کد خبر: ۶۵۲۸
۲۷ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۱

کاشتن بذر امید در زمین کشاورز محله پورسینا

حاج‌امین جعفری هفت‌سال پیش که ورشکست شد و همه سرمایه‌اش را از دست داد، مدتی بیکار ماند. اما دوباره سر پا شد و شغل پدرش را در پیش گرفت.

از کوچه‌پس‌کوچه‌های تودرتوی پورسینا که بگذری، یک‌جایی در میانه کوچه کم‌عرض پورسینای ۱۷، زمینی سرسبز و وسیع پیش چشم‌هایت سبز می‌شود. زمینی قطعه‌بندی‌شده که ازسوی کشاورزان این محدوده سبزی‌کاری شده است.

چند‌قطعه از این زمین متعلق به حاج‌امین جعفری است؛ کشاورز سن‌و‌سال‌دار افغانستانی که حالا پنج‌سال است کشاورزی را روی همین زمین‌ها از سر گرفته. کشاورزی شغل آبا و اجدادی او محسوب می‌شود، شغلی که از پدرش به او به ارث رسیده است.

پس از فوت پدر و مهاجرت خانوادگی‌شان به ایران، کسب‌و‌کارش را تغییر داد و تجارت را پیش گرفت و... از داستان زندگی پر‌فراز‌و‌نشیب حاج‌امین می‌شود چند جلد کتاب نوشت. او دلش می‌خواهد بخش‌هایی از این داستان را برایمان تعریف کند.

اینجا روحت شاد می‌شود

هوا چند درجه خنک‌تر از حد معمول به نظر می‌آید. هر‌از‌گاهی نسیمی از دوردست‌ها می‌وزد و برگ‌های مزرعه صیفی‌جات و جارو را تکان می‌دهد. این سو‌تر پیرمردی تنها کنار قطعه زمینش روی دو زانو نشسته و مشغول کشیدن علف‌های هرز خودرو است که از زمین بیرون زده‌اند.

اگر به‌موقع چیده نشوند، رشد سبزی‌ها را متوقف می‌کنند. دانه‌به‌دانه به‌آرامی با دست‌های پینه‌بسته سیاه‌سوخته‌اش این علف‌ها را بیرون می‌کشد؛ در همان حین، مشغول شخم‌زدن خاطرات هم می‌شود؛ خاطرات تلخ و شیرینی که میان روز‌ها و شب‌هایش سربرآورده و داستان زندگی اش را شکل داده‌اند.

حاج‌امین جعفری دهه ششم زندگی‌اش را پشت سر می‌گذارد و پنج‌سال است که صبح و شبش را میان این سبزی‌ها به کار کشاورزی می‌گذراند. می‌گوید: هر روز ساعت ۴‌صبح، سپیده‌نزده، خودم را از خیابان اروند به پورسینای‌۱۷ می‌رسانم تا پیش از گرم‌شدن هوا و پژمرده‌شدن سبزی‌ها، محصولاتم را برداشت کنم. شب‌ها هم تا نیمه‌شب سر زمین می‌مانم.

این تلاش را حاصل علاقه و نیازش می‌داند. با لهجه‌ای که پس از این همه سال مهاجرت کم‌رنگ نشده است، ادامه می‌دهد: اینجا خیلی صفا دارد، روحت شاد می‌شود! البته به درآمد این شغل هم نیاز دارد. هفت‌سال پیش که ورشکست شد و همه سرمایه‌اش را از دست داد، مدتی بیکار ماند. اما دوباره سر پا شد و شغل پدرش را در پیش گرفت.

 

کاشتن بذر امید

 

بنّایی در حرم مطهر امام‌رضا (ع)

پدرش یکی از کشاورزان و زمین‌داران معروف دیار خودشان بوده است. او که فوت کرد، حول و حوش سال‌های‌۵۹، همراه مادر و هفت خواهر و برادرش به مشهد کوچ کردند و همین‌جا در قلعه‌ساختمان ساکن شدند.

