
کشاورزها همیشه چشمشان به دست زمین است
قرارمان را میگذاریم سر زمینهای کشاورزیاش. زمینهایی که هرچند خیلی از شهر دور نیستند، اما حال و هوایی روستایی دارند. حال و هوایی که دلت را هوایی میکند و جانت را تازه. تازه از بوی خاک، تازه از بوی آب و تازه از سرسبزی.
خیالش هم قشنگ است. خیال اینکه پایت را در زمینهای خاکی بگذاری و کفشهای تازه واکس خوردهات در خاک غلت بخورند و لباسهای اتو کشیدهاند چروک شوند و بعد از عمری صندلی نشینی لختی روی زمین بنشینی و دفتر و دستکت را روی زمینهای خاکی پهن کنی.
زمینهایی که گاهی مورچهای روی نوشتههایت میچرخد و گاهی عنکبوتی وسط کاغذ وول میخورد و قشنگتر آنکه با مردی به صحبت بنشینی که کل دنیا را به همین خاک بازیها ترجیح میدهد. مردی که برکت زندگیاش را از دل همین خاک میگیرد و به کم و زیادش قانع است و از زبانش شکر نعمت نمیافتد.
حسن کیخا، از قدیمیهای محله سیسآباد است. قدیمی که چه عرض کنم، زاده همین محله است و به قول خودش عِرق ملی به این منطقه دارد. او از روز تولد تا همین امروز در این محله زندگی کرده و بزرگ شده است.
حسن آقا که از همان کودکی به همراه پدر خدابیامرزش در زمینهای کشاورزی بزرگ شده است به جای هر شغلی و به جای هر خدمتی کار و تلاش در زمینهای پدری را برگزیده و بیل به دست گرفتن و همنشینی با خاک و آب و آفتاب را به هر چیزی در دنیا ترجیح میدهد.
در ظهر یکی از همین روزهای خردادی زیر سایه درختی از درختهای زمینهای کشاورزیاش در سیسآباد میهمان او میشویم و در کنار جوی آبی که پای کاشتههایش میرود تا آنها را سیراب کند و مرد کشاورز را به بارشان امیدوار، به گفتگو مینشینیم.
- چه شد که آمدید سراغ کشاورزی؟
علاقه خاصی به کشاورزی دارم. برکتی که در کار کشاورزی هست در کارهای دیگر نیست. یک ۱۰۰ هزار تومانی که اینجا در میآورم تا یک ماه کفاف خرج خانهام را میدهد، ولی پولهایی که از جاهای دیگر میرسد خیلی ماندنی و با برکت نیست.
شده حتی یک میلیون تومان از بنگاه دربیاورم، ولی به اندازه یک ۱۰۰ هزار تومانی پول کشاورزی برکت نکند
- شما در کنار کشاورزی شغل دیگری ندارید؟
چرا بنگاه املاک دارم، ولی خیلی نمیروم. واگذار کردهام به دوستانم و خودم گاهی میروم سر میزنم. همین رسالت ۹۱ است. نزدیک خانهام، ولی اینقدر که به کشاورزی علاقه و اعتقاد دارم به کار بنگاه اعتقاد ندارم.
نمیخواهم به همکارانم توهین کنم، ولی به نظر پولی که از راه بنگاهداری به دست میآید خیلی با برکت نیست. اینجا سرِ زمین وقتی زحمت میکشی و پولی به دست میآوری برکت بیشتری میکند. شده حتی یک میلیون تومان از بنگاه دربیاورم، ولی به اندازه یک ۱۰۰ هزار تومانی پول کشاورزی برکت نکند و سرِ ۱۰ روز تمام شود.
البته در همان بنگاه هم رعایت مردم را میکنم و پول الکی نمیگیرم. اگر میخواستم میتوانستم سرِ مردم را کلاه بگذارم، ولی ترجیح میدهم اینجا بیل بزنم و دستهایم پینه ببندد، ولی روزی با برکت قسمتم شود.
