کد خبر: ۵۳۷۳
۰۵ تير ۱۴۰۲ - ۱۴:۴۹

از راجستان تا خواجه ربیع با خواننده هندی

حبیب‌الله حاصل هنرمندی هندی بود که به عشق حافظ و سعدی در جوانی به ایران آمد و با وجود سفر‌های زیاد در نهایت ساکن مشهد شد.

صحبت از مردی خاص است. مردی متفاوت از دیار هندوستان که علاقه به حافظ و سعدی او را در جوانی به ایران می‌کشاند و با وجود سفر‌های زیاد در نهایت او را ساکن شهر مشهد می‌کند.

سفر‌هایی به اقصی نقاط مختلف جهان؛ از بیروت و ترکیه گرفته تا عراق، سوریه و اروپا. مردی شاعر، نویسنده، آهنگ‌ساز و نقاش با سبک زندگی‌ای متفاوت که او را زبانزد خاص و عام کرده بود.

مردی با شاگردان بسیار و علاقه‌مند به آموزش آن‌ها تا جایی که ایشان را همچون فرزندان خود می‌دانست و حتی از آن‌ها خواسته بود که در روز رفتن از این دنیا او را به خاک بسپارند.

مردی که تمام عمر خود را وقف موسیقی کرده بود و از اقوام نزدیک بزرگان موسیقی هند مهدی حسن خان و نهار عبدا... خان بود. بزرگانی که نام آن‌ها برای هندی‌ها، افغانستانی‌ها و پاکستانی‌ها بسیار آشناست...

صحبت از مردی است به نام حبیب ا... حاصل. هنرمندی تمام عیار که تنها ۱۳ روز  از سال ۹۸را توانست زندگی کند و در سن ۸۳ سالگی دارفانی را وداع گفت و پایانی تلخ برای موسیقی هندی و علاقه‌مندان به این هنر در خراسان رقم زد.

این هنرمند هندی مقیم مشهد اگرچه در طول عمر اشعار عبدالقادر دهلوی، بیدل، امیرخسرو دهلوی، علامه اقبال و ... را بسیار خوانده بود، اما حافظ خوانی عامل شهرت او شد.

به بهانه یادی از استاد حاصل، میهمان خانه‌اش می‌شویم و با همسر، فرزندان و تعدادی از شاگردانش به صحبت می‌نشینیم و لختی یادی از پیر موسیقی هندی را زنده می‌کنیم.

 

حبیب، دوست پدرم بود

صحبت را با زرین تاج خانم شروع می‌کنیم. همسری که این روز‌ها به دلیل از دست دادن همدم و همراه خود رنگ به چهره ندارد. در لحظاتی که یاد استاد را زنده می‌کنیم و به کوچه باغ خاطرات می‌رویم گاهی لبخند بر لب‌هایش می‌نشیند و گاهی اشک در چشمانش حلقه می‌زند.

با او می‌رویم به ۵۰ سال پیش به اولین آشنایی‌اش با استاد. او که همسرش را حبیب خطاب می‌کند، می‌گوید: حبیب از دوستان پدرم بود و با ایشان ارتباط داشت. من او را نمی‌شناختم.

یک روز پدرم گفتند که آقای حاصل قرار است که به خانه بیایند و کاری دارند. پدرم نه تنها به زبان اردو بلکه به چندین زبان دیگر تسلط داشتند و، چون کارمند شرکت نفت بودند دیگر زبان‌ها را خوب می‌شناختند.

به زبان اردو هم علاقه زیادی داشتند و با حبیب به اردو صحبت می‌کردند. گفتند که قرار است آقای حبیب ا... حاصل که شاعر هستند در کویت به خانه ما بیایند. یک روز که من و خواهرم در خانه بودیم شنیدم که در می‌زنند.

در را که باز کردم دیدم آقایی پشت در هستند و بدون اینکه خودشان را معرفی کنند من پرسیدم شما آقای حاصل هستید؟ که گفتند بله و تعارفشان کردم که بیایند داخل و ما تا آمدن پدرم از حبیب پذیرایی کردیم.

اگر اشتباه نکنم سال‌های ۴۶ یا ۴۷ بود. یکی دو هفته‌ای به خانه ما رفت و آمد کرده و بعد من را از پدرم خواستگاری کردند. پدرم حبیب را خیلی قبول داشت و با وجود مخالفت‌های برادرم اجازه داد ما با هم ازدواج کنیم.

