قدمتش برمیگردد به سالهای دوری که کسی به خاطر ندارد. به آن روزها که خبری از شهر و بافت شهری نبوده و محمدآباد نام یک روستای کوچک دور از شهر بوده است. روستایی که کل جمعیت آن از پنج خانوار بیشتر نمیشد. همان روستاییهایی که حالا نام و نشانی از آنها باقی نمانده، سنگ بنای اولین مسجد آن حوالی را میچینند. مسجد المهدی! مسجد که چه عرض کنم، یک خانه گلی کوچک به قد یک وجب به اندازه نمازگزاردن همان چند ده نفر جمعیت روستا بوده و حالا چیزی از آن آجرهای قدیمی و دیوارهای خشتی و گلی هم بر جای نمانده است.
مسجد المهدی از درازنای این سالها گذشته، از میان نسلها تا امروز به این شکل و شمایل درآمده است. مسجدی بزرگ با زیربنای ٢هزار مترمربع با چهار طبقه مجزا و قدمتی بیش از صد سال. این مسجد حالا تبدیل به نقطه اتصال افراد محله شده است. نخ تسبیح چند نسل ساکنان محمدآباد که وجه اشتراک خاطراتشان است و جزو جداییناپذیر داستانهای قدیمی محله که برای کوچکترها تعریف میکنند. هیئت منتسب به این مسجد هم هیئت محمدی محمدآباد نام دارد. قدیمیترین هیئت این محله که پا به پای این مسجد پیش رفته و شکل گرفته و از پدران به پسران رسیده و در تمام این سالها پا برجا باقی مانده است.
از میان کوچههای تنگ و باریک محمدآباد میگذریم و درست در مرکز محله، جایی که خانهها و کوچهها از پیش چشممان کنار میروند، به عریضترین و وسیعترین گذرگاه میرسیم. جایی که بزرگترین بنای این حوالی، بنای مسجد المهدی با آجرهای سبز و آبی و لاجوردی، بین خانهها خودنمایی میکند. وارد که میشویم تکه پارچههای مشکی سوزندوزی شده پرنقش و نگار دور تا دور مسجد، اولین چیزی است که به چشم میخورد. از نقش و نگار روی پارچهها پیداست که باید کار خانمهای محله باشد... خیلی از آنها حالا دیگر نیستند و مدتهاست فوت کردهاند و یادگاریهایشان حالا یادشان را برای اهالی زنده میکند. تاریخهای سوزندوزی شده روی پارچهها را میخوانم... سنه ١٢٨٨، سنه ١٣٠٠ و... این پارچهها اهدایی اهالی به مسجد هستند که از همان ایام قدیم هر سال به مناسبت محرم به در و دیوار مسجد آویزان میشوند و مسجد محله اولین نقطه است که رنگ و بوی محرم به خود میگیرد.
حاج محمود رضاپور، رئیس هیئت امنا و هیئت مسجد که به استقبالمان آمده از قدمت این پارچهها میگوید. از رسم هر ساله آویزان کردن پارچههای قدیمی روی در و دیوار مسجد و زندهشدن یاد رفتگان در دل اهالی.
حالا همه اعضای هیئت امنا توی مسجد جمع شدهاند. اعضایی که حالا ریش سفیدان محله هم محسوب میشوند. منبری هیئت، فراش و چراغدار مسجد، میاندار هیئت و... همگی لبخند به لب از خاطرات قدیم میگویند. میخواهم که داستان این مسجد را از همان ابتدا برایمان تعریف کنند و حاج آقا رضاپور از سالهای دور میگوید. از خاطرات پنج نسل قبل که پدر و پدربزرگهایشان برایشان تعریف کردهاند: «قدیمیترین مسجد این منطقه مسجد المهدی است و قدیمیترین هیئت هم هیئت محمدی محمدآباد. ما حالا تاریخ دقیقی از سال تأسیس این مسجد و این هیئت در دست نداریم اما با توجه به خاطراتی که پدرها و پدربزرگهایمان تعریف کردهاند میدانیم که تاریخ تأسیس بنای مسجد المهدی و هیئت محمدی محمدآباد برمیگردد به حول و حوش سالهای ١٢٧٠ شمسی، یعنی درست چند سال بعد از ساخته شدن قلعه محمدآباد در این روستا. همزمان با ساخت این قلعه، پرچم عزاداری هم توسط جمعیت روستا که پنج خانوار بیشتر نبودند برافراشته و مجالس عزاداری در خانهها برپا شد و هیئت محمدی از دل همین مجالس پا گرفت و بعد با مسجد یکی شد. همین هیئت و همین مجالس بهانهای شدند برای ساخت بنای اولیه مسجد المهدی توسط قدمای محمدآبادی.»