چشم به دست زمین
آقای کیخا بیلش را برمیدارد و خاکهای اطراف جوی را کمی بالا و پایین میکند و میگوید: یک ساعت کار زیر این درختها و سایهشان را به کار پشت میز و باد کولر ترجیح میدهم. کار کردن روی زمینهای کشاورزی خیلی لذت دارد.
اینکه خداوند روزیات را از زیر زمین به تو حواله میکند. روزیای که خودت باید برای آن تلاش کنی و به زمین رسیدگی کنی تا بیشتر به تو عطا کند و اگر هم رسیدگی نکردی که دیگر هیچ گلهای نباید داشته
باشی.
- از کی کشاورزی را شروع کردید؟
من متولد سال ۱۳۵۰ هستم و از حدود ۱۰-۱۲ سالگی در کنار پدرم کار کشاورزی را شروع کردم. خدا بیامرز یک دوچرخه داشت که با هم میآمدیم سرِ زمین. آن زمان رابطه پدرها و پسرها بهتر و بیشتر بود. مثل الان این تلفنهای همراه رابطهها را خراب نکرده بود.
پدرم من را میآورد سرِ زمین و خودش میرفت و مشغول کارش میشد. به من هم یک بیلچه میداد تا خاک بازی کنم. وقتی کارش تمام میشد و میماند جای من کلی تعریف میکرد که به به چقدر زمین را گود کردهای و چقدر قشنگ کار کردهای. همین تعریفهایش باعث شد به کشاورزی علاقهمند و به این کار مشغول شوم.
- سراغ درس و مشق نرفتید؟
اوایلی که سرِزمین میآمدم هم درس میخواندم و هم کشاورزی میکردم. آن زمان مدرسه فدائیان اسلام کلاته ملاعلی میرفتم، ولی تا سوم راهنمایی بیشتر ادامه ندادم. گفتم میخواهم بیایم سراغ کشاورزی. حتی از طرف مدرسه گفتند که حافظهات خوب است چرا درس نمیخوانی؟ من هم گفتم میخواهم به پدرم خدمت کنم. گفتند با سرخودکار هم میتوانی خدمت کنی! گفتم: کشاورزی را ترجیح میدهم و نمیآیم.
- اولین محصولی که کاشتید و به بار نشست یادتان هست؟
بله. کدو خورشتی به عمل آوردم. یادم است سرصبح که آمدم گلهای کدو را دیدم کیف کردم. الان هم هنوز وقتی گلهای زرد و شیپوری کدوها را میبینم لذت میبرم و برایم از هر صحنهای در دنیا دیدنیتر است.
پدرم خدابیامرز به سیسآباد خیلی رسید و زحمت زیاد کشید. ۵۰ سال در شورای روستا بود
- پدرتان چه سالی فوت کرد؟
سال ۹۷ پدرم فوت کرد. خدابیامرز به سیسآباد خیلی رسید و زحمت زیاد کشید. ۵۰ سال در شورای روستا بود. من هم خودم از سال ۸۰ کار شورای روستا را با پدرم شروع کردم و تا سال ۸۶ که شوراهای روستا بود در آنها فعالیت میکردم.
الان هم که عضو شورای اجتماعی محله سیسآباد هستم. از سال ۹۰ عضو این شورایم، ولی به نظرم شوراهای روستا قوت اجرایی بیشتری داشتند و برای مردم مفیدتر بودند. شوراهای محله هیچ قوه اجرایی ندارند و اصلا مهری و نشانی هم برای اینکه بخواهند نامهای بزنند یا کاری بکنند ندارند. حتی به نظرم شوراهای اجتماعی شناخته شده در بین مردم و مسئولان هم نیستند و همین باعث شده است که نتوانند کاری از پیش ببرند.
- پدرتان برای آبادی سیسآباد چه کارهایی کرد؟
پدرم آدم با صفایی بود. یک باغ سمت بولوار طبرسی داشت که به ۲۸۰ هزار تومان فروخت و یک شرکت تعاونی راه انداخت. به هرکدام از کشاورزان که پولی نداشت بذر و موادی که لازم بود میداد و پولی نمیگرفت.
