پیکر آخرین شهید محله روی دست تعداد زیادی از اهالی کوی امیرالمؤمنین (ع) درحال تشییع بود و او مثل همیشه با دوربین عکاسیای که در دست داشت، از این لحظههای ناب و باشکوه عکس میگرفت. دوربین را که روی عکس شهید تنظیم کرد، خاطراتش را با شهید به یاد آورد و بیاختیار اشک ریخت.
حسینعلی صانع، عکاس قدیمی محله کوی امیرالمؤمنین (ع)، درکنار عکاسی معمولش در مغازه، عکسهایی نیز از مراسم اعزام رزمندهها و تشییع جنازه شهیدان محله گرفته و مدتی نیز بهعنوان عکاس جنگ فعالیت داشته است. او این روزها دستاز کار کشیده و پسرش شغل او را ادامه میدهد.
حسینعلی صانع متولد سال ۱۳۳۸ است. او از کودکی به عکاسی علاقهمند بود و از همان سن در یکی از عکاسیهای خیابان طبرسی مشغول به کار شد. خودش میگوید: اوایل فقط در تعطیلات تابستان به این کار میرفتم، اما کمکم چنان علاقهای به عکاسی پیدا کردم که درس و مدرسه را کنار گذاشتم و تماموقت مشغول آن شدم.
چون مغازه نزدیک حرم مطهر قرار داشت، بخش مهمی از کارمان گرفتن عکس از زائران بود. در آن سالها هر زائری که به مشهد میآمد، برای تبرک و یادگاری هم که شده یک عکس خانوادگی یا تکی با بارگاه امامرضا (ع) میگرفت.
آنطورکه حسینآقا میگوید، آن زمان تصویرهای مختلف از ضریح، سقاخانه، گنبد و گلدستههای حرم مطهر را روی پارچههایی کشیده بودند و زائران با ایستادن جلو این پردهها عکس یادگاری میگرفتند. این نوع عکاسی طرفداران بسیاری داشت و به خانه هر ایرانی که میرفتی، یکیدو عکس با حرم و بارگاه در خانهاش مشاهده میکردی.
حسینعلی صانع علاوهبر شاگردی در عکاسی شهبازی در خیابان طبرسی، چندسالی را نیز شاگرد عکاسی بانو نصرت در خیابان خسروی نو بود. او میگوید: صاحب عکاسی یک خانم بود. بیشتر دخترخانمها و خانمهای محجبه که دوست نداشتند عکاسشان مرد باشد، به این آنجا میآمدند.
عکس زنان را خود نصرتخانم میگرفت و ظاهر میکرد. گرفتن عکس مردان نیز برعهده یکی از شاگردان قدیمی مغازه بود. آن سالها بیشتر عکسها سیاهوسفید بود. اما به تازگی مد شده بود که بعضی از عکاسهای حرفهای با استفاده از رنگ و قلم، چهرهها را تغییر میدادند و رنگی میکردند. این شیوه در آن سالها طرفداران بسیاری پیدا کرده بود.
حسینعلی در زمان جنگ تحمیلی، داوطلبانه بهعنوان عکاس به غرب کشور رفت. او میگوید: زمان ثبتنام برای اعزام به جبهه در فرم مشخصات شخصی و شغلی نوشته بودم که عکاس هستم. مسئول ثبت نام با توجهبه شغلم که عکاسی بود، من را به سازمان تبلیغات سپاه مشهد معرفی کرد.
آنها نیز من را بهعنوان خبرنگار و عکاس جنگ به قرارگاه نجف اشرف و مناطق جنگی غرب کشور اعزام کردند. وظیفه من بهعنوان عکاس جنگی این بود که از وقایع و اتفاقاتی که در اطرافم میگذشت، عکس بگیرم.
به گفته حسینآقا او در این مدت عکسهایی بسیاری از صحنههای دعا، جنگ، مجروحان و اسیران جنگی گرفته است؛ «بعداز تمامشدن فیلم دوربینم همه عکسها را به مسئول تبلیغات قرارگاه نجف اشرف تحویل میدادم و فیلم دیگری را تحویل میگرفتم.»