تاریخ این مسجد و هیئت گره میخورد به تاریخچه روستای محمدآباد. به تغییرات این روستا که در نهایت به تغییر این بنا هم میانجامد. اینها را احمد فتحعلیزاده، ساکن قدیمی این محله و از اعضای قدیمی هیئت میگوید. از گسترش و افزایش جمعیت روستای محمدآباد به واسطه نهرها و قناتهای متعدد میگوید. از مهاجرت کرمانیها، زابلیها و قاینیها به این روستا و بعد تأسیس هیئتهای مختلف میگوید. از تغییرات این مسجد و بازسازیهای آن طی این سالها.
فتحعلیزاده از تغییرات مسجد میگوید. از اینکه حاجی مرحومی زمانی مسجد را خراب میکند برای ساخت و ساز، اما فقط تا مرحله تخریب پیش میرود. مسجد خرابشده را با همان حال رها میکند و میرود مکه. این سفر سه چهار ماه طول میکشد تا جایی که اهالی قید کمک حاج آقای یادشده را میزنند و خودشان دست به کار میشوند.
حاج اکبر خلیلزاده پدر خانم حاج محمود رضاپور، سرپرست فعلی هیئت محمدی، در حد توان خودش مسجد را رو به راه میکند. بعد از او شخصی به نام حاج اسدا... سالاری باغ بزرگی که در ابتدای محمدآباد داشته را میفروشد و بدون اینکه ریالی از کسی بگیرد همه را صرف بازسازی مسجد میکند. این تغییرات کوچک همین طور ادامه پیدا میکند و سرانجام سال ٨٩ مهمترین تغییرات مسجد رخ میدهد و این بنا به کل زیر و رو میشود. مسجد از اولین آجر تا آخرینش خراب میشود و سنگ بنای آن دوباره گذاشته میشود. داستان هم از جایی شروع میشود که فکر از نو ساختن مسجد میافتد به جان آقای فتحعلیزاده.فکرش را با اعضای هیئت در میان میگذارد اما عده زیادی مخالفت میکنند.
به اینجای خاطراتش که میرسد نمی در چشمهایش مینشیند. دستی به محاسن سفیدش میکشد و از آغاز راه ساخت مسجد میگوید و سختیهایی که طی کردن این راه برای او داشته است: «جمعیت محمدآباد زیاد شده بود و فضای مسجد کوچک و قدیمی ما هم کفاف این جمعیت را نمیداد. همیشه فکر تغییرش را در سر داشتم و روزی که حرف ساخت دوباره مسجد را زدم، هیچ کس باورش نمیشد که این اتفاق بیفتد.آن هم توی این محله و با این مردم بیبضاعت که به نان شبشان محتاج هستند. با همه این مخالفتها خودم کلنگش را توی حمام قدیمی مسجد زدم و ساخت و ساز شروع شد. همه اهالی با هر آنچه در توان داشتند برای ساخت آن کمک کردند و بانیان اصلی هم، ما اعضای هیئت بودیم. هرچه داشتیم برای ساخت مسجد دادیم اما هزینهها سرسامآور بود. دیدیم هرچقدر تلاش میکنیم کار پیش نمی رود. خیلی سخت بود و من هم کم کم داشتم ناامید میشدم. یک شب که موقع خواب توی همین فکر و خیالها بودم و حسابی کم آورده بودم، زدم زیر گریه. گفتم خدایا من این مسجد را خراب کردم به امید بازسازی. من به این مردم قول دادم. حالا چه جوابی به آنها بدهم؟ صبح که از خواب بیدار شدم با همان اندوه و ناراحتیای که داشتم رفتم سمت مسجد، یک عرب زبان زودتر از من آمده بود و خرابهها را تماشا میکرد. با فارسی دست و پا شکسته پرسید اینجا مسجد المهدی است؟ گفتم بله، تعریف کرد که از کویت به مشهد آمده برای کار خیر. مادرش توی خواب رؤیای این مسجد را دیده که پسرش در بازسازی آن نقش داشته است. پسر هم طبق همان خواب این مسجد را پیدا میکند. گفت که میخواهد ١٣٠میلیون تومان وقف کمک به ساخت این مسجد کند! ١٣٠میلیون تومان، ده یازده سال پیش! خیلی بود!... گریه کردم و دست و رویش را بوسیدم و این طور شد که به لطف خدا ساخت مسجد را از نو شروع کردیم. با دقت و همت فراوان! میخواستیم همه چیز خوب پیش برود. به همین دلیل آجرها را از یزد آوردیم. آجرهای ٣٥سانتی قرص و محکم که توی مشهد پیدا نکرده و کل شهر را برایشان زیر و رو کرده بودیم. خلاصه همه چیز خوب پیش رفت و بالأخره با کمک آن خیّر کویتی، اعضای هیئت و افراد محله مسجد المهدی طبق روزشمار ظرف یک سال ساخته شد. این مسجد دیگر همان مسجد قبلی نبود. آن بنای کوچک 260متری تبدیل شد به بنایی عظیم و خوش رنگ و لعاب با دو هزار متر زیربنا. حمام قدیمی مسجد که دیگر استفادهای از آن نمیشد خراب و تبدیل شده بود به آشپزخانهای برای گذاشتن دیگ به مناسبتهای مختلف. مهمتر از همه اینها سه طبقه دیگر هم به مسجد اضافه شده بود. بعد از آن مراسمهای مهم محله همه در مسجد المهدی برگزار میشود و اهالی مجلس عروسی و عزایشان را هم در همین مسجد برگزار میکنند. هیئت خانگی ما هم همچنان خانگی باقی ماند اما این مسجد تبدیل شد به پایگاه اصلی ما.»