می‌گوید: پسر ارشد خانواده بودم و بار زندگی روی دوش‌هایم سنگینی می‌کرد. پانزده‌سال بیشتر نداشتم که وردست دایی بزرگ‌ترم، چم‌و‌خم کار تجارت را آموختم. کم‌کم برای خودم ماشین سنگین و کانتینر خریدم. اینجا نفت بار می‌کردم و به افغانستان می‌فرستادم.

اوضاع زندگی‌شان رو‌به‌راه می‌شود و او با همین کار، خواهر و برادر‌هایش را سر‌و‌سامان می‌دهد. با‌توجه‌به تغییر اوضاع سیاسی افغانستان طی این سال‌ها شغل‌های دیگری را هم امتحان می‌کند. چند‌سالی را به بنّایی در حرم امام‌رضا (ع) می‌گذراند؛ «بست طوسی، بست طبرسی و... در جای‌جای حرم کار بنّایی انجام دادم و آن تجربه چهارساله از بهترین دوره‌های زندگی‌ام است.»

دوره‌ای هم کار زنجیربافی را در‌کنار دیگر برادر‌هایش در یکی از کارگاه‌های این سوی شهر شروع می‌کند، اما صدای دستگاه‌ها اعصابش را ضعیف می‌کند و در این کار دوام نمی‌آورد.

پس‌از پشت‌سر‌گذاشتن همه این تجربه‌ها دست آخر دوباره به کار تجارت می‌رسد و این‌بار به تجارت مواد غذایی می‌پردازد. می‌گوید: کار و بارم حسابی گرفت، اما هشت‌سال پیش، شرکایم هر چه داشتم و نداشتم، از چنگم در‌آوردند؛ و زندگی روی ناخوشش را دوباره به حاج‌امین نشان می‌دهد.

 

همه دل‌خوشی‌ام همین زمین کوچک است

دست روزگار او را به این زمین ۵‌هزار‌متری در محله پورسینا می‌رساند. حالا همه سرمایه چندین‌و‌چند‌ساله‌اش را از دست داده است. همه چیزی که دارد، انرژی و نیرویی است که او را سر پا نگه دارد تا صبح و شب کشاورزی کند. می‌پرسم که از زندگی راضی است یا نه، می‌گوید: راضی باشم یا نباشم، زندگی جریان دارد. خدا را شاکرم که توان کار دارم.

هر چه باشد این شغل، شغل پدری اوست. کار در اینجا روز‌های کودکی‌اش را برایش تداعی می‌کند؛ روز‌هایی که در زمین‌های زراعی پدرش در افغانستان وردست او کشاورزی می‌کرد.

این زمین ۵هزارمتر مساحت دارد و سهم او ۱۶۰۰‌متر است. در همین چند قطعه کوچک همه‌چیز می‌کارد. شوید، شنبلیله، اسفناج، نعناع و... هر کدام از این‌ها هم قلق خودش را دارد. مراحل کلی کار، اما یکی است. اول زمستان زمین را شخم می‌زنند یا به قول خودش چپه می‌کنند!

از بهمن تا فروردین بنا به شرایط بذر‌ها را می‌کارند و زمین را آب می‌دهند. تابستان هم آنچه را کاشته‌اند، برداشت می‌کنند. بار‌ها مراحل را اشتباه کرده و بار‌ها چیزی جز علف نصیبش نشده است. حالا، اما تمام جزئیات کار را بلد شده است.

هفت فرزند دارد، اما از هیچ‌کس برای گرداندن این زمین کمک نمی‌گیرد. گاهی پسر سی‌و‌سه‌ساله‌اش در اتاقک کنار زمین در فروش سبزی‌ها کمک می‌کند، اما حاج‌امین اغلب خودش صفر‌تا‌صد کار‌ها را انجام می‌دهد. می‌گوید: همه دل‌خوشی‌ام همین زمین کوچک است؛ همین نسیم خنکی که گاهی می‌وزد و حال آدم را جا می‌آورد.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44