کد خبر: ۶۰۴۲
۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰

معلم خلاق، دانش‌آموز را به ذوق می‌آورد

فائقه احتشام معلم خلاقی است که حتی جرقه‌های ذهنش را هم به خدمت کلاس‌هایش درمی‌آورد. خلاقیت‌هایی که بیشتر می‌خواهد بدون هزینه باشد.

آموزگار ساکن بولوار پیروزی خلاقیت را به کلاس درس آورده است. معلمی که ۲۰ سال در کلاس دوم دبستان و ۸ سال در پیش دبستانی تدریس کرده است. از پیش دبستانی به دبستان می‌آید و همان تجربیات ناب کار با بچه‌های کوچک را در کلاس‌هایش بهره می‌برد تا اکنون یکی از متفاوت‌ترین کلاس‌های دوم را داشته باشد.

فائقه احتشام معلم خلاقی است که حتی جرقه‌های ذهنش را هم به خدمت کلاس‌هایش درمی‌آورد. خلاقیت‌هایی که بیشتر می‌خواهد بدون هزینه باشد. مثلا حدود ۲۰ روز وقت می‌گذارد تا جدول سودوکو را با کلمات درست کند بلکه بتواند روانخوانی، املا، تمرکز و اعتماد به نفس کودک را بالا ببرد.  


همراه با موسیقی

معلم سعی کرده شعر و موسیقی را به کلاس بیاورد و از نوا‌های متناسب با هر درس کمک بگیرد تا علاقه دانش‌آموزان به یادگیری مباحث بیشتر شود. وقتی دانش‌آموزان کنار درس یک سرود یا ترانه را هم‌خوانی کنند شوق مضاعفی برای شنیدن مباحث کتاب پیدا می‌کنند.

مثلا وقتی به درس ۱۹ هدیه‌های آسمانی می‌رسند سرود امام زمان را هم‌خوانی می‌کنند تا با صدا و لحن کودکانه‌شان «ای آرزو‌ترین بهار» را بخوانند و در لذت یک کار جمعی که با همکاری تک‌تکشان شکل می‌گیرد، شریک شوند و درس را نیز با عشق تثبیت کنند.

بچه‌هایی که شیطنت در تمام لحظه‌هایشان جاری است آرام می‌گیرند و هم‌آوا می‌شوند. سرود امام زمان تنها آهنگی نیست که بلدند. این را می‌شود از اصرار‌های بیش از حدشان برای هم‌سرودی ترانه «بیست هزار آرزو»‌ی چاووشی فهمید. بچه‌ها مدام ترانه پیشنهاد می‌دهند و با «توروخدا» گفتن سعی می‌کنند که معلم را راضی کنند.

«چه کنم وجود من با دل تو ساز شد»، سومین ترانه‌ای است که پخش می‌شود و بچه‌ها حرکات هماهنگ اجرا می‌کنند. معلمشان گاهی با آن‌ها همراهی می‌کند. به‌ویژه وقت‌هایی که بچه‌ها اصرار کنند که می‌خواهند همراهی معلمشان را ببینند. ترانه‌هایی که قرار است در برنامه پایان سالشان برای تحویل کارنامه‌ها برای والدین اجرا کنند.

 

حافظ به کلاس دوم می‌آید

بچه‌ها حافظ‌خوانی می‌کنند. ۶ تا غزل حافظ را تا پایان سال آموخته‌اند و می‌توانند در جشن پایان سال با آن مشاعره کنند. گاهی حدود ۲۰ دقیقه از وقت برنامه به مشاعره بین بچه‌ها می‌گذرد تا با تشویق بی‌امان خانواده‌ها پایان بگیرد. وقتی بچه‌ها از درس‌خواندن خسته هستند حافظ می‌خوانند. احتشام می‌گوید: «از ۲۰ مهر شروع می‌کنم.

