کد خبر: ۵۴۸۵
۲۶ تير ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
خاطرات شهر داری به سبک «علائی کاخکی» در دهه ۴۰

خاطرات شهر داری به سبک «علائی کاخکی» در دهه ۴۰

جلال علائی‌کاخکی که در دهه ۴۰ شهردار بسیاری از شهر‌های خراسان بوده می‌گوید: شهرداری‌ها آن زمان هیچ موتورآلاتی نداشت با این حال بسیاری از کارها از جمله حمل گوشت شهر هم زیر‌نظر شهرداری بود.

حافظه‌اش انگار عضله‌ای بود حجیم زیر چشمانش. ورزیده، سترگ و سیال؛ همچنان‌که می‌داند اهالی آن روز‌های گناباد، شهر آبا و اجدادی‌اش و پدرش حسام‌المتکلمین چگونه روی منبر می‌شوریده و به جماعتی، زورگویی‌های رضاشاه را هشدار می‌داده است.

جلال علائی‌کاخکی بی‌وقفه از گذشته می‌گوید. او که متولد ۲۰ اسفند سال ۱۳۰۴ در گناباد خراسان بزرگ است، حالا با کت و شلواری اتو کشیده و جلیقه‌ای براق می‌خواهد از دوره‌های مختلف شهردار بودنش بگوید.

کنار او شهرام، پسرش که مویش بیشتر از پدر ریخته و سرهنگ ناصر علائی، دامادش نشسته‌اند و انگار دارد سان می‌بیند از ما. علائی تقریبا در اکثر شهر‌های استان خراسان بزرگ در دهه ۴۰ و ۵۰ شهردار بوده و اواخر دوره پهلوی نماینده شهرداران ایران در کنگره ژنو در اتریش می‌شود. می‌گوید: «من از بین هزارو ۶۸۰ شهردار به این سمت انتخاب شدم.»

اواخر دهه‌۱۳۲۰ به استخدام وزارت کشور درمی‌آید و در سال‌۱۳۵۸ هم بازنشسته می‌شود. در منزلی قدیمی در خیابان طالقانی، جایی که آقای علائی ظاهرا چندین ماه است که از آنجا بیرون نیامده قرار و مدار گذاشتیم و به گپ‌و‌گفت نشستیم.

 

گذراندن دوره مدیریت عالی شهرداری‌ها

علائی به همان سبک و سیاق مدیریتی گذشته، جمله «مرقوم بفرمایید» را ادا می‌کند و می‌رود به گذشته‌هایی که در گناباد پیدایشان می‌کند؛ «متولد کاخک هستم، شهری در گناباد. در سال‌۱۳۲۷ به استخدام وزارت کشور درآمدم و به‌سرعت وارد این ارگان شدم. نهایت تحصیلات در آن موقع تا ششم ابتدایی بود. اما برای ادامه کار به‌عنوان یک شهردار شما باید حتما مدرک لیسانس را اخذ می‌کردید.»

وی ادامه می‌دهد: «سال‌۱۳۴۸ شهردار تربت‌جام بودم. دوره مدیریت عالی شهرداری‌ها را به مدت چهار ماه در دانشگاه تهران و در حضور اساتید آنجا گذراندم و سپس با توافق آموزش‌و‌پرورش مدرکی هم‌تراز لیسانس اخذ کردم. از اساتیدم در آنجا آقای دکتر فرهمند را یادم است و آقای دکتر نیکزاد. آن‌وقت برای شهردار‌شدن حتما باید این دوره را می‌گذراندید.»

 

سقوط هواپیما در جنگ جهانی دوم

پدرش، حسام‌المتکلمین خانواده متول و متمکنی داشت و شاید اصلا به‌همین دلیل بود که در آن برهه رضایت داد پسر‌ها و دخترانش به سطوح عالی تحصیل برسند. او از برادر بزرگش هم می‌گوید؛ کسی که خلبان بود؛ «برادر بزرگ‌ترم، ناصر تحصیل‌کرده تهران بود و خلبان. در جنگ جهانی دوم در دهه ۲۰ هواپیمایش سقوط کرد، ولی با چتر نجات خودش را به سلامت به زمین رساند. ناصر بعد‌از این به اسارت انگلیسی‌ها درآمد و بعد‌از آزادی به‌خاطر رنج و درد دوره اسارت از نیروی هوایی استعفا داد و در شهر خودمان، کاخک مشغول به کشاورزی شد و بعد هم در سال‌۱۳۲۹ از دنیا رفت.»

