احتمالا در سابق کارگاه نجاری بود. چون هوا تاریک بود، داخل سوله دیده نمیشد. وقتی وارد شدیم، از روی افرادی که زودتر از ما رسیده بودند، عبور میکردیم. این گروه، نظامیانی بودند که از مشهد و نواحی مرزی، برای «دستگیر و به این زندان منتقل شده بودند».
او درباره تعداد بازداشتشدگان لشکر خراسان و نحوه برخورد با آنان نیز توضیح داده است: «حدود سیصد نفر بودیم که یکسوم آن، درجهدار و بقیه افسر بودند. تقریبا بیست روز همه با هم در یک زندان بودیم. بعد افسران را از ما جدا و به قسمتی دیگر منتقل کردند و سرجوخهها و درجههای پایینتر را هم سوا کرده، به ایران بازگرداندند.
ما سه ماه و بیست روز در زندان عشقآباد بهسر بردیم. پس از اینکه افسران را جدا کردند، غذای ما تغییر کرد و کم شد. نان کیفیت نداشت؛ تخم جارو، ارزن و اینها در آن وجود داشت. احساس میکردیم هر روز روزهایم. سوله نم داشت و رطوبت آن آزاردهنده بود».
وی در ادامه خاطرات خود به بازدید رئیسجمهور وقت ترکمنستان یا همان صدر هیئترئیسه حزب کمونیست ترکمنستان، از زندانیان نظامی ایرانی اشاره کرده، میگوید: «یک روز رئیسجمهور ترکمنستان برای بازدید آمد. یک مترجم همراهش بود. از ما پرسید آیا به شما تعدی و ظلم شده است و از امکانات اینجا راضی هستید؟ همه گفتیم فضای سوله نم دارد. اگر تختخواب دراختیارمان بگذارند و کیفیت غذا هم بهتر شود، مشکلی نداریم. اغلب غذاهای آنجا سیبزمینی پخته بود.
در طول مدتی که آنجا بودیم، دومرتبه ماهی دادند که هر ماهی، سهم دو نفر بود. بعد از بازدیدی که انجام شد، تاحدی وضعیت ما تغییر کرد. هفتهای دومرتبه ما را حمام میبردند و هرروز صبح، یک خانم دکتر میآمد افرادی که مریض بودند را معاینه و مداوا میکرد. بعد از مدتی هر روز یکی از افسران زن ترکمن، روزنامهای میآورد و یک نفر به نام گروهبان رحمتی، اخبار روزنامه را میخواند و برای ما به فارسی ترجمه میکرد. اغلب، خبرهای جنگ و پیشرویهای متفقین گزارش شده بود».
پسندیده چگونگی پایان پذیرفتن دوران اسارت را هم اینگونه توضیح داده است: «یک شب به ما گفتند خبری خوش برایتان داریم و مطمئنیم امشب دیر میگذرد؛ زیرا فردا به ایران بازمی گردید. آن شب برای سرگرم شدن ما، سینمای سیار آوردند و فیلمهای جنگی نمایش دادند. روز بعد، مقداری سوغاتی خریدیم و مجدد به ایران برگشتیم. به مشهد آمدیم. بعد از چند روز از تهران دستور رسید که نظامیها خودشان را در تهران معرفی کنند. در قبال آن مدتی که در عشقآباد زندانی بودیم، به من صد تومان دادند».
ناگفته نماند که ماجرای بازداشت نظامیان لشکر شرق، انتقال آنان به ترکمنستان، آزادسازی تدریجی آنان، تغییر رفتار با ایشان پس از بازدید یک مقام رسمی شوروی از وضعیت آنان و... بیانگر برنامهریزیشدهبودن این حرکت است.
بهعبارت دیگر این حرکت بیش از هرچیز، تلاشی برای کادرسازی به شیوه حاکمان کاخ کرملین برای گسترش اندیشههای کمونیستی در سطح خراسان و ایران بوده است؛ واقعیتی که باتوجهبه تبدیل برخی از این بازداشتشدگان، چون ابوالحسن تفرشیان به اعضای شاخه نظامی حزب توده در سالهای بعد، بیشتر قابل درک است.
* این گزارش شنبه ۸ مهرماه ۱۴۰۲ در شماره ۴۰۴۵ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.