«نقالی در جوار خالق شاهنامه حسوحال خاصی دارد، گویا روح حماسی و جاودان فردوسی ناظر و شاهد این نقالی است. با گفتن هر بیت از شاهنامه، قهرمانان و پهلوانان شاهنامه در پیش چشمانم مجسم میشوند، آنجا که رستم پهلوان، به هویت سهراب (فرزندش) آگاه میشود و بر سرزنان جنازه فرزند را در آغوش میگیرد، گویا فردوسی بزرگ است که در مرگ فرزند جوانش ناله و زاری میکند.
در گوشه و کنار این باغ که راه میروم، چهره فرتوت و غمزده فردوسی را میبینم که با وجود فقر و بیپولی، لبخند رضایت برلب دارد، چون میداند رسالت بزرگش یعنی ستایش خرد، داد و دهش را انجام داده است، فردوسی حکیم است حکیم راستی و عدالت، راستی را میستاید و بدی را نکوهش میکند، این راز جاودانگی فردوسی و شاهنامه است. عشق به همین عدالتخواهی و بخشندگی است که من را پای بند فردوسیکرده است.»
اینها را محمد صادقزاده، کارشناس سازمان میراث فرهنگی و نقال آرامگاه فردوسی، میگوید. او که از ابتدای ورودش به سازمان میراث فرهنگی در ۲۱ سال قبل، مجاورت و انس با فردوسی را به کار در اداره و کارمندی ترجیح داده است، از ماجرای نقال شدنش در جوار آرامگاه فردوسی، برایمان میگوید.
محمد صادقزاده، کارش در آرامگاه فردوسی را با راهنمایی گردشگران با زبانی ساده آغاز میکند، اما خیلی زود ابتکار را چاشنی کارش میکند و سخنانش را به شعرهای شاهنامه میآراید. او در تعریف آن روزها میگوید: روزهای اولی که به عنوان راهنمای گردشگران در مجموعه آرامگاه فردوسی مشغول به کار شدم، با زبانی ساده اطلاعات مربوط به فردوسی و داستانهای شاهنامه را برای بازدیدکنندگان بیان میکردم.
زمانی که به بخش مجسمههای سنگی ساخته شده براساس داستانهای شاهنامه میرسیدم، داستان مربوط به شخصیتها را توضیح میدادم، اما بازدیدکنندگان توجه زیادی به توضیحات و صحبتهایم نداشتند، بعد از مدتی سلیقه گردشگران دستم آمد و به این نتیجه رسیدم که از سخن حکیم توس بهره بگیرم و حرفهایم را با چاشنی حماسه و اشعار حماسی جذابتر کنم.
به همین منظور ابیاتی از داستانهای شاهنامه را حفظ کردم، اولین بار که با این روش داستان تولد زال و سرنوشت او را با کمک اشعار شاهنامه توضیح دادم، بازدیدکنندگان با علاقه زیادی ساکت و آرام ایستادند تا توضیحاتم را بشنوند. با این روش جدید استقبال گردشگران هر روز بیشتر میشد. علاقهمندی گردشگران به من نیز انگیزه داد تا اشعار بیشتری از شاهنامه را حفظ کنم.
محمد صادقزاده، متولد تهران است و از همان دوران مدرسه علاقه شدیدی به ادبیات و تئاتر داشته است و همین تجربه تئاتر در گرایشش به نقالی نیز تأثیرگذار است. او از دوران کودکی خود میگوید: با خواندن اولین شعرهای کتاب فارسی دبستان، به شعرخوانی و داستان علاقهمند شدم.
اشعار کتاب فارسی مدرسه را حفظ میکردم و همیشه بهترین نمره را از ادبیات میگرفتم. درکنار حفظ اشعار، به تئاتر و ادبیات نمایشی نیز علاقه زیادی داشتم و از اعضای فعال گروه تئاتر مدرسه بودم. هر هفته داستانی را انتخاب میکردم و تئاتر آن را در مدرسه اجرا میکردیم.