 

نماینده شهرداران کشور در کنگره وین

علائی حالا در قامت بخشدار، اولین فعالیت رسمی خودش را آغاز می‌کند.او تقریبا در اکثر شهر‌های استان خراسان صاحب مسئولیت بوده است؛ «بخشدار بجستان شدم، بعد رفتم قائن و فرماندار آنجا شدم، سپس به‌عنوان نماینده شهر‌های خراسان در کنگره وین انتخاب و معرفی شدم. شهردار تربت جام و تایباد هم بوده‌ام؛ و البته شهردار شهر تازه تاسیس چناران. درنهایت حکم بازنشستگی من در سال ۵۸ ابلاغ شد.»

بدین‌ترتیب سال ۱۳۴۸ به‌عنوان نماینده شهرداران نمونه ایران به تمام کشور‌های اروپایی سفر می‌کند. البته علائی این موضوع را کتمان نمی‌کند که چه کسی درباره انتخابش به این عنوان رایزنی کرده است: «پدر و خانواده دکتر منوچهر کلالی، دبیرکل حزب ایران نوین در تربت جام اقامت داشتند و با آن‌ها آشنایی طولانی داشتیم. برای انتخاب من هم ایشان مساعدت و من را به‌عنوان نماینده شهرداران ایران انتخاب کردند.»

 

حتی حمل گوشت با شهرداری بود

 

این دزدان دوباره به سر کار برگردند!

علائی، خاطره‌ای دارد از نحوه منصوب‌شدنش به‌عنوان شهردار تربت‌جام؛ «قبل‌از انقلاب یک‌بار ظاهرا سپهبد باتمان‌قلیچ و سپهبد امیر عزیزی برای سرکشی به تربت جام آمده بودند. مردم از عملکرد شهرداری رضایت نداشتند و جلوی استاندار باتمان‌قلیچ را گرفته و معترض شده بودند؛ بنابراین همان‌جا شهردار و چهارنفر عزل شدند و با مشورت حاج‌آقا توسلی و حاج‌آقا شاهرخی، بنده را به‌عنوان شهردار انتخاب کردند. آقای توسلی در آن موقع به‌عنوان معتمد و مجتهد شیعیان آن ناحیه شهره بود.»

علائی، اما بعد‌از آنکه شهردار می‌شود، نامه‌ای به استانداری می‌زند تا آن چند نفری که برکنار شده‌اند، دوباره به محل کارشان برگردند؛ «نمی‌دانم واقعا چه شد که می‌خواستم آن‌ها برگردند؛ به‌هرحال نامه زدم به سپهبد باتمان‌قلیچ که درخواست برگشت آن‌ها را دارم. جوابی که به من داد، هنوز یادم است. نوشته بود: حالا که شهردار علائی تعهد می‌دهند این دزدان دوباره به سرکار برگردند، با این درخواست موافقت می‌شود!»

حالا که شهردار علائی تعهد می‌دهند این دزدان دوباره به سرکار برگردند، با این درخواست موافقت می‌شود

 

پول را از مردم گرفتند، ولی زمین‌هایشان را ندادند

اما شهر تازه تاسیس چناران برای آقای علائی با حاشیه‌هایی همراه می‌شود. در‌این‌باره تعریف می‌کند: «استاندار پیرنیا دستور داد که شهرکی ساخته شود؛ یعنی همین چناران خودمان. پول را هم از مردم گرفتند، ولی زمین‌هایشان را ندادند. مردم مدام مراجعه می‌کردند که آقا پول ما را پس بدهید، ولی متاسفانه پول‌ها خرج شده بود.

ما آمدیم و گفتیم ۲۰۰ هکتار از زمین‌های مرحوم حاج‌حسین آقای ملک که اطراف همان زمین‌های چناران بود، خریداری کنند. من رفتم پیش مریم‌خانم، دختر برادر حاج‌حسین‌آقا. ایشان خیلی همکاری کردند و به خود بنده وکالت دادند که زمینی ۲۰۰ هکتاری بخریم و به مردم بدهیم. این زمین‌ها را هم بیشتر به کارمندان دولت در مشهد دادند.»

