کد خبر: ۵۵۰۲
۲۶ تير ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
هفت روز پردلهره خانواده شهید نیکزاد بعد از سقوط c۱۳۰

هفت روز پردلهره خانواده شهید نیکزاد بعد از سقوط c۱۳۰

شهید هوشنگ نیکزاد یکی از ۱۰۴ افسر درجه‌دار نیروی هوایی بود که در سقوط هواپیمایc۱۳۰ در ۲۳ اسفند سال‌۷۴، به درجه رفیع شهادت نائل شد. هفت روز لاشه این هواپیما پیدا نشد و روزهای سختی بر خانواده‌ها گذشت.

برای رسیدن به منزل خانواده شهید هوشنگ نیکزاد، از دل محله آبکوه عبور می‌کنیم. از زیر سایه بزرگ و سبز درختان توت محله می‌گذریم؛ درختانی که درکنار تخریب‌های بافت فرسوده هنوز شادابی و زیبایی را به اهالی محله تقدیم می‌کنند. کوچه آپادانای۲ و عکس شهیدنیکزاد در لباسی نظامی و آراسته، نصب‌شده بر دیوار خانه. نور چراغی قرمز، شادابی و وقار بیشتری به عکس می‌بخشد.

داخل خانه هم کم از صفای بیرون ندارد. محبت در کلام پدر و مادر شهید موج می‌زند. محبتی که پس‌از پایان گفتگو به این جمله می‌انجامد؛ «خداوند پدر و مادر را عاشق آفریده است.» شهید نیکزاد شهید جنگ نیست؛ او در سال ۱۳۷۴ هنگام بازگشت از هویزه و درحین مأموریت با سقوط هواپیما به درجه رفیع شهادت می‌رسد. با ما برای شنیدن داستان زندگی و دلتنگی‌های مادر و پدر شهید محله آبکوه همراه شوید.

 

شایعه ‌شد طالبان هواپیما را ربوده‌اند

تولد هوشنگ نیکزاد در قدمگاه نیشابور و در دوم شهریور سال ۱۳۴۵ بوده است. پدرش می‌گوید: سال‌هاست عکسش را در بولوار شهرمان زده‌اند. شهری که آن را برای پیشرفت تحصیلی بیشتر چهار فرزندشان ترک می‌کنند و به مشهد می‌آیند و شهری که کوه‌های آن دوباره فرزندشان را از آنها می‌گیرد. صحبت درباره هواپیمای‌c۱۳۰  است که ۲۳ اسفند سال‌۷۴، تعداد ۱۰۴ افسر و درجه‌دار نیروی هوایی را که هوشنگ نیکزاد هم جزو آنها بود، سالم به مقصد نمی‌رساند و روی کوه‌های بینالود سقوط می‌کند.

از‌طرفی گویا قرار نیست به‌راحتی لاشه هواپیما و پیکر افسران پیدا شود. حتی شایعه می‌شود که طالبان هواپیما را ربوده‌اند. تا اینکه سرانجام هفت‌روز بعد یعنی درست در روز اول نوروز‌۱۳۷۵، هواپیمای سقوط‌کرده پیدا می‌شود. آنچه بر خانواده شهید نیکزاد در آن هفت‌روز گذشته، تعریف‌کردنی نیست. فقط پدرش با گذاشتن دوکف‌دست روی هم می‌گوید خانه‌مان از همسایه‌ها و اقوام پر و خالی می‌شد و ما فقط گریه می‌کردیم.

قرار نیست به‌راحتی لاشه هواپیما و پیکر افسران پیدا شود. حتی شایعه می‌شود که طالبان هواپیما را ربوده‌اند

 

در حرم دفن شدند

هوشنگ نیکزاد، دیپلمش را در مشهد می‌گیرد و بعد از آن وارد نیروی دریایی ارتش در رشت می‌شود. آنجا مدرک تکنسین هوادریا را می‌گیرد و به بوشهر اعزام می‌شود اما خانواده علاقه دارند که به مشهد بازگردد.

او هم بازمی‌گردد و در دانشکده افسری پذیرفته و سرانجام جزو تیپ لشکر ۷۷ مشهد و در هویزه به خدمت مشغول می‌شود. صداقت او در کار باعث می‌شود به‌عنوان «افسر عامل» به فعالیت مشغول شود. وظیفه افسر عامل، رساندن حقوق تیپ از مشهد به هویزه است و در همین رفت‌و‌آمدهاست که سقوط هواپیما رخ می‌دهد.