گروه ما به مناسبتهای مختلف تئاترهایی را برای گروههای خارج از مدرسه نیز اجرا میکرد. خوشبختانه تجربه کار نمایشی که در دوران مدرسه، برای پیشرفت در نقالی به کارم آمد و توانستم به دلیل آشنایی با صحنه، تماشاچیان و حرکات مختلف بازیگری، نقالی را بهتر و زودتر بیاموزم.
مرشد ترابی یکی از بزرگان عرصه نقالی است که صادقزاده تصمیم میگیرد برای آموزش بهتر پای کلاس درس این استاد بنشیند. او میگوید: یک سال بعد از استفاده از چاشنی اشعار حماسی در توضیح به تماشاگران، به نقالی علاقهمند شدم، برای آشنایی با فوت و فن و ریزهکاریهای نقالی به دنبال استاد میگشتم.
درآن زمان نقالان معروف و مشهور خیلیکم و انگشت شمار بودند، یکی از این نقالان معروف مرحوم مرشد ترابی بود که در تهران سکونت داشت و گاهی اوقات کلاسهایی را برای علاقهمندان به آموزش نقالی برگزار میکرد. با لطف خدا موفق به شرکت در کلاسهای آموزشی ایشان شدم.
با توجه به سابقه موفقی که در اجرای تئاتر داشتم، درک و فهم مطالب و روشهای نقالی برایم آسانتر از دیگر شاگردان بود و با حضور در یک دوره آموزشی یک ماهه، با هنر نقالی آشنا شدم، البته هنر نقالی سختتر از نمایش تئاتر است.
در نمایش تئاتر هرکدام از بازیگران یک نقش خاصی را بر عهده دارند، صحنه تئاتر با نورپردازیها و دکورهای مختلف تماشاگر را تا حدودی با حالوهوای نمایش آشنا میکند، اما در نقالی هیچکدام از این زمینهها وجود ندارد و تنها هنر و مهارت نقال است که میتواند باعث جذب تماشاگر شود.
صادقزاده که حالا هجدهسالی میشود سابقه نقالی در کارنامهاش ثبت شده است، قدرت بیان و بازیگری را دو ویژگی لازم برای هر نقال موفق میداند و میگوید: یکی از ویژگیهای مهم برای نقال شدن، قدرت بیان و رسایی کلام در بیان کلمات است.
یک نقال خوب باید بتواند در هنگام گفتن داستان با بلند و کوتاه کردن صدای خود حسوحال قهرمان داستان را نشان دهد؛ به عنوان مثال در داستان رستم و اسفندیار، آنجا که رستم از نیت اسفندیار برای بردن و دستگیری او مطلع میشود، میگوید: «که گفته است برو دست رستم ببند/ نبندد مرا دست چرخ بلند» نقال با بلندکردن صدا و بیان خشن و سریع کلمات، این حس بزرگی و شکوه رستم، جهان پهلوان شاهنامه را نشان میدهد، نقالی که با هنر بازیگری و نمایش آشنایی داشته باشد بهتر میتواند با حرکتهای بدن خود صحنه داستان را تصویرسازی کند.
با این صحنهسازی و نمایش بر جذابیت داستان افزوده میشود و تماشاگران نیز بیشتر جذب خواهندشد. مرحوم مرشد ترابی یکی از نقالان موفق در انتقال معانی از طریق حرکات بدن بود و همانطور که ابیات را میخواند، صحنه هر بیت را نیز با حرکات دست و پا نشان میداد.
برای استفاده حداکثری از این حرکات نمایشی، هر چه میزان آمادگی جسمانی نقال بیشتر باشد، بهتر است. با این وجود بهترین و موفقترین نقال کسی است که بتواند به بهترین شکل مفهوم داستان را برای تماشاگران بیان کند. به طور معمول هر نقال ابیاتی از داستانهای مشهور شاهنامه را حفظ میکند و همین اشعار را در نقالیهای مختلف به کار میبرد.
