براساس آنچه در متون باستانی و اساطیری ذکر شده است، پیشینه نوروز به زمان جمشید، نخستین پادشاه روی زمین برمیگردد.
ابوریحان بیرونی در مورد پیدایش عید نوروز باستانی نوشته است: سبب اینکه این روز را نوروز مینامند این است:، چون جمشید به پادشاهی رسید دین خود را تجدید کرد.
چون این کار خیلی بزرگ به نظر آمد و آن روز، روز تازهای بود جمشید عید گرفت، اگر چه پیش از این هم نوروز بزرگ و معظم بود. ایرانیان در همه این چند هزارسال به اشکال مختلف نوروز را جشن میگرفتهاند.
جشنهایی که از یک شهر تا شهر دیگر و حتی محله به محله دیگر متفاوت بوده و هست. هرچند که به مرور زمان برخی از این آیینها به فراموشی سپرده شده و فقط خاطرهاش در ذهن ریشسفیدها باقی مانده است.
رسیدن نوروز بهانه خوبی برای روایت و زندهکردن دوباره این رسم است. برای همین سراغ حاج حسن حشمتینیا، از بزرگان و ریشسفیدان قرقی رفتیم تا روایتهای او را از نوروز قرقی ثبت و ضبط کنیم.
حاج حسن که اهالی او را بیشتر به نام حسن صفرعلی میشناسند، متولد ۱۳۲۴ است و ۷۳ سال از خدا عمر گرفته است. از روزی که به دنیا آمده تا همین امروز ساکن قرقی بوده و هست.
حرف از عید نوروز و جشنهای آن که میشود، میگوید در قرقی که آن زمان هنوز روستا بود، چندین روز قبل از سال تحویل، عید با خانهتکانی بیرونبردن گوسفندها برای ما شروع میشد و بعد صحبتهایش را اینطور ادامه میدهد: در قرقی یکیدو روز قبل از سال گردش یا همان سال تحویل، اولین کاری که به ما بچهها محول میشد، این بود که گوسفندها را از آغل بیرون بیاوریم و به دشت ببریم.
مجبور هم بودیم در این دوسه روز کنار دامها باشیم تا اتفاقی برایشان نیفتد. یک لباس نمدی گرم که مادرمان برایمان دوخته بود میپوشیدیم و از شب تا صبح کنار آتش و در هوای سرد حواسمان به گوسفندها بود.
اینکه چرا این دوسه روز قبل آغل را خالی میکردیم، هم برای بحث نظافت و خانهتکانی و هم یک رسم قدیمی بود که سینه به سینه به ما رسیده بود. میگفتند اگر گوسفند در سال گردش بیرون از آغل باشد، سال آینده که بیاید دیگر لازم نیست برایش علوفه تهیه کنی.
همه سال خودش میچرد. برای همین یکی از مهمترین رسمهای ما این کار بود و امکان نداشت کسی مال داشته باشد و قبل عید از آغل بیرونشان نکند.
شب قبل از سال تحویل بچههایی که مراقب گوسفندها بوده اند، به هر بهانهای از زیربار چوپانی در میرفتند تا به «علفه» برسند و دستشان خالی نماند. رسم جالبی که هنوز هم کم و بیش در قرقی انجام میشود.
دایی حسن تعریف میکند: نزدیک علفه که میشد خودمان را به مریضی میزدیم و در خانه میماندیم که مبادا آن را از دست بدهیم. یک روز قبل عید بچهها مندیل (شال) پدرها را بر میداشتند و راهی کوچهها میشدند.
آن زمان لای درخانهها همیشه باز بود. شب علفه که میشد، شال را از در خانه میانداختیم داخل. صاحب خانه هر چیزی که دوست داشت در آن میگذاشت و اشاره میکرد که آن را بیرون بکشیم.
همه آبادی هم میدانستند که کدام شب، علفه است. همه کارهایشان را کرده و در خانه آماده نشسته بودند تا یکی مندیلش را داخل بیندازد. او با خنده ادامه میدهد: مردم چیزهایی را که میخواستند به ما بدهند از قبل حاضر کرده بودند.
هرکسی به اندازه وسعش میبخشید و کسی دست خالی از در خانهها نمیرفت. یکی آجیل میریخت، خانه دیگر نون «اگنجه» نان مخصوص اهالی قرقی در شال میگذاشت، بعضیها هم تخم مرغ میدادند و قبل از اینکه شال را بیرون بکشیم، میگفتند مواظب باشید داخلش شکستنی است.
آنهایی هم که فامیل بودند یا دستشان به دهنشان میرسید، پول داخل مندیل میپیچیدند. یک عده هم در آن شب شوخی شان گل میکرد و سمنو در شال میگذاشتند.
وقتی که آن را جمع میکردیم، سمنوها میریخت و مندیل به هم میچسبید. برخی هم شیطنتشان گل میکرد و زغال و آتش به شال میبستند.
بعد از «علفه» و بیرونبردن گوسفندها بالاخره نوبت به سمنوپزان زنهای قرقی میرسد. رسمی که هنوز هم پابرجاست و اگر گذرتان به این محله بیفتد دیگهای روشن سمنو حتما به چشمتان خواهد خورد.