جشن مفصل در روز بزرگداشت حافظ می‌گیرم. آنجا حافظ را معرفی می‌کنم و عشق حافظ در بچه‌ها پایه گذاشته می‌شود». از یک بیت شروع کرده و حالا به حدود ۶ غزل رسیده است. می‌گوید: «یک دانش‌آموز دارم که ۲ سال پیش در کلاسم بود. مادرش امسال گفت که دختر من کلاس چهارم است و همچنان حافظ می‌خواند. یا یکی از اولیا گفت همه ما را حافظ‌خوان کردی.»


فردوسی را هم شروع می‌کنم

دیدن چنین صحنه‌هایی از نسلی که در طی فرآیند تعلیم و تربیت با فارسی و بزرگانش غریبه می‌مانند، لذتی بی‌حد و حصر دارد. بیتی را معلم می‌خواند و بیتی را بچه‌ها. معلم می‌گوید: «گفتم که ماه من شو» بچه‌ها پاسخ می‌دهند: «گفتا اگر برآید».

معلم می‌خواند: «گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز»؛ و بچه‌ها صدا‌های نازکشان را بالا می‌برند: «گفتم ز خوبرویان این کار کمتر آید». احتشام اعتقاد دارد: «این بچه‌ها قابلیت آموختن بیش از این‌ها را دارند و اشتباه است که بگوییم بچه‌ها نمی‌فهمند» حظ حافظ‌خوانی در ذهن بچه‌ها پایدار می‌شود تا سال‌های بعد دست از دامان غزل‌های حافظ نکشند.

حدود شش سالی می‌شود که حافظ میهمان کلاس دوم‌یک است و هر سال معلم بیشتر ترغیب می‌شود که حافظ را جزئی از برنامه دانش‌آموزانش قرار دهد. آخر سال که می‌شود والدین با یک شگفتی روبه‌رو می‌شوند: «فرزندشان که تا دیروز شعر‌های مهدکودک را می‌خواند حالا با حافظ عجین شده است». حظی که سال‌های سال همراه کودک خواهد ماند. امسال قرار است هفت‌خوان رستم را خود بچه‌ها روایت کنند. خیلی خوب گوش می‌کنند و اصرار می‌کنند که کی دوباره می‌خوانی.

 

ریاضی در کلاس دوم‌یک جان دارد

احتشام بلد است چگونه درس‌های ریاضی را که خشک و بی‌روح به نظر می‌رسند با داستان‌ها  ترکیب کند و برای بچه‌ها بازگو کند. وقتی جمع را می‌نویسد، می‌گوید: «۱۵ رفت خونه آقای ۲۴ مهمونی». جمعی را که بچه‌های پایه دوم تا ۲، ۳ هفته با آن درگیر هستند به‌راحتی به بچه‌ها آموزش می‌دهد.

با این روش بچه‌ها خیلی زود با اعداد و ارقام رفیق می‌شوند و می‌آموزند. تنها جمع نیست، برای هر مبحث جدیدی که قرار است مطرح کند روایت تازه‌ای دارد. برای ساخت الگو سر‌های پلاستیکی بطری‌ها را سوراخ کرده و با خود آورده است. می‌خندد و می‌گوید: «دیشب تا دیروقت این‌ها را درست می‌کردم که به کلاس امروزم برسد».

برای اینکه جمع‌های یک‌رقمی در ذهن بچه‌ها جابیفتد با لوله‌های دستمال رولی، یک جعبه و توپ بازی ساخته که بچه‌ها به آن خیلی علاقه دارند. روی هر لوله یک جمع یا پاسخ آن نوشته شده است و کودک باید با استفاده از تکان‌دادن جعبه توپ را ابتدا از جمع و سپس از پاسخ درست آن عبور دهد. احتشام می‌گوید: «این باعث تقویت حافظه، خلاقیت و جمع‌های اساسی ریاضی می‌شود.»

 

دانش‌آموزان فائقه احتشام با شاهنامه‌خوانی و حافظ‌خوانی، مشاعره می‌کنند.