 

گاری‌ها صبح، گوشت حمل می‌کردند و شب‌ها، زباله

رتق‌و‌فتق امور شهرداری و مسئولیت‌های محوله، در طول تاریخ، تغییراتی محسوس از سر گذرانده است. علائی در‌این‌باره می‌گوید که از رسیدگی به وضعیت آب‌و‌برق و امور شهری تا خرید ماشین حمل گوشت جزو وظایف شهرداری‌ها تعریف می‌شده است؛ «زمانی‌که شهردار تربت‌جام شدم، حتی یک موتور آب هم در این شهر وجود نداشت. می‌خواهم بگویم که امکانات شهرستان‌ها در آن دوره به‌شدت اندک بود. ما با هماهنگی وزارتخانه و بعد از کلی بروبیا یک دستگاه مولد برق خریدیم. شهرداری هیچ موتورآلاتی نداشت. از طرف دیگر، حمل گوشت شهر هم زیر‌نظر شهرداری بود. قبل‌از آن، با گاری این کار انجام می‌شد؛ گاری‌ای که صبح‌ها گوشت حمل می‌کرد و شب‌ها، زباله. اولین کاری که کردیم این بود که یک ماشین حمل گوشت خریدیم و بعد هم یک کمپرسی. خدا کمک کرد و کم‌کم شهرداری را تجهیز کردیم. البته آن دوره خیلی از امور با پارتی‌بازی انجام می‌گرفت.»

علائی از اولین حقوقش هم می‌گوید و از ازدواجش و پسری که یکی از منتقدان جدی و درست‌و‌حسابی حوزه ادبیات داستانی کشور است؛ «اولین حقوقم ۳۰۰ تومان بود؛ ۳۰۰ تا تک‌تومنی! سال‌۱۳۲۳ ازدواج کردم و حاصل این ازدواج، شش فرزند بود؛ سه پسر و سه دختر. همه‌شان تحصیل‌کرده هستند. یکی از پسرهایم، «مشیت» الان استاد دانشگاه تهران است و چندتایی هم کتاب نوشته و ترجمه کرده است.»

 

فعالیت‌ها بر‌عهده شخص شهردار بود

ساختمان‌های شهرداری حالا ساختمان‌هایی پرهیئت و بزرگ و با معماری فاخر هستند. دلایلش هرچه که باشد، یحتمل برمی‌گردد به وسعت کار و میزان زیاد رفت‌و‌آمد ارباب رجوع و قس‌علی‌هذا. علائی، اما از ساختمان قراضه‌ای یاد می‌کند که اجاره می‌کردند و فولکسی که از دوستی قرض می‌گرفته برای سرکشی به امور؛ «خنده‌دار است که برایتان بگویم شهرداری، نه ماشین داشت و نه ساختمان ثابتی. بیشتر فعالیت‌ها بر‌عهده شخص شهردار بود.

معاونی هم اصلا وجود نداشت! ما کلا بیست‌و‌چند نفر کارمند داشتیم. از طرف دیگر وقتی من شهردار تربت جام شدم، ساختمان اجاره‌ایِ قراضه‌ای در دست شهرداری بود. ماشینی هم نداشتیم. آقای «دانشور» نامی بود که داروخانه داشت. آن‌موقع همه فولکس داشتند. می‌رفتم دوستانه فولکس ایشان را می‌گرفتم و کار‌های شهرداری را هم با همان انجام می‌دادم. البته بعد‌ها توانستیم هم ساختمانی ثابت بخریم و هم ماشین خوبی که کارمان را راه بیندازد.»

