خیلی از آدمها زود خسته میشوند، حتی زود شکست میخورند، طوریکه وقتی زندگی روی سختش را به آنها نشان میدهد، جامیزنند و دست از آرزوهایشان میکشند، اما تعداد کمی از آدمها هم هستند که برای تحقق رؤیاهایشان میجنگند و تا روزی که به آن نرسند، دست از تلاش برنمیدارند.
«زهرا فخرالدینی» یکی از همین آدمهای خستگیناپذیر است که از پنجسالگی با موانع زیادی در زندگی روبهرو شده، اما با تلاش توانسته است در زندگی برای خودش پله بسازد و از آن بالا برود؛ سختیهایی که شمارششدنی نیست.
از فوت پدرش در یکسالگی گرفته تا ازدواج مادرش وقتی او فقط پنج سال داشت و طرد شدن او و برادرش از خانه به خواست ناپدریاش، بزرگ شدن بهدور از مادر آنهم در خانۀ فامیل، دوست و آشنا، کار کردن از دهسالگی، فوت همسرش بعد از گذشت یکسالونیم از ازدواج، تنها ماندن دوباره آنهم با یک فرزند چهلوپنجروزه و...
با همۀ اینها، خانم فخرالدینی هیچوقت جا نزده است. روی پای خودش ایستاده و حتی به برادرش هم کمک کرده تا زمین نخورد.
تلاشهایی که از همان دهسالگی از کار در مطب و تحصیل آغاز میشود و تا امروز که در آستانۀ روز کارمند، بهعنوان کمکبهیار بازنشستۀ بیمارستان امدادی مشهد و بانوی نمونۀ این مرکز برای مصاحبه مقابل ما مینشیند، ادامه داشته است؛ «آنزمان به خودم گفتم روزگار، سختیها را مقابلم گذاشته، اما زنانه شکستش میدهم و همینطور هم شد.».
فخرالدینی با همین نگاه از دوران کودکی تلاش کرده است بهتنهایی زندگی خوبی برای خودش بسازد و در این مسیر موفق هم بوده است. به همۀ اینها میتوان از همان لبخند روی لبانش پی برد که در طول گفتگویمان از روی چهرۀ شصتوششسالهاش پاک نمیشود.
زهرا فخرالدینی متولد ۱۷ دی سال ۱۳۳۰ در کرمان است. در همان شهر یک سال بیشتر نداشته که پدرش را از دست داده و بعد از ازدواج مادرش با مردی از مشهد، به این شهر آمده است.
خودش با یادی از روزهای کودکیاش چنین تعریف میکند: «مادرم که ازدواج کرد، من و برادرم هم همراهش به مشهد آمدیم. در یک خانه با ناپدریمان زندگی میکردیم، اما او از من و برادرم خوشش نمیآمد؛ بهخاطر همین مادرم من را به یکی از اعضای فامیل و برادرم را هم به کس دیگری سپرد.
از همان زمان خودم بزرگتر خودم شدم. مادر و پدر نداشتم، اما کسیکه مسئولیت من را قبول کرده بود، زن خوب و تحصیلکردهای بود. خودش پرستار و همسرش معاون دادستان بود. با کار پرستاری همین زن که جای مادرم بود، من با فضای بیمارستان و مطب آشنا شدم.».
«کسی را نداشتم. از طرف دیگر با وجود سن کم، دغدغۀ برادرم را هم که مثل من تنها و بیکس بود، داشتم؛ برای همین وقتی این بندهخدا مرا به مطبی برد تا منشی دکتر شوم، بدون، چون وچرا قبول کردم.».
خانم فخرالدینی اینها را میگوید و حرفش را اینطور ادامه میدهد: «۱۰ سال بیشتر نداشتم که منشی مطبِ مرحوم دکتر توتونی شدم. او هر ماه ۳۰ تومان به من حقوق میداد. این پول را برای خودم و برادرم خرج میکردم، حتی پسانداز هم میکردم که از محل آن، بعدها خرج دامادی برادرم را دادم.».
خانم فخرالدینی در بیستسالگی با پسرخالهاش سر سفرۀ عقد مینشیند. بله، درست در همان لحظاتی که حس میکرد زندگی روی خوشش را به او نشان میدهد، بله میگوید، اما این خوشی خیلی زود به غم بزرگی تبدیل میشود.
«تازه طعم بودن در کنار خانواده و خانواده داشتن را با یک نوزاد پسر چهلوپنجروزه و همسرم تجربه میکردم که زندگیام دوباره دگرگون شد.».
ادامه میدهد: «آخر بهار بود. من خانهداری میکردم و همسرم هم سر کار میرفت. یک روز برای تفریح و توتخوری قصد شاندیز کردیم. زیر یکی از درختهای توت بساط پهن کردیم و همسرم برای خوردن توت بالای درخت رفت.