طرح و نقش لباس نقال، در ایجاد ارتباط مخاطب تأثیر بسیار مهمی دارد. صادقزاده که به این نکته واقف است، طراحی لباسش را خود به عهده میگیرد. او میگوید: هنر نقالی سابقه طولانی دارد و در سالهای گذشته که رادیو و تلویزیونی وجود نداشت، در بیشتر قهوهخانهها نقالانی بودند که داستانهای شاهنامه را اجرا میکردند، بیشتر این نقالان که سابقه طولانی و چندین ساله داشتند افرادی شناخته شده بودند که به جوانمردی و بخشندگی شهره بودند.
در دورهای لباس نقالی شامل جلیقه، کلاه، شلوار و چوب تعلیمی بود، اما به مرور زمان استفاده از کلاه اختیاری شد و نقالان فقط از جلیقه و چوب تعلیمی استفاده میکردند، که البته آن هم با توجه به سلیقه نقال کم یا زیاد میشد. حدود ۵۰ سال پیش دیگر قانون مطلقی برای لباس نقالی وجود نداشت و نقالان تنها برای اینکه در هنگام اجرای نقالی از تماشاگران متمایز شوند، لباس خاصی میپوشیدند.
آنها بر مبنای علایق و سلیقهای که داشتند، لباس تهیه میکردند؛ آنهایی که اعتقادات مذهبی بیشتری داشتند و تعزیهخوانی نیز میکردند از نمادهای مذهبی و اسلامی مانند: اسامی ائمه بهویژه نام امام علی (ع)، آیات قرآن و احادیث بر روی لباس خود استفاده میکردند و نقالانی که احساسات ملی داشتند از نمادهای ملی و ایرانی استفاده میکردند. بر طبق همین سنت که از گذشته وجود داشته است امروز نیز نقالان لباس سنتی میپوشند. من نیز از زمان شروع به کار نقالی لباسی را که خودم طراحی کردهام و شامل ترمه بر پارچه سفید است در هنگام نقالی به تن میکنم.
صادقزاده در طول ۲۱ سال حضور در مجموعه آرامگاه فردوسی با گروههای مختلف دیدار کرده است و تجربه خوبی از این دیدارها در کولهبار خود جای داده است. او میگوید: فردوسی، شاعر بلند آوازه ایران، طرفداران و علاقهمندان زیادی در ایران و کشورهای خارجی دارد و هر روز گروهی از این علاقهمندان در قالب تورهای گردشگری یا به صورت شخصی برای بازدید آرامگاه فردوسی میآیند.
گروه سالمندان، دانشآموزان، دانشجویان و حتی اساتید و پژوهشگران دانشگاههای ایرانی و خارجی جزو بازدیدکنندگان همیشگی آرامگاه فردوسی هستند. هر کدام از این گروههای بازدیدکننده اطلاعات متفاوتی درباره فردوسی و شاهنامه دارند. بهطور قطع اطلاعاتی که یک پژوهشگر و دانشجوی رشته ادبیات درباره فردوسی و شاهنامه دارد، با اطلاعات یک دانشآموز تفاوت دارد. هنر یک راهنما و نقال خوب این است که بتواند برای همه این گروهها اطلاعات و حرفی تازه داشته باشد.
در برخورد با یک گروه دانشآموزی اطلاعاتی را که متناسب با درک و فهم آنهاست بیان میکنم و در گفتگو با پژوهشگران و اساتید، این نحوه ارتباط و گفتگو نیز جور دیگری انجام میشود. برای رسیدن به این آمادگی مطالعه و پژوهش مربوط به فردوسی و شاهنامه در برنامه کاریام قرار دارد، تا بتوانم همیشه آمادگی لازم را داشته باشم. خوشبختانه هیچگاه نیز دچار فراموشی نشدهام.