 

به یاد خواننده هندی اما مشهدی خواجه ربیع

 

حبیب اهل تفریح بود

او منظم و شمرده حرف می‌زند و با  حدود ۷۰ سال سن بدون هیچ لرزشی تک تک خاطراتش را با مرد زندگی‌اش به خاطر می‌آورد. به سال‌های اول زندگی‌اش می‌رود و صحبتش را با اولین خواسته‌اش از استاد ادامه می‌دهد: پسرم فرهاد، ۶ ماهه بود که با حبیب از مرز بازرگان رفتیم کربلا.

به او گفته بودم اولین چیزی که دوست دارم کربلاست. چون در روادیدم نوشته بود یک نفره بچه را راه نمی‌دادند. گفتند بروید تا بعد بچه را بفرستیم، قبول نکردم.

بچه را توی بقچه پیچیدم و دستم گرفتم و از مرز رد شدیم. ۴-۵ سالی را عراق بودیم. بعد رفتیم سوریه. کشور‌های زیادی رفتیم. ترکیه، یونان، اردن، مصر، آنکارا و... حبیب دوست داشت همه جا را ببیند و اهل تفریح بود.

دوستان زیادی هم در کشور‌های دیگر داشت. خیلی از کشور‌های عربی را با هم رفتیم و پسرم کامران در بیروت به دنیا آمد. در کشور‌هایی که می‌رفتیم فقط برای تفریح نبود آنجا کنسرت‌های مختلف برگزار می‌کرد و حتی در رادیو و تلویزیون هم اجرا داشت.

یادم است که در یکی از اجراهایش هم ام‌کلثوم که از خوانندگان مشهور عرب است، مستمع بود و حضور داشت. عکسش هم هست.

 

برگشتیم ایران

بعد از ماجرای سفر‌های خاطره‌انگیز، او به بازگشتشان به ایران می‌رسد و می‌گوید: از طریق سفارت برای ما نامه‌ای آمده بود که در آن اطلاع داده بودند برادرم فوت کرده است.

حبیب آن زمان نامه را به من نشان نداده بود تا اینکه یک روز در بین عکس‌ها، عکس برادرم را دیدم که پشتش تاریخ فوتش را زده بود و با خبر شدم که فوت کرده است.

از حبیب شاکی شدم که چرا به من چیزی نگفته است که گفت به دلیل اینکه باردار بوده‌ای، چیزی نگفتم. بعد از ۲۰-۲۵ سال برگشتیم ایران. اول رفتیم تهران. بعد به قصد رفتن به پاکستان آمدیم مشهد، ولی اینجا ماندیم و ساکن شدیم.

آن زمان جنگ بود و پاکستان اوضاع خوبی نداشت. سال ۵۲ آمدیم مشهد و ساکن همین‌جا شدیم. خودم از امام رضا (ع) خواستم که اگر شده یک خانه هرچند کوچک به ما بدهد تا همین‌جا بمانیم و ماندیم. هرجا هم که رفتیم خانه از خودمان بود و می‌خریدیم.

خواجه ربیع، ساختمان، طلاب، میدان بار رضوی و جا‌های مختلف شهر رفتیم الان هم که مهرمادر محله خواجه ربیع هستیم.

 

حبیب هنرمند ویژه‌ای بود

حبیب مرد خیلی خوبی بود. از خوبی‌هایش هرچه بگویم کم است. هنرمند ویژه‌ای بود. یک مدتی با چوب گندم تابلو درست می‌کرد و می‌فروخت، نقاشی هم می‌کرد، راه درآمد ما همین بود. نازلی، نیلوفر و فرید هم در مشهد به دنیا آمدند. فقط کامران بیروت به دنیا آمد و فرهاد در تهران.

 

به یاد خواننده هندی اما مشهدی خواجه ربیع

 

هرخانه که رفتیم سازش کوک بود

مادر با حسرت خاطرات همسر را مرور می‌کند. جان رفته استاد در خانه هنوز تازه است. کلمه‌ها اشک برچشمان اهالی خانه جاری می‌کند و سر‌ها را در گریبان فرو می‌برد.

فرهاد پسر بزرگ استاد حاصل می‌گوید: وقتی پدرم فوت کرد جایی برای اینکه من بخواهم زیر تابوتش را بگیرم نبود. شاگردان زیادی داشت و من بعید می‌دانم در مشهد کسی باشد که موسیقی کار کند و شاگرد ایشان نبوده باشد.

پدرم با جناب مهدی حسن خان که از بزرگان موسیقی کلاسیک هند بود حشر و نشر زیادی داشت و قوم و خویش بودند و پسر عموی ما می‌شدند. علم موسیقی کلا در خانواده ما موروثی است و درباره زادگاه پدرم که راجستان است یک ضرب المثل هست که می‌گوید در راجستان به هر خانه که رفتیم آواز هست.