هنوز چیزی از نشستنش روی شاخه نگذشته بود که شاخۀ توت شکست و او از بالا به پایین پرت شد. بلافاصله به بیمارستان امامرضا (ع) رساندیمش، اما فوت کرد. دوباره تنها شدم.
سر کار رفتن را اینبار از کار در درمانگاهها آغاز کردم. مدتی در درمانگاه سعدی کار کردم و بعد هم بهعنوان کمکبهیار به بیمارستانهای سینا، ۲۵ شهریور و آریا منتقل شدم. آخرین بیمارستان هم امدادی بود که همانجا استخدام و بازنشسته شدم.»
«سالهای میانی دهۀ ۵۰ بود که کارم را در بیمارستان امدادی شروع کردم. این بیمارستان کلا سه بخش داشت و، چون تعداد ماشین و موتور هم خیلی اندک بود، خلوت بود.».
خانم فخرالدینی نخستین تصویر را از حضورش در بیمارستان امدادی برایمان اینگونه میسازد و ادامه میدهد: «خوب یادم هست که شبهای عید کلا تعطیلمان میکردند و میگفتند اگر نیازی به حضورتان در بیمارستان باشد، خبرتان میکنیم.
آن زمان بیشترین شلوغیهای بیمارستان امدادی مربوط به روزهای انقلاب و شرکت در راهپیماییها بود که روزانه حداقل ۱۰۰ مجروح به بیمارستان میآوردند.
بعدها هم همین شلوغیها در دوران جنگ تکرار شد که بیمارستان پر از مجروح جنگی میشد، حتی تا نزدیکترین نقطه به سرویسهای بهداشتی روی زمین پتو پهن میکردیم تا مجروحان جنگی را جای بدهیم.».
خانم فخرالدینی خاطرات خوشی از بیمارستانی که برای خیلیها یادآور درد و رنجهایشان است، دارد. او در بیان یکی از همین خاطرات میگوید: «برای بار دوم ازدواج کردم و خدا به من چهار فرزند دیگر داد.
بچههایم شیرخوار بودند. هر وقت مادری تصادف میکرد که فرزند شیرخوار داشت، من به بچه اش شیر میدادم؛ بهخاطر همین همکارها اسمم را گذاشته بودند مادر کودکان تصادفی.».
او خاطرهای هم از مادری کردن برای دختر قطععضوشده در حادثۀ بمبگذاری مشهد تعریف میکند و میگوید: «چند سال قبل از بمبگذاری حرم امامرضا (ع)، داخل سطلهای زبالۀ نزدیک حرم، بمب میگذاشتند.
یکی از همین بمبها وقتی عمل کرد که دختر بیستسالۀ قمی برای انداختن پلاستیک کیکش، درِ سطل زباله را برداشته بود. این دختر را بیهوش و با پایی که قطع شده بود، به بیمارستان آوردند. بعد از جراحی که بههوش آمد، بهخاطر نبود پایش به زمینوزمان و حتی امامرضا (ع) بدوبیراه میگفت.
حتی پرسنل بیمارستان را هم دعوا میکرد، با این وجود شبها داخل اتاقش جمع میشدیم و برایش از قصههای حکمت خدا میگفتیم. آن دختر بعد از مدتی مرخص شد، اما باید هر روز زخمهایش شستشو داده میشد.
برای همین استانداری به او یک واحد آپارتمان و یک پیکان در مشهد داد. من هم هر روز، به خانهاش میرفتم و بهجای مادرش به او رسیدگی میکردم.».
«همیشه مدیون مریضهای امداد و دعای خیرشان هستم.». خانم فخرالدینی این را میگوید و تعریف میکند: «دو تا از پسرانم هموفیلی شدید دارند. یکی از آنها چند سال قبل در اثر تصادف، خونریزی مغزی کرد.
دکتر امداد بعد از معاینه گفت چه جراحی شود چه نشود، پسرت میمیرد، اما من که معجزۀ شفا در بیمارستان امداد را کم ندیده بودم، به خود امامرضا (ع) متوسل شدم. با همین توسل و دعای خیرِ مریضهای امداد که هیچوقت برایشان کم نگذاشتهام، پسرم شفا یافت.».
خانم فخرالدینی این روزها بعد از ۳۵ سال کار شرافتمندانه، روزهای بازنشستگیاش را با آرتروزی که حاصل کار مداوم در بیمارستان است، میگذراند، با این وجود گلایهای ندارد، اما نگرانی جدیتری دارد که از آن چنین میگوید: «دو تن از پسرانم هموفیلی شدید دارند. بیکارند و درآوردن خرج خانواده برایشان سخت است.
آنها با حمایتهای دولت و مرکز هموفیلی داروی رایگان میگیرند، اما همین کار نداشتنشان، دغدغه و نگرانی اصلی من است؛ بهخاطر همین از دولت درخواست دارم همانطور که طرح موفق سلامت را اجرا کرد، طرحی هم برای شاغل کردن بیماران خاص اجرا کند.».
* این گزارش دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۸ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.