یک چند وقتی منبع آب سیسآباد دستش بود. ۵۰ سال خدمت کرد به این منطقه. آبرسانی کرد و برای اینکه لولهکشی کند چه کتکها خورد. یک عده منازلشان خراب میشد و اجازه نمیدادند. مردم میریختند سرش و کتکش میزدند.
گاز سیسآباد را با کمک سید علی و سید محسن سیدی وصل کرد. برای آسفالت پیگیری کرد و ۳۶۰ میلیون تومان بودجه گرفت و دنبال کارهای وصل تلفن منطقه خیلی رفت که چند سالی به تأخیر افتاده بود و مردم در نوبت بودند.
به نظر من خیلی زحمت کشید که جا دارد در همین سیسآباد یک اِلمان به نام حاج حسین کیخا درست کنند. در بین مردم هم خیلی جایگاه داشت. روز تشییع جنازه راه بسته شده بود از شدت شلوغی. به جرئت قسم میخورم که ۵ هزار نفری آمده بودند. اصلا در مراسم جا نبود.
- از بین خواهر و برادرهایتان کس دیگری هم سراغ کشاورزی آمده است؟
ما ۶ برادر هستیم و ۸ خواهر داریم. البته از ۲ مادر. من هنوز روی زمینهای پدرم کار میکنم و تقسیم نکردهایم، ولی از بین خواهر و برادرها فقط منم که به کشاورزی و بیل زدن علاقه دارم. خواهر و برادرهایم سرِ زمینها میآیند و یک وقتهایی برای خودشان چیزهایی میکارند، ولی خیلی اهل این کار نیستند. دوست دارند که حاصل دسترنج خودشان را بخورند، ولی به اندازه من سرِ زمین نمیآیند و علاقهمند به این کار نیستند.
- پس رابطهها خوب است؟
بله. ما خیلی به هم وابسته هستیم و اگر هر روز هم را نبینیم حتما تلفنی احوال یکدیگر را جویا میشویم. تنی و ناتنی هم بین ما نیست که به دلیل مادرهای جدا از هم فاصله بگیریم. پدرمان ما را طوری تربیت کرده است که همیشه جویای احوال هم باشیم.
- البته شنیدهایم شما بین خانواده جایگاه ویژهتری دارید؟
بله خانواده و اقوام و اطرافیان به من لطف دارند و همیشه برای مشورت پیشم میآیند. خیلی وقتها گفتهاند که این مشکل به دست عمو حسن یا از آن طرف دایی حسن باز میشود. خودم خیلی شوخ طبع هستم. هرجا که هستم سعی میکنم شادی ایجاد کنم و لبخند به لب همه بیاورم.
- زمینها چقدر است؟
تقریبا ۲ هکتار زمین داریم که یادگار مرحوم پدر است.
- از بین فرزندان خودتان چطور؟ کسی اهل کار پدر شد؟
یکی از پسرهایم کلاس ۱۲ است و هروقت از مدرسه تعطیل میشود میآید همین جا کنارم و کمکم میکند. به کشاورزی علاقه دارد و میخواهد درباره گیاهان دارویی ادامه تحصیل دهد. یک پسر هم دارم که کلاس ششم است. دخترم هم عروس شده است و ۲ تا نوه ۶ ساله و یک ساله دارم؛ و همسرتان؟
خانمم بیشتر از خودم به کشاورزی علاقه دارد.
فصل وجین علف که میشود به اندازه ۱۰ مرد روی زمینها کار میکند. زن فرزی است و از این زنهای عبوس و بیحوصله نیست. همین الان اگر بفهمد شما اینجایید آژانس میگیرد و میآید سرِ زمین و برایتان همینجا چای و آبگوشت علم میکند. سال ۷۱ بعد از خدمت سربازی با هم ازدواج کردیم که ماجرای ازدواج و خواستگاری ما هم برای خودش داستانی است.