حسینعلی صانع در نقش عکاس جنگ در نزدیکترین فاصله تا جبهههای جنگی حضور پیدا میکرد و تا مرز شهادت پیش رفته است؛ «در یکی از مناطق جنگی که داخل سنگر مشغول عکاسی بودم، متوجه چند کبک در اطراف سنگر شدم. از سنگر بیرون آمدم تا چند عکس از آن کبک و بچههایش بگیرم. ناگهان گلوله توپی به سنگر اصابت کرد و همهچیز به هوا رفت. انگار خداوند این کبک را مأمور کرده بود که جان من را نجات دهد.»
صانع در کردستان هم تا مرز شهادت پیش رفت؛ «در یکی دیگر از عملیاتها من به همراه دوازده سرباز درحال عبور از کوههای کردستان بودیم که گلولهای نزدیک ماشین خورده و خودرو چپ شد و درکنار پرتگاه عمیق ایستاد. حالت خودرو طوری بود که با یک تکان اشتباه به ته دره عمیق سقوط میکردیم. بعد از درک موقعیت با شکستن یکی از شیشههای خودرو همگی از آن خارج شدیم.»
حسینعلی صانع مسئولیت ثبتنام نیروهای اعزامی محله به جبهه را نیز در زمان جنگ برعهده داشت. به گفته او تعدادی از نیروهای داوطلب سنوسال بسیار کمی داشتند. او میگوید: به طور معمول ثبت نام در پایگاه بسیج انجام میشد، اما گاهی تعدادی از بچههای کمسنوسال که خیلی مشتاق رفتن به جبهه بودند، برای مطرحکردن درخواست خود به مغازه عکاسی میآمدند و با التماس و درخواست میخواستند که هر طوری شده، آنها را برای جبهه ثبت نام کنم. بعضی با جوهر، سال تولدشان را در شناسنامه تغییر میدادند تا سنشان را بیشتر نشان دهند. البته تشخیص این امر برای من که با عکس سروکار داشتم، خیلی آسان بود.
صانع میگوید: یک روز که داخل مغازه عکاسی بودم، یکی از نوجوانهای محله به نام غلامرضا مقیمی وارد شد و از من خواست که اسمش را برای جبهه بنویسم. سیزدهچهاردهسال بیشتر نداشت.
از او پرسیدم آیا خانوادهاش اطلاع دارند یا نه. جواب مثبت داد. گفتم باید تأییدیه پدرش را برایم بیاورد. در همینحال پدر غلامرضا وارد عکاسی شد. با خودم فکر کردم حتما برای مؤاخذه و جلوگیری از ثبت نام پسرش آمده است.
اما برعکس، آمده بود که از ثبتنام پسرش مطمئن شود. این پسر بعد از ثبت نام به جبهه رفت و بعد از چند ماه خبر شهادتش را آوردند. چون پیکرش پیدا نشد، مراسم تشییعش بهعنوان شهید مفقودالاثر در بهشترضا (ع) برگزار شد.
با کمال تعجب چند سال بعد، اسمش در لیست اسرای ایرانی آمد و همراه اسرای دیگر به میهن بازگشت. الان هر وقت او را میبینم، میگویم «خوب سر کارمان گذاشتی؛ نمیدانی چقدر سر قبرت گریه کردیم.»
حسینعلی صانع از طرف تعاون سپاه مأمور رساندن خبر شهادت شهدای محله به خانوادههایشان نیز بود. او میگوید: کار خیلی سختی بود. وقتی به در منزل شهدا میرفتم، سعی میکردم طوری این خبر را بدهم که خانواده شوکه نشود. خوشبختانه بیشتر خانوادهها با صبوری خاصی تحمل میکردند. حتی آنهایی که با شنیدن خبر شهادت فرزندشان بیتابی و ابراز ناراحتی میکردند، بعد از مدتی به مغازه میآمدند و بهخاطر بیقراریشان معذرتخواهی میکردند.