حاج حسین میگوید: همین که گندمها بالا میآمد و میشد که از آنها سمنو درست کرد، مردها آنها راروی زمینها میچیدند و تحویل خانمها میدادند. پختن سمنو وظیفه زنها بود.
این جریان تقریبا ۱۰ روز قبل از عید شروع میشد. در یکی از خانهها دیگ و پایه علم میکردند و هر کسی از خانهاش چیزی برای سمنوپزان میآورد. زنها خیلی به این دیگ اعتقاد داشتند و میگفتند مال حضرت زهرا (س) است. روز بعد که سمنو پخته میشد، آن را بین کسانی که سهمی در دیگ سمنو داشتند، تقسیم میکردند.
پلوی شب عید هم از آن خاطرههای فراموشنشدنی همسنوسالهای دایی حسن در روزهای نزدیک به عید است که هر وقت صحبت از نوروز میشود، اولین چیزی که به ذهنشان میآید و برای کوچک ترهای فامیل تعریف میکنند، همین موضوع است.
«آن زمان مثل حالا کسی وُسعش نمیرسید برنج بخرد و هر روز پلو بخورد. آنهایی که دستشان به دهنشان میرسید، سالی یکبار آن هم یکیدو روز مانده به عید پلو درست میکردند.
در همین قرقی که ۳۰۰ خانوار جمعیت داشت، شاید دهدوازده نفر بیشتر نمیتوانستند همان دم عید پلو بخورند. بوی برنج با روغن دنبه که در کوچه میپیچید، هر کسی که رد میشد با تعجب میگفت: میبینی فلانی اینقدر وضعش خوب است که امسال پلو پخته. این پلو، خورشت نداشت.
برنج را داخل نانی که تهدیگ زده بودند میگذاشتیم و میخوردیم. جالب اینجا بود همسایهها میآمدند و آب صافی پلو را میگرفتند و به گوسفندهایشان میدادند. دلیلش را نمیدانم.
حاج حسن میگوید: لحظه تحویل سال در قرقی هم برای خودش حکایتی دارد. نفسی تازه میکند و حرفش را اینطور تکمیل میکند: از قدیم رسم بود ساعتی مانده به شروع سال جدید، یک نارنج داخل ظرف مسی پر از آب میانداختند.
میگفتند سال که تحویل شود این نارنج هم تکان میخورد. بارها این کار را کردیم. ولی نارنج تکان نخورد. بیشتر خرافه بود تا واقعیت. هیچوقت از روی آن نفهمیدیم سال تحویل شده است.
یا صدای نقاره خانه حرم را میشنیدیم یا با توپهایی که ارتشیها در چهارراه برق میزدند متوجه میشدیم سال جدید شروع شده است. اما اینکه چه ساعتی سال نو شود برای اهالی این محله خیلی مهم بوده است، چون معتقد بودهاند آن ساعت وضع و حال یک سال را معلوم میکند.
«اگر سال تحویل شب بود و همه در آن ساعت خواب بودند، میگفتند امسال، سال آرامش و راحتی است، اما اگر این اتفاق وسط روز و در ساعتهای شلوغی میافتاد، اعتقاد داشتند؛ سال پر از کار و جنب وجوش است.»
سال که تحویل میشود، نوبت به دید و بازدیدهای نوروزی میرسید. حاج حسن حشمتی تعریف میکند: روز اول عید دست و پاها را حنا میکردیم و لباس نو میپوشیدیم، راهی خانه بزرگترها میشدیم و بعد حرفش را پی میگیرد: روز بعد از تحویل سال، مردهای بالا و پایین و وسط آبادی جمع میشدیم.
اول با هم دیدهبوسی میکردیم و از همان بالای ده یکییکی به خانه بزرگترها میرفتیم. کاری هم نداشتیم این آقا با ما فامیل است یا نه. عید بهانهای بود برای اینکه اهالی تجدید دیدار کنند.
بزرگها و ریشسفیدها هم در این ایام در خانه شان باز بود و سفره شان پهن. به هیچ مهمانی «نه» نمیگفتند. اصلا در این دید و بازدیدها کدورتهای یک ساله کنار گذاشته میشد و همه با هم آشتی میکردند.
مثلا اگر یکی از اهالی با دیگری قهر بود و مشکل داشتند، همین که به خانه او میرسیدیم، اگر قصد میکرد نیاید یا کمی قدم آهسته میکرد، بقیه دستش را میگرفتند و میگفتند عید است و وقت کنارگذاشتن کدورت ها. به راحتی آشتی میکردند.
در دید و بازدید نوروزی اهالی قرقی، مردم هوای آنهایی را که وضع مالی شان خوب نبود، داشتند و دلشان را نمیشکستند: «هیچوقت بزرگترها نمیگذاشتند خانه کسی که از نظر مالی کمی ضعیفتر از بقیه است از قلم بیفتد.