 

حبیب عاشق ایران بود

همسر استاد که نفسی از اندوه تازه کرده است، می‌گوید: حبیب ایران را خیلی دوست داشت. عاشق ایران بود. ایران دوست بود. می‌گفت به دلیل سعدی و حافظ از کشور خودم بیرون آمده‌ام.

چند زبان بلد بود و زبان اردو را هم خودش به من یاد داد. ۵۲ سال با هم زندگی کردیم. هرگز اسم کوچک من را صدا نکرد. همه کار‌های خانه را هم خودش می‌کرد حتی غذا هم می‌پخت.

مرد با شرافتی بود که هرچه از خوبی‌هایش بگویم کم است. فرهاد برای اینکه کمی مادر را آرام کند، می‌گوید: پدرم در مدت ۴۰ روز دو تا از خواهرهایش را از دست داد، ولی قطره‌ای اشک نریخت. با اینکه غم هجران داشت می‌گفت ما مرده‌پرست نیستیم. غم را دور کنید و شادی را در آغوش بگیرید.

 

به من سرگرمی داده بود

کامران پسر دوم استاد که حدود ۴۳ سال دارد و قرار است ادامه دهنده راه پدر باشد و در همین خانه و با همان ابزار پدر کار موسیقی را ادامه دهد، می‌گوید: پدرم موسیقی را به ما آموخت و الان با همان چیز‌هایی که از او آموختم آواز و موسیقی کار می‌کنم.

من ادبیات خوانده‌ام و به این رشته علاقه دارم. شعر نمی‌گویم، ولی شعر‌های پدرم را می‌خوانم. یادم است که اوایل به من یک سرگرمی یا همان مشق داده بود که صبح و شب باید انجام می‌دادم.

یک روز خسته شدم و به پدرم گفتم که دیگر نمی‌خواهم تکرار کنم. پدرم گفت باید آن‌قدر تکرار کنی که انگشت‌هایت مثل چشم‌هایت شود و نُت‌ها را بشناسد. گفت تا ۳۰ روز این کار را انجام بده و در روز ۳۱ خواهی دید که این اتفاق می‌افتد.

دقیقا هم همین طور شد. انگشت‌هایم چشم شده است و در زدن هارمونی اشتباه نمی‌کنم و در پیدا کردن ملودی فرز هستم.

 

می‌گفتند این رفیقم است

کم کم سر صحبت شاگردان باز می‌شود. مهدی احمدی، یکی از شاگردان استاد حبیب ا... حاصل، است که امروز به خواست ما در منزل ایشان حضور دارد. او که شناختی ۴-۵ ساله از استاد دارد، می‌گوید: از ۴-۵ سال پیش استاد را می‌شناختم.

من شاگرد یکی از شاگردان ایشان به نام استاد علی زاده بودم، اما از سال گذشته پیش استاد حاصل می‌آمدم. یکی از خاطرات شیرینی که از استاد دارم این است که همیشه در بین شاگردانشان به من می‌گفتند که این رفیقم است.

صمیمیت خاصی با من داشتند و هر زمان که می‌آمدم پذیرای من بودند. دنبال مال دنیا نبودند و برای شاگردان همه کار می‌کردند. حتی همپای شاگردان نوازندگی می‌کردند تا راه بیفتند. البته ایرادات را هم می‌گفتند، ولی هیچ وقت مأیوس نمی‌کردند و همین اخلاقشان باعث شده بود که خیلی‌ها جذب ایشان شوند.

وقتی هم مریض بودند و عیادتشان می‌رفتیم به جای اینکه ما به مریض روحیه بدهیم ایشان به ما روحیه می‌دادند.

 

می‌گفت هنر پولی به درد نمی‌خورد

کامران که خودش هم شاگرد پدر بوده است، می‌گوید: پدر ما اصلا اهل غرور و تکبر نبود. شماره شاگردهایش را می‌گرفت و به ما می‌گفت که ذخیره کنیم. هر وقت دلتنگ می‌شد می‌گفت شماره فلانی را بگیرید تا صحبت کنم.

دنبال مادیات هم نبود. می‌گفت هنر اگر پولی شود به درد نمی‌خورد. با شاگردانشان همین طبقه بالای خانه کار می‌کردند. خیلی وقت‌ها هم می‌آمدند دنبالشان. تا آخرین روزی هم که زنده بودند شاگرد درس می‌دادند.