صادقزاده، در کنار نقش مهم فردوسی در احیای زبان فارسی، مهمترین پیام او را دعوت به عدالت، دوستی و بخشندگی بیان میکند و میگوید: به فردوسی لقب حکیم دادهاند. در گذشته به کسی که به مراتب بالای انسانی، عقلی و معنوی رسیده بود و میتوانست با کلام و سخنش جامعه و انسان گمراه و مسخ شده را به سوی عدالت و مهربانی هدایت کند حکیم میگفتند.
تأکید و اساس سخن فردوسی بزرگ در شاهنامه ستایش حقیقت، عدالت و بخشندگی است. در ابتدای شاهنامه و در داستان ضحاک و فریدون آنجا که میخواهد نام فریدون را بزرگ کند، زیبایی و نژاد او را ستایش نمیکند، او را با صفت داد و دهش میستاید و میگوید: «فریدون فرخ فرشته نبود/ ز مشک ز عنبر سرشته نبود/ به داد و دهش یافت این نکویی/ تو داد و دهش کن فریدون تویی» فردوسی هیچگاه بیهوده و از روی نژاد و قومیت، پهلوان یا شخصیت داستانش را ستایش نکرده است.
در داستان پادشاهی جمشید، فردوسی زمانی از خوبی و محاسن جمشید شاه حرف میزند که با کمک یزدان و توکل به خداوند به آبادانی کشور و مردم میپردازد و در آنجا که جمشید دچار غرور میشود و از خداوند روی برمیگرداند، فردوسی بدون هر گونه تعصب قومی و نژادی، جمشید را نکوهش میکند و عاقبت بدی را که برایش اتفاق افتاده است، نتیجه همین غرور و تعصب بیجا میداند.
فردوسی حتی دشمنان را به این دلیل که از نژاد غیرایرانی هستند، تحقیر نمیکند. فردوسی در وصف افراسیاب میگوید: «شود کوه آهن چو دریای آب/ اگر بشنود نام افراسیاب» بنابراین در خلاصه کلام میتوان گفت: فردوسی ستاینده عدالت و بخشندگی است؛ نه ستاینده نژاد و قوم خاصی.
علاقهمندی گردشگران خارجی به شاهنامه که کم نیز نبوده است، بخش بزرگی از خاطرات صادقزاده در طول دوران کاریاش را رقم میزند. او میگوید: زیبایی و آهنگین بودن اشعار شاهنامه بهحدی است که علاوه بر جذب ایرانیان که فارسی زبان مادریشان است، سبب علاقهمندی و نشاط بازدیدکنندگان خارجی نیز شده است.
هر زمان که گروههای خارجی برای بازدید از آرامگاه فردوسی میآیند و ما نقالی یکی از داستانهای شاهنامه را برای آنها اجرا میکنیم، لذت به وضوح از چهرههایشان خوانده میشود. آنها با وجود آنکه قادر به فهم زبان فارسی نیستند، معمولا تا لحظه آخر میایستند و گوش میسپارند. گاه نیز احساسات (شادی، تعجب و گریه) خود را در برابر اشعار خوانده شده، نشان میدهند.
مدتی قبل که یک گروه آلمانی برای بازدید از آرامگاه فردوسی آمده بود، مترجم گروه به طرفم آمد و از قول یکی از افراد به من گفت: سال قبل یکی از دوستانم برای بازدید از آرامگاه آمده بود، بعد از اجرای نمایش نقالی به شدت تحت تأثیر این نمایش قرار گرفته بود. او به من توصیه کرد هر گاه برای بازدید از آرامگاه فردوسی رفتم، حتما به تماشای نمایش نقالی بنشینم و سلام او را به نقال آرامگاه برسانم و از او تشکرکنم.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۶ بهمن ۹۶ در شماره ۲۲۶ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.