کد خبر: ۵۹۵۲
۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۶:۰۰

دهقانِ جودوکار

اصغر دهقان، جودوکار محله شهید آوینی به‌قولی خاک این عرصه را خورده است، اما بیشتر از استاد بودن و ورزشکار بودن، خودش است.

«قهرمان» احتمالا لفظ خوبی است برای توصیف او، حالا با یکی‌دو کلمه پس و پیش؛ مثلا «یک ورزشکار قهرمان» یا «یک مربی قهرمان»، اما وقتی آدم امثال اصغر دهقان را از نزدیک می‌بیند، به‌شدت اعتقاد پیدا می‌کند که هیچ‌کدام از این کلمه‌ها و ترکیب‌های کهنه که فقط روی ورزش مانور می‌دهند، حق مطلب را ادا نمی‌کنند.

اصغر دهقان به‌قولی خاک این عرصه را خورده است، اما بیشتر از استاد بودن و ورزشکار بودن، خودش است. یک خود واقعی و سرشار از فروتنی. بدون هرگونه رنگ ولعابی که معمولا در این جایگاه خیلی‌ها به خودشان می‌گیرند؛ روحیه و منشی که بدون شک بیشتر از اصول و فنونی که آموخته و آموزش داده، در رسیدن او به این سطوح از مقبولیت، نقش داشته است.

با او در کشاکش صبح و ظهری پاییزی در سالن ورزشی‌اش نشستیم و گپ زدیم و ماحصلش شد خطوطی که حالا مهمان چشم‌های شماست.

 

پنهانی به باشگاه می‌رفتم، چون پدرم مخالف بود

سردر سالنش، اسمش را زده‌اند: «سالن جودوی استاد اصغر دهقان.». می‌گوید همین هم صدای خیلی‌ها را درآورد. قدم می‌گذارم به اتاق ساده‌اش. اولین چیزی که به محض ورود جلب توجه می‌کند، کاپ‌های قهرمانی مجموعه‌اش است که لب پنجره ردیف شده‌اند.

روبه‌روی همان کاپ‌ها می‌نشینم و او قبل از هرچیز دیگری از گذشته و خانواده‌اش می‌گوید؛ از همان حکایت آشنای سماجت‌های فردی و سرسختی‌های خانواده: «خانواده‌ام موافق نبودند به باشگاه بروم؛ مخصوصاً پدرم. شب‌ها حدود ساعت ۱۰، ۹ که به خانه می‌رفتم، بدون اینکه چیزی بخورم، مثلا زود می‌خوابیدم تا به‌حساب آن‌ها خواب باشم و طبق برنامۀ خودم بروم سالن.

بعد طوری‌که کسی نفهمد، ساکم را برمی‌داشتم و از مسیر پشت‌بام می‌زدم بیرون. آن موقع خانواده‌هایی که مذهبی بودند، دوست نداشتند بچه‌هایشان بروند سراغ ورزش. من هم خودم علاقه‌مند بودم که ورزش را دنبال کنم.».


عمویم من را می‌بُرد گود بیست‌متری طلاب تا با بچه‌ها کشتی بگیرم

هیجان چشم‌ها و لبخند کم‌عرض، ولی عمیقی که هرازگاهی روی چهره‌اش می‌دود، می‌گوید که هنوز درحال سیروسیاحت در خاطرات باارزش گذشته‌اش است. ادامه‌اش را این‌گونه تعریف می‌کند: «عمویم برعکس پدر و مادرم، مشوق من بود. آن موقع‌ها که من می‌رفتم مدرسه، نه جودویی وجود داشت نه کاراته‌ای و نه هیچ ورزش رزمی دیگری.

خدابیامرز ما را می‌بُرد این گود بیست‌متری طلاب که محل آجرپزی بود. جای بزرگی بود. با بچه‌ها کشتی می‌گرفتیم تا کم‌کم یاد بگیریم. بیشتر کشتی چوخه بود. حسابی پیگیرش شدم. مدتی چوخه کار کردم. در دوران دبیرستان، اما رفتم به‌سراغ کشتی‌کج. آن موقع هنوز هم جودو و کاراته وجود نداشت.

کشتی‌کج مرسوم بود. سه‌چهار سالی کار کردم و بعد رهایش کردم. دوست نداشتم. قراردادی بود. اصلا به همین دلیل ادامه اش ندادم. این ورزش برندۀ واقعی نداشت. حریف‌ها با هم توافق می‌کردند که کدام برنده و کدام راند باشند. چهارپنج سالی را که کشتی‌کج کار می‌کردم، از شاگردان استاد یحیوی بودم.».

در هجده‌سالگی مربی جودو شدم

دهقان دربارة ورودش به جودو می‌گوید: «فردی بود به نام آقای مولایی. خلبان بود و عضو نیروی هوایی. یک شب با یک لباس سفید و تَروتمیز آمد به سالنی که ما داشتیم تمرین می‌کردیم. مثل آن لباس‌ها را تا آن موقع ندیده بودیم و خیلی برایمان جذاب و عجیب بود.