یادم است که سرماخورده بودند و گفتیم از خانه بیرون نروند، اما همین که یکی از شاگردان آمد لباسی روی سرشان انداختند و رفتند بالا. به شاگرد‌ها آسان می‌گرفتند که علاقه‌مند شوند بعد کم کم سختگیری‌ها را شروع می‌کردند.

حتی ۲ سال پیش هم که سکته کرده بودند از بس شاگردان به بیمارستان رفت و آمد می‌کردند که به ما گفتند اتاق خصوصی بگیرید. پدرم با یک سرما خوردگی کوچک به دلیل تجویز اشتباه دارو فوت کردند و قصور پزشکی هم ثابت شده است وگرنه در سن ۸۳ سالگی هنوز سرحال بودند و صدای جوانی داشتند.

همیشه هم این شعر سعدی را می‌خواندند که: در اقصای گیتی بگشتم بسی/ به‌سر بردم ایام با هر کسی/ تمتع به هر گوشه‌ای یافتم/ ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم
نیلوفر تنها دختر استاد در کلامی کوتاه و در یک جمله در وصف پدرش می‌گوید: پدرم خیلی خوب بود. او که متولد سال ۶۳ است اکنون تنها دختر خانواده است و نازلی دیگر دختر استاد حدود ۹ سال پیش دنیا را وداع گفته است.

 

حرف‌های استاد تجربیات خودش بود

نوبت به آقای محمد حکیم (مهدی حسین) موحد از شاگردان قدیمی استاد که کمی دیر به محفل ما رسیده است، می‌رسد. او که خودش از چهره‌های نام آشنای موسیقی است با لهجه شیرین افغانستانی شروع می‌کند به بیان خاطراتی که از استاد حاصل دارد.

او می‌گوید: حرف‌های استاد تجربیات خودش بود و در هیچ کتابی نمی‌شد آن‌ها را یافت. من از سال ۷۶ پیگیر استاد بودم و می‌خواستم سبک آوازخوانی غزل را از ایشان بیاموزم.

۱۰ سال طول کشید تا توانستم استاد را پیدا کنم. این سبک را در ایران کسی نداشت. موسیقی سبب آشنایی من با استاد در سال ۸۶ شد. استاد فرهیخته و بزرگی بودند و منحصر به فرد تا جایی که الان سبک ایشان را در ایران کسی ندارد.

اخلاق رفیقانه داشتند و زود ارتباط می‌گرفتند. نمی‌شد فهمید که با یک نفر سال‌هاست که رفاقت دارند یا همین الان آشنا شده‌اند. با شاگردان همراهی می‌کردند در حالی که می‌توانستند نکات را بگویند و بروند، ولی با تمام وجود زحمت می‌کشیدند.

من با استاد رفاقت زیادی داشتم حتی وقتی که در بیمارستان بستری بودند و مریضی سختی داشتند، گفتند این مرد من را درک می‌کند.

همیشه هم می‌گفتند که مراسم خاک‌سپاری من را تو انجام بده، ولی فکرش را هم نمی‌کردم که روزی بخواهم این کار را انجام دهم و استاد را در بهشت رضوان در ۱۵ فروردین امسال به خاک بسپارم.

 

به یاد خواننده هندی اما مشهدی خواجه ربیع

 

پدرم نظیر نداشت

فرزند کوچک خانواده، فرید، که حدود ۳۰ سال دارد به جمع ما می‌پیوندد. او که برای تهیه دارو‌های مادر از خانه بیرون رفته بود الان با پلاستیکی پر از دارو برگشته است.

دارو‌هایی برای قند، فشار، اوره و دیگر درد‌هایی که از نظر همسر استاد مهم نیستند. فرید که بیشتر از اردو به آواز فارسی علاقه دارد، می‌گوید: پدرم نظیر نداشت... و بعد عمیق در خودش فرو می‌رود و می‌گوید: زیاد...

بعد از ساعتی صحبت با خانواده و شاگردان استاد حاصل، کم کم قلم و کاغذ را جمع و جور می‌کنیم تا اگر حرفی مانده است، بشنویم و راهی شویم. فرزندان استاد قطعه‌هایی از آوازخوانی پدر را برای ما از روی گوشی‌هایشان پخش می‌کنند.

صدایی دلنشین با آوازی هندی... نگاهی به همسر استاد می‌کنم و می‌پرسم: از این آواز‌ها برای شما هم می‌خواندند؟ لبخندی عمیق می‌زند و گل از گلش می‌شکفد و مانند دختران جوان سرپایین می‌اندازد و می‌گوید: زیاد...

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44