 

وقتی علائم نگارشی سیبیل دارند

او سعی کرده است که مباحث را عملی به بچه‌ها آموزش بدهد تا نیازی به خواندن و حفظ‌کردن نداشته باشند. می‌گوید: «خانواده‌ها هیچ‌وقت متوجه نمی‌شوند کی بچه‌ها آزمون دارند. چون بچه‌ها باید همین‌جا یاد بگیرند». او حتی برای یادگیری اعداد سه‌رقمی یک بازی طراحی کرده است. بازی‌ای که با یک بطری دلستر و ۳ نوار اعداد که دور آن پیچیده شده است انجام می‌شود.

معلم عدد را می‌گوید و بچه‌ها باید با چرخش نوار‌ها آن را بسازند. یک بازی مهیج که باعث می‌شود به جای چند هفته درگیری با مبحث، بچه‌ها سریع‌تر بیاموزند. رنگ‌ها و اشکال و بازی‌ها را در تمام دروس به کار می‌گیرد. می‌گوید: «به علامت‌های نگارش فارسی می‌رسیم خیلی سخت است دانش‌آموزان بفهمند که کجا باید دونقطه بگذارند.

علامت پرسشی، گیومه و... چه جایگاهی دارند. من این‌ها را با چشم و ابرو و مقوا و مو درست می‌کنم. برای ویرگول چشم و دهان می‌گذارم و صبح قبل از اینکه بچه‌ها بیایند می‌چسبانم به تخته. وقتی می‌رسند ناخودآگاه توجه می‌کنند و می‌پرسند! بدون کتاب واردش می‌شویم و یاد می‌گیرند. زمانی که یاد گرفتند کتاب را باز می‌کنیم و شروع می‌کنیم». معلم خلاق کلاس دوم همیشه سعی می‌کند از مواد بازیافتی این وسایل کمک آموزشی را بسازد.

 

معلمی رؤیای کودکی‌ام بود

معلم از عاشقانه‌هایش می‌گوید. از اینکه وقتی بچه‌ها حالشان خوب نیست در آغوش می‌کشدشان. معلم‌شدن رؤیای کودکی‌اش بوده که حالا به واقعیت تبدیل شده است. تنها بازی‌ای که در خلوت کودکی‌اش مکرر داشته است خودش معلم بوده و پُشتی‌ها شاگردانش. دفتر نمره و دفتر امتحانی برای خودش داشته و تمام تابستانش با این رؤیا می‌گذشته و لذت می‌برده است و حالا ردای بلند آن رؤیا را پوشیده و قدرش را می‌داند.

دانش‌آموزی که هیچ‌کس شیطنت‌هایش را درک نکرده است، این کسوت را آن‌قدر بزرگ و شکوهمند دیده که خواسته خودش را به جایگاه بلند معلمانش برساند. برایش مهم است که بچه‌ها دست خالی از کلاسش بیرون نروند یا مباحث را فقط حفظ نکنند تا هنوز به خرداد نرسیده از خاطرشان برود.

حتی تکالیف خانه‌اش هم مهارت‌محور است. می‌گوید: «من یک شب تکلیف می‌دهم اخبار را نگاه کنید و افعال گذشته را یادداشت کنید و بیاورید. مهارت شنیداری، دست‌ورزی و تمرکز را زیاد می‌کند. ما حتی در بزرگ‌تر‌ها هم این مشکل را داریم که نمی‌توانند تمرکز کنند».

 

معلم باید مادر باشد

معتقد است: «شاید هرکسی بتواند معلم باشد، اما معلمی موفق است که برای کلاس مادر باشد و بتواند پرورش دهد. سازمان آموزش و پرورش باید جابه‌جا می‌شد و می‌شد، پرورش‌و‌آموزش» از نظر او اول باید بچه‌ها را بفهمیم و بعد آموزش بدهیم. برنامه‌های پرورشی خاص خودش را برای این هدفش دارد.

تعریف می‌کند: «یک شب تکلیف دادم که از مادرتان درباره کودکی‌تان بپرسید تا از زحماتش بگوید و بعد دستش را ببوسید. درباره پدر هم همین تکلیف را داشتیم. یکی از بچه‌ها می‌خواست دست پدرش را ببوسد، اما خجالت می‌کشید. آن‌قدر دور پدرش می‌پلکد تا بالأخره دستش را می‌بوسد و فرار می‌کند.