به‌جز آن شب، دو سه شب دیگر هم می‌آمد و کمی بچه‌ها را اَندازوَرانداز می‌کرد و می‌رفت. بعد فهمیدم که او جودوکار است. جودویی که تازه اسمش را شنیده بودم و اصلا نمی‌دانستم چطور ورزشی است. خلاصه بعد از مدتی آمد از من پرسید که دوست دارم جودو، کار کنم یا نه.

آن موقع روی کشتی‌کج خیلی تعصب داشتم و در ابتدا قبول نکردم، اما درنهایت قانعم کرد. من و چند نفر دیگر را از بین بچه‌ها جدا کرد و روی‌هم‌رفته پنج‌شش نفر شدیم. با اینکه آن زمان کار در نیروی هوایی خیلی مشکل بود و کلا فقط مخصوص نظامی‌ها بود، درنهایت شرایط جور شد که مدتی آنجا کار کنیم. خودش آنجا مربی جودوکادر نیروی هوایی بود.

بعدتر، از ما هم خواست که همان‌جا جودو را آموزش ببینیم تا بتوانیم آن را به بیرون از آنجا هم انتقال بدهیم. همین‌طور هم شد. ما پنج‌شش نفر آموزش دیدیم و درنهایت من درحالی‌که تقریباً هجده‌سالم بود، با کمربند سبز که مال ردۀ سوم بود، مربی شدم.».

تعصبم به کشتی‌کج، جای خودش را به جودو داد

دهقان در ادامۀ صحبت‌هایش تعریف می‌کند: «من با آقای مولایی خیلی سرسختی می‌کردم. از یک طرف او خیلی اصرار داشت که من کاره‌ای بشوم، چون از همۀ بچه‌ها چالاک‌تر و فرز‌تر بودم و از طرف دیگر، چون کشتی چوخه هم کار کرده بودم، برای این کار مناسب‌تر بودم تا بچه‌هایی که فقط کشتی‌کج کار کرده بودند.

او خیلی دوست داشت من مربیگری کنم. درنهایت ما آمدیم به باشگاه شهدا، همان توس سابق و باشگاه را راه انداختیم. در همین دورانی که من با کمربند سبز مشغول مربیگری بودم، او از خراسان منتقل شد به مازندران. از کناروگوشه، اما حواسش به ما بود.

هر وقت می‌آمد مشهد، به ما سَر می‌زد و کمکمان می‌کرد. خلاصه اینکه ما ماندیم و ۴۰-۵۰ تا شاگرد. دیگر جودوکار شده بودم و روی آن تعصب ویژه‌ای پیدا کرده بودم. بنیان‌گذار جودو در استان خراسان همین آقای مولایی بود. او که رفت، من به‌جایش مربی استان شدم.

از این به بعد کم‌کم جودو جدی‌تر شد و ادامه پیدا کرد. استادان دیگری هم آمدند؛ کسانی مثل آقای اسدی. او هم رفت تهران، دوره‌هایی دید و بعد که برگشت مشهد، دیگر به‌طور رسمی هیئت ورزش‌های رزمی در مشهد تشکیل شد.».

موفقیت پشت موفقیت

داستان فعالیت‌هایی که استاد دهقان در مدت حضورش در دنیای جودو انجام داده است، سر درازی دارد. او معتقد است در دوران سربازی خوش‌شانسی آورده که زیر نظر مربی‌های ژاپنی آموزش دیده است و همین اتفاق باعث شده که همه‌چیز حرفه‌ای‌تر و بهتر جلو برود.

خودش می‌گوید: «سال ۵۵ سرباز شدم. آن زمان تمام مربی‌های جودو جزو نیروی مسلح ژاپنی بودند. من هم، چون قبلا اینجا کار کرده بودم و آقای مولایی معرفی‌ام کرده بود، راحت توانستم دو سال خدمت سربازی‌ام را زیرنظر مربی‌های ژاپنی آموزش ببینم.

در همین بحبوحه بود که شدم استاد ارشد استان. بعد از خدمت سربازی که برگشتم خراسان، استادان دیگری هم آمدند و اوضاع بهتر و بهتر شد. بعد از این جریان‌ها جودوی سپاه استان، بسیج و نیرو‌های رزمنده را هم راه‌انداختیم. هم‌زمان، چون به فدراسیون هم رفت‌وآمد می‌کردم.

حدود سال ۶۲-۶۳ به‌عنوان سرپرست اردو‌های تیم ملی ایران انتخاب شدم. مدارجم که بالاتر و بالاتر رفت، فدراسیون مرا به‌عنوان مدرس مربیگری و داوری و آزمونِ دان در کشور به استان‌ها معرفی می‌کرد و من می‌رفتم به استان‌های مختلف برای تدریس.