- چرا؟ نکند از هفت خان رستم گذشتید؟
نه. خانمم درس میخواند. یک روز که داشت میرفت مدرسه از پنجره دیدمش و از مادرم پرسیدم این دختر کیست؟ گفت: علی آقای مبهوت. گفتم: کجا مینشینند؟ میتوانی یک سربزنی به خانهشان؟ مادرم خندید و گفت: میخواهی؟ گفتم: بله. یک نگاه کردهام و یک دل نه صد دل عاشق شدهام. مادرم پرسوجو کرد و رفتیم خواستگاری.
شبی که رفته بودیم خواستگاری وقتی میخواست چایی بیاورد یک دفعه سینی از دستش افتاد چاییها ریخت. فکر کنم هول شده بود. یک وقتهایی به او میگویم نکند من را با یوزارسیف اشتباه گرفته بودی که این طوری دست و پایت را گم کردی! البته چاییها که ریخت از شدت خجالت رفت و دیگر نیامد. ولی ما دوباره رفتیم و کار را تمام کردیم.
- از اول کشتتان همین صیفیجات بود؟
سالهای ۶۸-۶۹ اینجا باغ سیب بود. آن زمان سیب خیلی ارزش نداشت و میوهها بیشتر خراب میشد و برای خوراک دام میبردند و سودی نداشت. آن زمان مثلا گوجه فرنگی کیلویی ۵ تومان بود و سیب کیلویی ۵ ریال. با خودمان گفتیم چرا ضرر کنیم! درختها را انداختیم و شروع کردیم به کشت گوجه فرنگی. خوب بود، ولی الان باز شرایط برعکس شده و سیب قیمتی شده و ارزش پیدا کرده است!
- لابد دوباره صیفیجات را جمع میکنید و سیب میکارید؟
پدرم خدابیامرز علاقه خاصی به درخت داشت. دوباره درخت میکارم از انواع میوه. بارش را هم وقف مردم میکنم که بخورند و برای پدرم دعا کنند. دعا هم اگر نکردند و فاتحهای نفرستادند همین که میوهای میخورند و لذت میبرند برای من و پدرم کفایت میکند.
- نگهبانی، مترسکی یا سگی هم برای نگهبانی از باغتان دارید؟
نه. نداریم. اتفاقا همین سگ که گفتید خودش مایه خرابی زمینهای ما شده است و زمینها را داغان میکند. حیوان نمیفهمد و روی گندمها میغلتد و نابودشان میکند یا روی زمینهای کشت شده راه میرود و همه را خراب میکند.
یک عمر زحمت را به یک لحظه یک سگ نفله میکند. از شهرداری خواستهایم که سگهای ولگرد را جمع کند، ولی باز هم تعدادشان زیاد است. دور و بر را هم که نمیگذارند دیوار کنیم و میگویند ممنوع است. باور کنید فصل ذرتها که دیگر اشکمان در میآید. اما درباره نگهبان این را بگویم که نصف مالم وقف است و هرکس که میخواهد میآید و میبرد.
حلال حلال است. به هیچ عنوان با مردم برخورد نمیکنم. حتی چند وقت پیش آمدم و دیدم یکی از درخت گردو بالا رفته و مشغول جمع کردن است. گفتم: به اندازه خودت دیگر جمع کردهای بیا برو و من کاری به تو ندارم.
یکی از بچهها گفت: زنگ بزن ۱۱۰. گفتم: اینها را به چشم دزد نمیبینم به چشم نیازمند نگاه میکنم. همین باعث شده که زمینهای با برکتی داشته باشم و تا فصلی که سرما میزند محصول داشته باشم. خدا زراعت ما را به دلیل اینکه وقف است خوب نگه میدارد.
- محصولاتتان را کجا میفروشید؟
محصولات ما شامل گوجه فرنگی، بادمجان، کدوسبز و خیار است. البته ذرت و جو علوفهای هم داریم. اغلب فروشمان به میدان بار نوغان است، ولی گوجه فرنگی به بعضی از کارخانههای رب هم میفروشیم.