وقتی هم به خانه آنها میرفتیم، هوای سفره شان را داشتیم و کمتر از جاهای دیگر چیزی میخوردیم. یادم هست یک کلوچه آرد برنجی را چهارپنجنفره میخوردیم که فقط دهنمان را شیرین کرده باشیم.»
عید دیدنی مردها که تمام میشود و به خانه میآیند، نوبت به خانمها میرسد که دیدار تازه کنند. «زنهای خانه هم رسمی شبیه ما داشتند. فقط آنها اول میرفتند خانه آنهایی که ضعیفتر بودند. میگفتند دلشان نازک است و زود میشکند. بعد نوبت به بزرگ ترها میرسید.»
اما عید برای اهالی قرقی فقط به سمنوپزان و علفه و دید و بازدیدش خلاصه نمیشده است. بخشی از این سیزده روز تعطیلی با بازیهای محلی میگذشت. دایی حسن تعریف میکند: بازیهایی که خیلی طرفدار داشت کبدی یا همان زوی معروف بود.
دو گروه پشت یک خط میایستادند و اگر نفر طرف روبهرو پایش از خط میگذشت و گیر میافتاد، باید از بازی خارج میشد. فکر نکنید اینها فقط مختص بچهها بود. بزرگ ترها هم میآمدند و همه کنار هم بازی میکردیم.
کشتی چوخه هم که جزو جدا نشدنی عیدهایمان بود. هر محله و روستایی برای خودش یک گود داشت که کشتی گیرها در آن با هم مبارزه میکردند. یکیدو روز قبل شروع مسابقه زمین را زیرورو میکردند تا کاملا صاف شود و هیچ سنگی در آن نماند.
گاهی اوقات هم پیش میآمد قهرمان این محله میرفت و در گود محله دیگر با کشتی گیر آنها سرشاخ میشد.
حاج حسن حشمتی در بین حرف هایش چند باری از سفرههای عید صحبت میکند که از این سر اتاق تا آن سر پهن میکردند. سفرهای که وقتی میپرسیم هفتسین بوده یا نه، دایی حسن «نه» بلندی میگوید و ادامه میدهد: ما از هفتسین فقط سبزه و سمنو را داشتیم.
زنها خیلی قبلتر دور کوزه، قلیان یا ظرف دیگر دانه خاکشیر و چیزهای دیگر میکاشتند تا روز عید سبز شود. بعد هم با دستمال قرمز دورش را میبستند و تزئین میکردند. این دو قلم همیشه در این سفره بود.
از چیزهای دیگری که سر سفره عید میگذاشتند انگوری بود که از تابستان در خانهها برای نوروز نگه میداشتند. بعضیها هم که هندوانه ذخیره کرده بودند، میآوردند.
یک نوع خربزه هم آن زمان بود که اسمش «لاکی» بود. این هم جزو میوههای سفره بود. اگر از شب عید پلو هم اضافه مانده بود، سرسفره میگذاشتند و وقتی مردم چشمشان به آن میافتاد، میگفتند فلانی وضعش خیلی خوب است که برنج خورده است.
دوسه مدل نان محلی خاص هم باید همیشه میبود، یکی نان «قلفتی» که با مرغ و سیبزمینی پخته میشد، دیگری نان روغنی که شبیه همین روغنجوشیهای شب چراغ برات بود، آخری هم «اگنجه» بود که از همه اهمیت بیشتری داشت.
اگنجه یک نان بود که وسطش ملک و زنجفیل و مرغ میریختند و بعد مثل پیراشکی رویش را میبستند. این نان را هنوز هم قبل عید میپزند. تنها چیزی که از بیرون آبادی برای سفره عید میآوردند، خرما بود.
عید که شروع میشد، در مهمانخانه سفره را پهن میکردند و وقتی مهمان میآمد دور آن مینشستند و میخوردند. سفرهای که بزرگتر بود و پر از خوردنی، نشان میداد: صاحبخانه وضع مالی اش خوب است و به قول معروف توپ تکانش نمیدهد.
از هرچه بگذریم، سخن عیدی دادن و گرفتن خوشتر است. رسم خوب و بچه خوشحال کنی که کمکم دارد به قول مشهدیها وَر میافتد؛ «ما کل اسفند را انتظار میکشیدیم شب علفه برسد.
چون روز بعد از آن عید بود و بازار عیدیگرفتن، داغ. این کار وظیفه بزرگ ترها بود. عیدی هم از ۱۰ شاهی بود تا یک تومان. اگر بزرگتری فامیل نزدیک محسوب میشد و خاطرمان پیش او عزیز بود، پنج تومان عیدی میداد.
یادم هست خالهای داشتیم که هر سال به جای پول به ما تخممرغ رنگی میداد. میگذاشت تخممرغها آب پز شوند، بعد که پخته میشد رنگشان میکرد تا روزی که ما به خانه شان برویم، کنار میگذاشت.
همین که از در وارد میشدیم، تخممرغها را میداد و میگفت خانه تان که رفتید، دستمالی، سفرهای پهن کنید. اینها را خیلی مرتب پوست بکنید و بعد بخورید.»
* این گزارش ۲۷ اسفند سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۸۵ شهرآرامحله منطقه سه چاپ شده است.