اشک از چشمان پدرش سرازیر می‌شود». می‌خواهد بچه‌ها یاد بگیرند اشتباهشان را بپذیرند و با خودشان صادق باشند. برایشان برنامه‌ای تعریف کرده است که موقع خواب به رفتار‌های روزانه‌شان فکر کنند. بچه‌ها شب به شب کار‌های خوب و بدشان را می‌نویسند و می‌آورند.

می‌گوید: «خیلی وقت‌ها اولیا پیام می‌دهند که کارخوبی بوده و فرزندم تغییر کرده است و فلان کار بد را دیگر انجام نمی‌دهد. من راجع‌به کار بد عکس‌العمل انجام نمی‌دهم، ولی کار خوب را تشویق می‌کنم. گاهی که کارش خیلی بد باشد دستم را رویش می‌گیرم و می‌گویم می‌خواهی امروز نخوانم».

 

خدایا امید به تو

دانش‌آموز شیطان دوران مدرسه حالا خودش معلمی شده، پر از کار، ایده و خلاقیت که دلش نمی‌خواهد هیجان و انرژی بچه‌ها را پشت میز‌های مدرسه بسوزاند. باور دارد بچه‌ها در عین شیطنت آن چیزی که در وجود آدم نهادینه بشود در بحرانی‌ترین زمان فراموش نمی‌کنند. همین است که سعی می‌کند شکرگزاری و توکل را در درون بچه‌ها نهادینه کند.

قبل املا «خدایا به امید تو» را به زبان می‌آورد و پایان هر املا می‌گوید «حالا یک دعا» و بچه‌ها می‌فهمند که املای امروزشان تمام شده است. اوایل دعا‌ها بی‌مفهوم است، اما هرچه به پایان سال می‌رسد توکل و توسل به دعا‌های بچه‌ها رنگ خدایی می‌دهد تا زمانی اتفاق بیفتد که برای شفای بیماری برادر همکلاسی‌شان ۴ نفر دعای سلامتی برای او را بنویسند. روزی که برادرش خوب می‌شود در کلاس خوشحالی می‌کنند.

 

دعا موقع اذان

در حین کلاس صدای اذان از گوشی معلم بلند می‌شود. دایانا شروع می‌کند به دعا خواندن. «سایه پدر و مادرم را روی سرم نگه‌دار. الهی آمین. امام زمان سریع‌تر ظهور کنند. ان‌شاءا... قبول شویم». بچه‌ها الهی آمین می‌گویند و صلوات می‌فرستند. معلم به آن‌ها آموخته که لحظه اذان موقع استجابت دعاست. لحظه اذان دستانشان را بالا می‌گیرند. امسال بچه‌ها خودشان دعا را می‌خوانند. گاهی بچه‌ها هرچه در دلشان دارند می‌گویند. گاهی هم حرفی را که حتی پدر و مادر‌ها خبر ندارند.

احتشام می‌گوید: «یکی از بچه‌ها روی برادر کوچک‌ترش حساس است. دعا کرد خدایا مامان و بابایم به من بیشتر نگاه کنند. یا خدایا بابام ببخشیدم را قبول کند و تبلتم را درست کند». حتی مادر یکی از بچه‌ها بیمار می‌شود یکی از دعا‌های موقع اذانشان این است که مادرش خوب شود. همان روز دخترش با خوشحالی می‌رود و می‌گوید که بچه‌ها برای تو دعا کرده‌اند و مادرش از همه بچه‌ها تشکر می‌کند.

 

من مادربزرگ ساعت‌شمارم!

معلمی که دوست دارد هر روز برای دانش‌آموزش یک هیجان تازه خلق کند تا وقتی به خانه می‌رسد حرفی برای گفتن داشته باشد. هر سال سعی می‌کند به مبحثی که درس می‌دهد خلاقیت تازه‌ای اضافه کند. برای ساعت که جزو درس‌های سنگین کلاس دوم است خودش را به نقش پیرزنی درمی‌آورد.