البته گوجه فرنگی یکی، دو سالی است که بد آفت میزند و حتی خیلیها به اندازه رب خانه خودشان هم محصول جمع نمیکنند. بعضیها هم میآیند از همین جا سرِ زمین خرید میکنند. حتی با خودشان ترازو هم میآورند که خیالشان راحت باشد.
- اینکه گفتید گوجه فرنگیها آفت میزند را نتوانستهاید با سمپاشی رفع کنید؟
نه. میدانید از سمت جهاد که اصلا اینجا نمیآیند و هیچ کاری برای ما نمیکنند. حتی نیامدهاند این خاک را ببرند و آزمایش کنند که ببینند مشکل از کجاست. زنگ هم که میزنیم جواب سربالا میدهند. هیچ حمایتی از ما نمیکنند.
جهاد هیچ چیزی به ما نمیدهد و نمیآید سر بزند. خودمان لوله خریدهایم که آب را لولهکشی کنیم تا هدر رفت کمتری داشته باشد. رفتیم جهاد برای اینکه کمکمان کنند گفتند سال تحریم اقتصادی است و حرفش را هم نزنید.
گفتیم با لولهکشی هم ما منفعت میبریم و هم شما، ولی حمایتی نکردند. درخواست کردیم اینجا آبیاری قطرهای کنند، ولی باز هم جوابی ندادند. اصلا توجهی نمیکنند. البته این را هم بگویم که اگر جایی برای جهاد صرف کند، میروند، ولی در ظاهر اینجا منفعتی برایشان ندارد.
سمپاشی هم بارها کردهایم، ولی نتیجه نداده است. خیلیها هم حتی مقدار و میزان سمپاشی را نمیدانند و محصول را نابود میکنند. این وظیفه جهاد است که به مشکل ما رسیدگی کند، ولی کو جوابی درست و حسابی.
- پس مشکل همچنان باقی است؟
بله. حالا بعضی از قدیمیها میگفتند به خاطر این است که این سالها بارندگی نداشتهایم و زمین گرم بوده است. اگر زمین سرد میشد و برف میآمد و یخزدگی میشد شاید این آفتها از بین میرفتند، ولی الان که همچنان هستند و به گوجه فرنگیها کرم میزند و محصول را از بین میبرد. به دلیل همین آفتها امسال زمینها بیشتر زیر کشت جو و گندم است.
- چقدر روی زمین وقت میگذارید و به قول خودتان بیل میزنید؟
صبحها از ساعت پنج و نیم، شش میآیم و تا دوازده و نیم، یک هستم. بعد میروم خانه برای ناهار استراحت میکنم. البته خانه همین نزدیکی در رسالت ۹۱ است. بعد دوباره عصر از حدود ساعت ۳ و نیم، چهار بر میگردم و تا غروب هستم.
البته فصل برداشت محصولات که از صبح تا شب هستم. فصل برداشت از برج ۴ و ۵ به بعد است که باز دوباره بیایید و این زمینها را با محصول ببینید و عکس بگیرید. الان زمین حالت خشک دارد و مثل خاکی مرده است، ولی از ماه آینده همه محصولات در میآیند و زمین دیدنی میشود.
- بارندگیهای امسال به شما و زمینها کمکی کرد؟
بارندگیهای امسال کار ما را عقب انداخت و خیلی آسیب زد. بوتههای گوجه فرنگی و بادمجان ما را خشک کرد و مجبور شدیم دوباره بکاریم. بارندگی هرچه در شهر خوب است و هوا را ملایم میکند، اینجا بد است و هوا را سرد میکند و به محصول آسیب میزند.
- پس این بارانها به کم آبیهای شما کمکی نکرد؟
بیتأثیر که نیست، ولی فعلا که فقط کار ما را عقب انداخت. البته نعمت خدا را شکر میکنیم و شکایتی نداریم، ولی به محصولات ما آسیب زد. یک وقتهایی به شوخی به خدا میگویم: خدا کیخا میخواهد نهال بکارد، ابرهایت کجاست!