از عوارض‌گرفتن و درخت‌کاری و امور این‌چنینی هم صحبت به میان می‌آید؛ «عوارض‌گرفتن براساس کنتور مصرفی آب‌و‌برق بود. رقمش را راستش نمی‌دانم که بخواهم برایتان بگویم، اما مثل الان قبضی بود. یک «اصغر‌طرقبه‌ای» داشتیم که ایشان را آورده بودیم تربت‌جام برای گل‌کاری و امور این‌چنینی. از این کار‌ها هم انجام می‌دادیم. موقع اعیاد و مراسم مذهبی هم تاحدودی شهر را آذین‌بندی می‌کردیم. همان‌طور‌که می‌دانید تربت‌جام هم جمعیت سنی‌نشین دارد و هم شیعه که هیچ مشکلی با یکدیگر نداشتند. به‌طوری‌که اگر کسی به شهر ما می‌آمد، نمی‌فهمید کدام‌یک سنی است و کدام‌یک شیعه.»

 

هزارو ۴۰۰ نفر را از بجنورد کشاندند پای سخنرانی

سراغ تنها آلبومش می‌رود. شهرام علائی و ناصر‌آقا هم شروع می‌کنند به گپ‌زدن با من. ظاهرا پسر بزرگ آقای علائی (شهرام) خودش یکی از مدیران تربیت‌بدنی بوده و ناصر علائی هم که دامادش است، به‌عنوان یک ارتشی بازنشسته شده‌اند.

داماد دیگرش مهندس محمد علائی، معاون اداره کل سازمان آب منطقه‌ای است و داماد دیگر نیز شهید امیرسرلشکر حسین علائی سال ۶۱ و در عملیات ولفجر‌۲ به فیض شهادت نائل آمده است.آلبوم علائی پر است از تصویر بازدید‌های مسئولان از دوران مسئولیتش؛ از عکس عبدالعظیم ولیان، استاندار تندخو و بد‌اخلاق خراسان تا باتمان‌قلیچ و آقای پیرنیا کههر کدام در برهه‌ای استاندار خراسان بوده‌اند. شهرام علائی، اما از ولیان خاطره قابل تاملی دارد؛ «هر سال نزدیکی‌های عید، مسابقات قهرمانی آموزشگاه‌های استان در یکی از شهر‌های استان برگزار می‌شد. سال ۵۶ این مسابقات در شهر بجنورد برگزار شد. چیزی حدود هزارو ۴۰۰ نفر در این مسابقات حضور داشتند.

در اختتامیه این مسابقات یکی از مدیران بلندپایه که معمولا استاندار است، برای سخنرانی دعوت می‌شد. آقای ولیان استاندار آن سال باید می‌آمد بجنورد برای مراسم اختتامیه. اما نیامد و در عوض دستور داد همه شرکت‌کننده‌ها بیایند مشهد! یعنی همه آن هزارو ۴۰۰ نفر برای سخنرانی ایشان و مراسم اختتامیه باید می‌آمدند مشهد. اتوبوس گرفتیم و آمدیم مشهد.

در همین میدان فلسطین و طبقه پایین مرکزی که الان پردیس خواهران دانشگاه امام رضا (ع) است، ایشان آمد و سخنرانی کرد و بعد هم برای ناهار، ما را برد رستوران پارک ملت؛ همین جایی که الان آسایشگاه جانبازان و معلولان است. سال‌۵۶ آنجا یک رستوران بزرگ بود. بعد هم گفتند بروید خانه‌هایتان!»

جلال علائی بعد‌از بازنشستگی به‌طور کامل فعالیت‌هایش را کنار می‌گذارد. در این بین، اما ظاهرا چند‌باری از شهرداری تربت‌جام برای مشورت و ادامه کار دعوت می‌شود که قبول نمی‌کند. سال‌۸۵ کوچک‌ترین پسرش را که چهل‌و‌پنج‌ساله بود، از دست می‌دهد و از آن به بعد خانه‌نشین می‌شود و به‌ندرت بیرون از خانه می‌رود. علائی سال‌۴۸ خانه خیابان طالقانی‌اش را می‌خرد و بعد‌از آن در هیچ فعالیتی اداری و دولتی حاضر نمی‌شود؛ به‌خصوص بعد‌از مرگ همسر و پسر ته‌تغاری‌اش که ظاهرا وابستگی فراوان به هم داشته‌اند.

 

* این گزارش شنبه، ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵ در شماره ۱۹۴ شهرآرامحله منطقه یک چاپ شده است.

 

آوا و نمــــــای شهر
03:44