میوهفروشهای کوچک محله مصطفی خمینی مشهد
به شهر آدم کوچولوها میماند. شهری که به اندازۀ یک مغازۀ میوهفروشی دونبش در محلۀ شهید «مصطفی خمینی» کوچک شده است. آدمهای این شهر کوچک که نه این میوهفروشی کوچک، هیچکدام سن و سالی زیادی ندارند، اما عجیب که این مردهای کوچک به خوبی از پس کار آدم بزرگها بر میآیند.
هر چهار نفر نشسته بودند روی سکوی سنگی جلوی مغازه و به هم گیر میدادند؛ یا به آدم بزرگها. علیرضا دستش را آورده بود بالا و داشت دربارۀ فلان همسایه که به دوچرخهبازیشان گیر سه پیچ داده بود، صحبت میکرد. امیررضا، اما داشت با آب و تاب چهرۀ صاحب ماشینی را توصیف میکرد که با دوچرخه رفته بود توی سپر ماشینش.
لابهلای همین کلمات پرهیجان بود که مهدی هم از اینکه هیچ جای درست و حسابی برای بازی ندارند، کلافه شد. سهیل از همهشان بزرگتر بود. بلند شد و رفت داخل مغازه. چند تا هلو را که در حال لغزیدن از روی میوههای چیدهشده روی پیشخوان بود، همانجا جاگیر کرد، یک دسته سبزی از روی کپۀ سبزیها برداشت و مرتب کرد، جعبه سیبزمینی و پیازها را با پایش جابهجا کرد و رفت نشست پشت دخل.
سهیل چهرهای مصمم و نسبتاً جدی دارد. از آنهایی که اگر در این حال و وضع روبهرویش بایستی بیشک فکر میکنی آدم کاری و عاقلی است. حساب کار خودش را میداند و اهل از زیرکار دررفتن نیست. کل امورات یکی از ۶میوهفروشی محلۀ شهید «مصطفی خمینی»، دست سهیل است.
علیرضا که یک وری به نقطهای از خیابان خیره شده بود و معلوم نبود چه چیزهایی در سرش میگذرد که روی زبان چلچلیاش جاری نمیشود، با صدای سهیل از جا بلند میشود و داخل مغازه میرود. باید سیبزمینی و پیازهایی که تازه از انبار رسیده، تمیز کند و گل روی سیبزمینیها و پوستهای خشک و اضافی پیازها را بگیرد.
علیرضا و سهیل غیرازاینکه با هم پسرعمویند، پسرخاله هم هستند. علیرضا یک جورهایی وردست سهیل است و در کارهای مغازه به او کمک میکند. مخصوصاً وقتهایی که سهیل سرش شلوغ است یا حضور ندارد، این علیرضاست که به امور مغازه میرسد.
امیررضا و مهدی هم همزمان با هم بلند میشوند و به داخل میروند تا دستی به سر و روی مغازه بکشند و آشغال سبزیها و میوهها را از مغازه بیرون ببرند. امیررضا بیشتر وقتها در خانه تنهاست، مخصوصاً حالا که تابستان است و ایام تعطیلات مدرسه، آمده پیش سهیل و علیرضا تا کار کند. مهدی هم که از حالا دوست دارد وارد بازار کار شود، هیچ جایی بهتر از میوهفروشیای که دوستانش آنجا را اداره میکنند، برای کسب تجربه پیدا نکرده است.
امیررضا و مهدی فارغ از رابطۀ دوستی با سهیل و علیرضا در انجام وظایف خود کم نمیگذارند؛ چون به قول خودشان شاگرد مغازه هستند و باید کارهایشان را درست انجام دهند.
مغازۀ میوهفروشی که سهیل آن را اداره میکند تا چند وقت پیش دست خالهاش بوده. ظاهراً خالۀ سهیل از وضعیت مشتری و رونق کار راضی نبود، برای همین تصمیم میگیرد میوهفروشیاش را جای دیگری راه بیندازد. پدر سهیل هم پیشنهاد میدهد سهیل آنجا را اداره کند. همین شده که امروز سهیل نوری ۱۴ و نیم ساله و علیرضا نوری۱۲ و امیررضا ساعی ۱۲ و مهدی ۱۰ ساله رونق قابل توجهی به میوهفروشی کوچکشان دادهاند که از همسایهها تا درجهدارهای شهرک نیروی هوایی مشتریشان هستند.