پدر شهید می‌گوید: فقط ۴۸ نفر از ۱۰۴ نفر را شهید اعلام کردند؛ چون از مأموریت بازمی‌گشتند و نکته دیگر اینکه قرار بود پیکر‌های این ۴۸ نفر در بهشت رضا دفن شود، اما همان روز تشییع جنازه از تهران دستور رسید که پیکر‌ها در حرم مطهر و صحن قدس به خاک سپرده شوند.

 

هفت روز پردلهره خانواده شهید نیکزاد بعد از سقوط c۱۳۰

 

کادوی تولدمان ادکلن بود

احمد نیکزاد ۸۲ سال دارد و همسرش نصرت حاجی‌آبادی ۶۶ سال. ۲۳ سال از سکونت آنها در محله آبکوه می‌گذرد و آنها نیز مدتی دیگر با واگذارکردن منزلشان توسط نوسازی بافت فرسوده از این محله خواهند رفت؛ البته محله‌ای نزدیک به حرم مطهر. خانم حاجی‌آبادی می‌گوید: تنها جایی که از خانه بیرون می‌روم، حرم است.

هفته‌ای دو سه‌بار سوار اتوبوس می‌شوم و هم می‌روم زیارت و هم سر خاک پسرم. همیشه هم عکسش را همراه خودم می‌برم. او ادامه می‌دهد: خیلی‌ها به من می‌گویند ۲۰ سال گذشته؛ این‌قدر سر خاکش نرو ولی به آنها می‌گویم وقتی می‌روم، فکر می‌کنم صدایش را بهتر می‌شنوم.

اصلا پدر و مادرها عاشق فرزندانشان هستند. بعد هم شروع می‌کند به تعریف‌کردن از پسرش: هوشنگ خیلی باسلیقه بود. هر میوه‌ای را دوست نداشت. میوه فصل بهارش، گوجه‌سبز و گیلاس بود. تابستان‌ها خربزه و طالبی و زمستانش، پرتقال و نارنگی. پلوماهی و کله‌پاچه هم خیلی دوست داشت.

اوایل شهادتش به قصاب پول می‌دادم تا کله‌پاچه‌ تمیز کند و به هر کسی دوست دارد، بدهد. بغض می‌کند اما همراه ‌با لبخند ادامه می‌دهد: همیشه برای من و پدرش روز تولدمان ادکلن می‌خرید. خودش هم فراوان عطر می‌زد؛ طوری که همسایه‌ها می‌گفتند وقتی آقا هوشنگ وارد کوچه می‌شود، بوی عطر می‌پیچد.  

صداقت او در کار باعث می‌شود به‌عنوان «افسر عامل» به فعالیت مشغول شود

 

کمد خاطره‌ها

 عکس‌های چندانی از شهیدشان در خانه ندارند و ما هم به‌دنبال عکس‌های بیشتر هستیم. حرف از عکس که می‌شود، خانم حاجی‌آبادی بی‌اختیار بلند می‌شود و درِ کمدی کوچک را می‌گشاید.

همان‌جا می‌نشیند و عکس‌هایی را نشانمان می‌دهد که به دیوار کمد چسبانده است. ما هم، مشتاق کنارش می‌نشینیم و داخل کمدی را که تمام عشق و علاقه این مادر دلداده است، تماشا می‌کنیم؛ کمدی که سال‌هاست دنیای وصل او به پسرش شده است و هر زمان که دلش می‌گیرد، درِ آن را باز می‌کند و با تماشای همان تعداد کم عکس‌ها آرام می‌گیرد.

او به صندوق قرمزی هم اشاره می‌کند که لباس‌های فرزندش را از نوزادی تا قبل‌از شهادت در آن نگهداشته است. به درخواست ما لباس‌ها را بیرون می‌کشد و با عشق و علاقه می‌گوید: این لباس خیلی بهش می‌آمد. این یکی را هم درست یک‌هفته قبل از شهادتش پوشیده بود و‌... پدر هم در ادامه صحبت او، بخش آگهی‌های تسلیت روزنامه‌ای مشهدی را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: ما هر سال در روز شهادتش عکسش را چاپ می‌کنیم. 

پدر شهید، خاطره‌ای از پسرش می‌گوید: همیشه حقوق نیروها را با دو سامسونت پول از مشهد به هویزه می‌برد. به او می‌گفتم این کار خطرناک است و بالاخره این پول را از تو می‌زنند اما همیشه حرفش این بود که کسی این پول‌ها را نمی‌تواند بدزدد؛ چون مربوط به سربازانی است که در شرایط بسیار سخت خدمت می‌کنند.

 

* این گزارش ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ در شماره ۱۹۵ شهرآرامحله منطقه ۱ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44