در سال‌های ۶۳ و ۶۶ هم برای اولین‌بار بعد از اردو‌های تیم ملی با استاد تاکاشی که ژاپنی بود و استاد کیهان که او هم افسر نیروی هوایی بود، شدیم مربی تیم ملی.».

خراسان، قطب جودوی ایران است

داستان موفقیت‌هایش به همین‌جا ختم نمی‌شود و ادامه می‌دهد: «این روال همین‌طور ادامه پیدا کرد. ۲۵ سال سرمربی و مربی استان خراسان بودم. حدود ۱۰ سال سرمربی تیم فجر کشور و مقاومت کشور و ۱۰ سال دیگر هم سرمربی همین تیم‌ها در استان.

در همین اوضاع‌واحوال که داشتم جودو را در سطح کشور ادامه می‌دادم، جودوی نیرو‌های مسلح، هلال‌احمر، پلیس قضایی و آموزش‌وپرورش را هم راه‌انداختم. امروز اگر بگوییم خراسان قطب جودوی ایران و قطب جودوی آسیاست، واقعاً گزاف نگفته‌ایم. این قضیه را ثابت کرده‌ایم.

ما سال گذشته در تمامی رده‌های سنی جودو، نوجوان‌ها، جوان‌ها، بزرگ‌سالان، لیگ برتر و... در کشور اول شدیم. در این مدت چهل، چهل‌وپنج‌ساله که مربیگری می‌کردم، شاگردان زیادی تربیت کردم که تا قهرمانی آسیا، جهان و حتی چهارم و پنجم المپیک هم آمدند.».

در حال حاضر تمرکزمان روی استعدادیابی است

دهقان ۶۴ سال دارد، اما به‌نسبت سن‌وسالش خیلی تند و تیز است. مشخص است که بدن آماده‌ای دارد. هنوز دست از سَر جودو برنداشته و در حال حاضر مسئول استعدادیابی تیم ملی در ردۀ نونهالان و نوجوانان خراسان رضوی است. می‌گوید: «دو تا پایگاه استعدادیابی در چناران و مشهد تأسیس کرده‌ایم.

پایگاه مشهد خودش دو شعبه دارد. در حال حاضر به‌عنوان سرمربی در این پایگاه‌ها مشغول به کار هستم. فدراسیون خیلی خوب روی جودوی خراسان سرمایه‌گذاری کرده است. در جودو اگر بخواهیم به فکر مدال باشیم و نتیجه بگیریم، باید از سن کم شروع کنیم.».


وفاداری‌ام را به جودو ثابت کردم

حُسن ختام صحبت‌های ما می‌شود خاطره‌ای آمیخته از تلخی و شیرینی که البته شیرینی‌اش به تلخی‌اش می‌چربد و دهقان از آن به‌عنوان یکی از خاطرات خیلی‌خیلی خوبش یاد می‌کند: «سال ۶۲ یکی از استادان ژاپنی آمده بود ایران. می‌خواست آزمون دان بگیرد.

من آن زمان در جبهه مجروح شده بودم و ۳۸، ۳۷ تا بخیه به پهلویم خورده بود، اما می‌خواستم به هر قیمتی شده در این آزمون شرکت کنم. طبق رسوم معمول، مدارک بیمارستانم را تحویل دادم. وقتی فهمید مجروح هستم، به من اجازۀ شرکت نداد.

این جواب رد شنیدن خیلی برایم گران تمام شد. با خودم گفتم من حتماً باید در این آزمون شرکت کنم. رفتم میدان هفت‌تیر تهران. یک شکم‌بند بزرگ گرفتم. جایی را که بخیه خورده بود، باندپیچی کردم. شکم‌بند را هم رویش بستم و دوباره رفتم برای ثبت‌نام. گفتم اگر جنازۀ من هم از اینجا برود، باید در این آزمون شرکت کنم.

سرانجام اصرارهایم جواب داد. یک تعهد گرفتند و اجازۀ آزمون را دادند. ازقضا یک بنده‌خدایی هم بود که خیلی چشم دیدن من را نداشت. ازعمد من را که در وزن ۶۶ کیلو بودم، مقابل پنج‌تا حریف ۹۰ کیلویی قرار داد. سه‌تا را بردم که گفت دیگر نمی‌خواهد ادامه بدهی.

احترام گذاشتم و عقب‌عقب رفتم و بلافاصله بی هوش شدم. چشمانم را که باز کردم، دیدم در بیمارستان هستم و فهمیدم که باید از نو جراحی بشوم. این اتفاق خیلی روی آن استاد ژاپنی تأثیر گذاشته بود.

هر زمان که به ژاپن می‌رفتم، کلی با من خوش‌وبش می‌کرد و با یادآوری خاطرۀ آن روز من را به همه معرفی می‌کرد.». حالا می‌خندد و خاطره‌اش را این‌گونه به پایان می‌برد: «من وفاداری‌ام را به جودو ثابت کردم و جودو هم به من.».




* این گزارش دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶  در شماره ۲۶۴ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44