سهیل: از بچگی میوهفروشی کردم
ماجرا چیست؟ چطور با این سن و سال مغازۀ میوهفروشی داری؟
از بچگی با پدرم که مغازۀ میوهفروشی داشته، کار میکردم. اینجا در اصل مغازۀ خالهام بود. او مغازهاش را جمع کرد تا جای دیگری با مشتریان بیشتری کارش را ادامه دهد. پدرم گفت من میتوانم به جای خالهام اینجا تنهایی کار کنم و از پسش بر میآیم.
از پسش بر آمدی؟
تا الان که آره. تجربۀ کافی در میوهفروشی را دارم. خانوادۀ ما بیشتر میوهفروش بودهاند. از پدربزرگم گرفته تا من.
دقیقاً چه کارهایی انجام میدهی؟
صبحها از ساعت ۹ به مغازه میآییم، مغازه را مرتب میکنیم، سیبزمینی و پیاز پاک میکنیم و سبزیها را آماده میگذاریم، بعضی وقتها دکور مغازه را تغییر میدهیم و… تا ۱۱ شب که مغازه را تعطیل میکنیم و به خانه میرویم.
زمان مدرسه مغازه تعطیل میشود؟
نه. من خودم صبحها به مدرسه میروم. یک نفر را جای خودم میگذارم تا وقتی که کلاسها تمام شود و خودم به مغازه بیایم.
حساب و کتاب مغازه با چه کسی است؟
با خودم. البته من همۀ حساب دخل را تحویل پدرم میدهم. البته باید بگویم حساب و کتاب در مغازه دقت زیادی میخواهد. سعی میکنم بدون خطا این کار را انجام بدهم. پدرم ماهیانه ۵۰۰هزار تومان به من میدهد.
قیمت میوهها را کجا نوشتی؟
جایی ننوشتم همه را از حفظم.
برخورد مشتریها با شما چطور است؟
برخورد مشتریها متفاوت است. بعضیهایشان تحسینمان میکنند. بعضیها خیلی رویمان حساب نمیکنند و ترجیح میدهند بروند از پدرم خرید کنند. برخی هم که میگویند مهدکودک راه انداختید؟ میگوییم مهدکودک هم که باشد بهترین میوه را تحویلتان میدهیم.
ناراحت نمیشوی مشتریهایت پیش پدر بروند؟
بعضی وقتها ناراحت میشوم مثلا این فرماندههای پادگان همیشه پیش پدرم میروند، ولی خب ما هم مشتریهای خودمان را داریم.

علیرضا:دکتر نشوم میوهفروش میشوم
علیرضا تو چقدر حقوق میگیری؟
۱۵۰هزار تومن.
با پولهایت چه میکنی؟
چیزهایی که لازم دارم میخرم مثلا یک دوچرخه قسطی خریدم با حقوق ماههای آینده هم اقساطش را میپردازم.
تو از سهیل چه یاد گرفتی؟
برخورد با مشتری، مدیریت مالی، چیدن میوه.
قرار است در آینده چه کاره شوی؟
اگه دکتر نشوم میوهفروش میشوم.
یعنی چی؟
یعنی یک سال حسابی درس میخوانم و کنکور میدهم تا پزشکی قبول بشوم، ولی اگر نشد همین میوهفروشی را ادامه میدهم.
فکر میکنی اگر تا ۱۰سال دیگر میوهفروش باقی بمانید چطور میوهفروشیای داشته باشید؟
من و سهیل تقریباً مثل هم فکر میکنیم، دوست داریم یک جای خوب و پررفتوآمد مغازه داشته باشیم از اینجا تا مسجد (حدودا ۵۰۰متر).
از اینکه کار بزرگترها را انجام میدهید، چه احساسی داری؟
احساس میکنم بزرگتر از سنم هستم یک جورهایی مرد شدم دیگر.

امیر رضا: مسیر دوچرخهسواری نداریم
امیررضا چه شد که شاگرد اینجا شدی؟
خیلی وقتها در خانه تنها هستم و حوصلهام سر میرود. پدرم همیشه در سفر است و مادرم هم مشغول کارهایش. برادرم مرا پیش دوستانم آورد تا کنار آنها کار کنم.
خب تا حالا چه چیزهایی یاد گرفتی؟
حساب و کتاب میوهها، تمیزکردن سبزی و خیلی چیزهای دیگر
بازی هم میکنی؟
معمولا دوچرخهسواری میکنیم، ولی خب دوست داریم مثل بچههای شهرک نیرو هوایی امکانات داشته باشیم. هوس میکنیم به آنجا برویم که سرباز نگهبان اجازه نمیدهد. بعضی وقتها هم دعوایمان میکند.
چرا دعوا؟
ما عادت داریم به این دعواها. حتی وقتی مدرسه میرویم با ما زیاد دعوا میکنند.
مگر مدرسهتان داخل شهرک نیرو هوایی است؟
بله، چون توی محل خودمان فقط یک دبستان است و بچهها برای ادامه تحصیل باید به داخل شهرک بروند. آنجا شرایط خیلی فرق میکند. چون همه نظامی هستند خیلی سخت میگیرند. حتی شنیدیم بچههایی را که اذیت میکنند، چند ساعتی بازداشت میکنند.
مهدی:دوست دارم وارد بازار کار شوم
از خودت بگو مهدی؟
تعطیلات تابستان را میآیم پیش بچهها میوهفروشی یاد میگیرم، چون تصمیم دارم زود وارد بازار کار بشوم. به کار بیشتر از درس علاقه دارم.
یعنی میخواهی این کار را ادامه بدهی؟
احتمالا آره این کار را خیلی دوست دارم.
از کار کردن کنار همسن و سالهایت ناراحت نیستی؟
نه اتفاقاً با آنها راحتترم.
جاهای تفریحی محله کجاست؟
اینجا زیاد جای تفریحی ندارد، به جز یک استخر و دو زمین ورزشی که یکی داخل پادگان واقع شده و دیگری هم در خانۀ معلم. خانۀ معلم یک زمین والیبال هم دارد که البته هر وقت برای بازی به آنجا میرویم قبلش باید آنجا را تمیز کنیم.
چطور؟
چون آنجا پولی است، ولی ما به جای اینکه پول بدهیم اول یک دست آنجا را آب و جارو میکنیم تا اجازۀ بازی به ما میدهند.
دوست داری چه امکاناتی در محل داشته باشید؟
پیست اسکی، پیست دوچرخه. راستش بچههای پادگان امکانات نسبتاً خوبی دارند و بعضی وقتها هم به ما فخر میفروشند. کاش این امکانات خارج از پادگان برای ما هم ایجاد شود.
* این گزارش در شمـاره ۲۵۶ دوشنبه ۲۳ مرداد ۹۶ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.