حالا سرپرست فعلی هیئت، حاج محمود رضاپور، است که به قول خودش هیئتی بودنش را از پدر و پدربزرگهایش به ارث برده و کل خاندان او هیئتی بودهاند! قبل از او حاج علی زهرایی که یکی از بنیانگذاران بنای جدید مسجد هم بوده و در ساخت آن کمک کرده بوده این وظیفه را برعهده داشته است. قبلترش حاج نوروز رضاپور برادر حاج محمود رضاپور، حاج اکبر ساعدی، امیر سازگار و... اسمها را همینطور یکی یکی نام میبرد تا میرسد به اسم حاج مجید که انگار همین یک اسم از او بیشتر باقی نمانده و کسی از او چیز دیگری به خاطر ندارد. آقای رضاپور تعریف میکند که از همان هفت سالگی از زمانی که به یاد دارد به واسطه پدر و برادرش پا به مسجد و هیئت گذاشته و دیگر اعضا هم انگار خاطرات و گذشته مشترکی با او دارند و میگویند که آنها هم از همان دوره کودکی با مسجد و هیئت آشنا شده بودند.
محمود الخاص، مرد مسن ریزنقش و شوخ طبعی که حالا خادم مسجد است انگار خاطرات بیشتری از مسجد دارد. او به واسطه پدرش مرحوم حاج میرزا حسن الخاص که از میدانداران خوب هیئت بوده از کودکی به مسجد پا میگذارد و میشود چراغدار و فراش و خادم مسجد. از دورهای میگوید که مسجد گلی بوده و فرش زیر پایشان هم حصیری. از چراغ نفتی میگوید که روزهای سرد زمستان سر در مسجد آویزان میکردند تا چراغ راه نمازگزاران باشد. از سماور زغالی میگوید و چای لبسوزی که توی آن سوز و سرما بعد از نماز به دست نمازگزارها میداده است.
فراز و نشیبهایی که این هیئت طی کرده، اگر بیشتر از مسجد نباشد کمتر هم نیست. روزگاری بوده که هیئت محمدی محمدآباد فقط با ٤، ٥ عضو نفس کشیده و پا برجا مانده و روزگاری هم بوده که تعداد اعضای آن به ٥٠٠نفر هم میرسیده است. این هیئت هم مانند هیئتهای دیگر ویژگیها، رسمها و سنتهای خاص خودش را داشته که خیلی از آنها حالا با گذشت سالها کمرنگتر شدهاند. از اولین رسوم و شروط عضویت در این هیئت پرداخت حق عضویت بوده و این هزینه هم برای برگزاری برنامهها و مراسم صرف میشده و همه با جان و دل پرداخت میکردند. اعضای فعلی حالا از دورانی میگویند که حق عضویت دو قِران بیشتر نبوده است!
شیوه اجرای مراسم و عزاداری اعضای این هیئت تا صد سال پیش و همین یکی دو دهه قبل شیوهای سنتی و مخصوص به خود این هیئت بوده است. مداحان قدیمی آن هم با همین شیوه سنتی مداحی میکردند و مراسم عزاداری را اجرا میکردند. به گفته اعضا، خانواده مرحوم کفشدوز از مداحان قدیمی این محله و هیئت بودند که مداحی چند نسل از پدر به پسر در این خانواده به ارث میرسیده است. مرحوم شیخ اکبر کفشدوز از قدیمیترین مداحان هیئت و متوفی ١٣٦٦ برای سالها در این هیئت مداحی میکرده و بعد از او مرحوم محمدحسین و محمدحسن و علی کفشدوز هم راه او را ادامه دادند. حالا این وظیفه بر گردن محمد فتحعلیزاده و پسر بزرگتر او است.