- آب کشاورزیتان چگونه است؟ مثل همان قدیمها سهمیه و میرآب و این جور برنامهها دارید؟
بله. دقیقا مثل قدیم هم میرآب داریم و هم سهمیه بندی. آبی که در زمینها میگیریم از یک چاه عمیق ۸ اینچی است. ۴۰ نفر در این چاه شریک هستند. هر ۸ روز، ۳ ساعت و نیم ما آب داریم که به اصطلاح مدار ۸ روزی است. آن آقایی هم که از دور میآید با موتور میرآب است که دارد میآید هماهنگ کند برای جابهجایی آب با نفر بعدی.
- این ۳ ساعت و نیم در ۸ روز برای زمینهایتان کفایت میکند؟
نه. مجبوریم در این بین آب هم بخریم. آبهای مداری هر یک ساعت در سال یک میلیون تومان است و آبهای ملکی حدود ۲۰ میلیون تومان. البته یک سال کشاورزی ما ۸ ماه است نه ۱۲ ماه. یعنی این پول را برای ۸ ماه میدهیم.
- درآمد کشاورزی اینقدر خوب هست که شما پول آب و اینطور هزینهها را بدهید؟
خدا را شکر خوب است و در هر هکتار حدود ۳۰-۴۰ میلیون تومان درآمد دارد. بهویژه محصول کدو و خیار خیلی خوب است و بازار بهتری دارد. اما مهمتر از همه اینها آن حرف اولم است. اینکه این پول برکت دارد و خرج دوا و دکتر و بیماری نمیشود و به راههای درد و زحمت خرج نمیشود. باور کنید هرچه از اینجا در میآورم فقط خرج خانه و خورد و خوراک ما میشود.
- خب با توجه به اینکه کار کشاورزی ۸ ماه است شما ۴ ماه دیگر سال را چه میکنید؟
میروم بنگاه، ولی خیلی راضی نیستم. گفتم که آدم در بنگاه باید کمی از دین و ایمانش مایه بگذارد!
دقایقی با میرآب
میرآب از میان زمینهای خاکی ناهموار با موتورش به ما میرسد. خورجینی کوچک روی زین موتورش انداخته است که همچنان آن حال و هوای روستا را به جان میدهد. اینجا اثری از شهرنشینی نیست و حتی گوشیهای تلفنهمراه هنوز از همان گوشیهای قدیمی است که فقط میشد با آنها حرف زد و به سختی پیامک فرستاد.
احمد قربانی، میرآباد زمینهای کشاورزی سیسآباد، به ما میرسد؛ تنومند است و قوی. در حدی که در ذهنت میتوانی این را کاملا بپذیری اگر کسی برای سهمیهبندی آب زیر بار نرفت میتواند کاملا او را توجیه کند! او میگوید: اینجا هر ۱۰ تا ۱۵ هکتار یک صحراست و هر صحرا شامل ۱۲ نفر است که هرکدام ۵ ساعت آب دارند.
کشاورزها هم اهل اذیت کردن نیستند و بیشتر وقتها خودشان زمان جابهجایی آب هماهنگ میکنند، ولی به هرحال من سر میزنم و حواسم هست که حق کسی ضایع نشود. این آقای کیخا هم که مرد خیلی خوبی است و همه قبولش دارند. خیلی وقتها کمکم میکند و در محله بین مردم خیلی محترم است.
میرآب خیلی اهل صحبت کردن نیست. همین چند کلام را میگوید و میرود سراغ شاه لوله تا آب زمینهای دیگر را جابهجا کند. آقای کیخا ما را به نوشیدن آب سرلوله دعوت میکند. هرچند زمین ناهموار دارد و گذشتن از آن سخت است، ولی خنکی آب و شیرینی توتهایی که آخرین دانههایشان به درختهاست، به ناهمواریها میارزد.