دسته طی و یک چادر رنگی به کمکش می‌آید تا با کمر خم وارد کلاس شود و بگوید: «من مادربزرگم». خودش نقش عقربه ساعت‌شمار را بازی می‌کند و بچه‌ها نقش اعداد را به عهده می‌گیرند تا بفهمند که وقتی عقربه بین ۲ رقم است درباره عدد پشت سری حرف می‌زند.

همان‌جا به ذهنش می‌رسد و اجرا می‌کند و به بچه‌ها خوش می‌گذرد و درس را هم یاد می‌گیرند. گاهی روز تعطیلش را برای آموزش بچه‌ها می‌گذارد تا بچه‌ها  تجربیات تازه داشته باشند. مبحث باد را در بوستان وفا درس داده است. گاهی اگر بتواند مبحثی را خارج از کلاس ببرد این کار را انجام می‌دهد. می‌گوید: «فرفره‌ها را خودش درست کرده است و با بچه‌ها دویده تا سرعت باد را ببینند. بعد هم بالای کوه بادبادک را به آسمان فرستاده تا مبحث باد یادشان بماند.»

 

کتابخانه کلاسی

کتابخانه گوشه کلاس به همت معلم برپاشده است که از آن استقبال می‌شود. کتاب‌ها را خودش خریده است. از میان بچه‌ها ۲ کتابدار انتخاب می‌شوند که به بچه‌ها کتاب می‌دهند. دفترچه‌هایی که طراحی کرده را نشانم می‌دهد. در آن نام کتاب، تاریخ تحویل و برگشتش مشخص است.

گاهی تکیلف‌هایشان از روی کتاب داستان است. کتاب‌هایی که خودش با عشق خریده است تا بچه‌های کلاسش را به خواندن کتاب تشویق کند. در هفته کتاب‌خوانی این فرآیند انجام می‌شود. معتقد است این روش بچه‌ها را کتاب‌خوان می‌کند. او برای مناسبت‌های متفاوت برنامه دارد. می‌گوید: «برای هفته پژوهش برنامه مفصلی دارم که شخصیت‌های ایرانی را به بچه‌ها بشناسانیم. امسال شخصیت‌های علمی را معرفی کنم. ولی پارسال پیدایش اعداد و حروف الفبای فارسی را تحقیق کردیم. روزنامه‌دیواری کردیم و بچه‌ها خودشان کنفرانس دادند».
این روشی که حدود ۱۲ سال روال کلاس احتشام بوده، حالا در آموزش‌و‌پرورش مطرح شده تا تکالیف هدف‌مند باشند. او می‌خواهد بچه‌ها را به خودباوری برساند تا شخصیت بچه‌ها بر اساس آن شکل بگیرد. جامعه امروز هم می‌طلبد که تدریس خلاقانه باشد. خانواده‌ها نگران‌اند و مدام درگیر هستند که چه چیز‌هایی را برای بچه‌ها تهیه کنند.

تکالیف شب بچه‌ها در واقع کار والدین است.  در حالی که احتشام به خانواده‌ها اعلام کرده که نباید به فرزندشان کمکی کنند. خرید وسایل کمک‌آموزشی را هم به حداقل رسانده، چون معتقد است می‌شود با کمترین هزینه وسایل را تهیه کرد.

او معلمی است که شب و روزش درگیر این‌کار است و با کارش زندگی می‌کند. حتی تابستان هم از دغدغه بچه‌ها خالی نیست و در طول تابستان چندین بار از مدرسه می‌پرسد که چند نفر در کلاسش ثبت‌نام کرده‌اند. عاشق است و هیچ لحظه‌ای از دغدغه‌های تربیتی‌اش خالی نیست. او می‌داند بچه‌ها باید در حین آموزش مهارت بیاموزند و برای این هدف کم نمی‌گذارد تا آرزوی برآورده شده مدیر مدرسه باشد که کاش معلم جوری کار کند که هم بچه‌ها لذت ببرند و هم آموزش ببینند.

این گزارش چهارشنبه، ۲۱ آذر ۹۷ در شماره ۳۱۶ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44