او از شیوه و سنت عزاداری مرسوم در سال های گذشته در این هیئت میگوید: «مرحله اول دمگیری بود و ابتدا مداح و نوحهخوان متناسب با مناسبتی که وجود داشت شروع به دمگیری میکردند. دمگیری هم اصطلاحی بود که بین اعضای هیئت و مسجد ما مرسوم بود. به ابتدای مداحی که مداح نفس میگیرد به اصطلاح دمگیری میگفتیم. در هنگام دمگیری افراد سینهزن شروع به عوض کردن لباس میکردند و لباس مخصوص مداحیشان را میپوشیدند. مداح همزمان با آمادهشدن سینهزنان شروع به خواندن ترجیعبند با یک آهنگ سنگین میکرد. در این زمان اعضا با اشاره میاندار هیئت و همراه با ادای احترام کلامی به سادات و ریشسفیدان در حالت نشسته با فرمان دست شروع به سینهزنی میکردند. دمگیری ده پانزده دقیقهای طول میکشید. ترجیعبند که تمام میشد سینهزنان از جا بلند میشدند. با قیام سینهزنان مداح شروع به خواندن نوحهای به سبک واحد (یعنی تک ضرب و سنگین) میکرد. سینهزنان همچنان به سینه زدن ادامه میدادند و این سینهزنی با شوری که میاندار به جمعیت میداد، به اوج میرسید. بعد با بلند شدن صدای مداح برای خواندن مرثیه عزاداری میاندار با فرمان و اشاره دست جمعیت را به نشستن فرامیخواند و افراد حالت حزن و اندوه به خود میگرفتند. بعد مداح مرثیهای کوتاه میخواند و سینهزنان هم نفسی تازه میکردند. بعد از آن دوباره سینهزنان بلند میشدند و با بلند شدن صدای مداح سینه میزدند. سینهزنی ثلاث، تک ضرب و... اینها ادامه پیدا میکرد و مجلس با خواندن یک ترجیعبند به پایان میرسید. در آخر هم برای جلوگیری از گرفتگی صدا و بدن سینهزنها خادم مسجد سینی پر از استکانهای آب جوش میآورد و تعارف میکرد.»
یکی از مراسمهایی که محمدآبادیها از گذشتهها آن را پرشور اجرا میکردند، مراسم ماه محرم بوده و علمگردانی معروف آن که حالا در این منطقه زبانزد همه است. حالا دو علم چوبی در این مسجد تکیه بر دیوار دیده میشود. علمهایی که از روزگار قدیم در مراسم محرم از اینها استفاده میشده و دست به دست بین نسلها چرخیده و حالا به آنها رسیده است. آقای رضاپور میگوید: «میگویند که سازنده این علمها شخصی تنومند بوده به نام سیدعلی خیرالسادات که این علمها را اول عاشورا در گودالهای حیاط مسجد برپا میکرده است. بعد جوانها این علمها را برمیداشتند و دست به دست تا قبرستان روستا در انتهای محمدآباد که الان بوستان شده، میبردند. حالا هم ما این رسم را هر سال پرشورتر از سال قبل برگزار میکنیم و همه علمگردانیم و این علم را دست به دست در کل محله روی شانههایمان میچرخانیم.»حالا مسجد المهدی به رسم محرم هر سال با پارچههای اهدایی ساکنان سیاهپوش شده است اما آقای رضاپور توضیح میدهد: «شیوع ویروس کرونا باعث شده امسال نتوانند مراسمشان را طبق رسم هر سال اجرا کنند. سالهای قبل به مدت 12شب تا 1500نفر را هم در این مسجد هر شب اطعام میدادند اما امسال به دلیل شرایط موجود به توزیع غذای بستهبندی و با رعایت مسائل بهداشتی اکتفا کردهاند.»
درباره آینده این هیئت و مسجد میپرسم و آقای رضاپور به گذشتگان استناد میکند. به افرادی که اگر خالص و مخلص نبودند این هیئت پا برجا نمیماند و این مسجد به این شکل و شمایل در نمیآمد. از فرزندانشان میگوید که آنها هم از همان کودکی پا به این مسجد گذاشتهاند و حالا جانی تازه به این هیئت بخشیدهاند و قرار است این راه را ادامه بدهند. راهی که از گذشته تا به امروز ادامه داشته و تا همیشه ادامه دارد.