
سال ۱۳۴۳ که بازسازی بنای آرامگاه فردوسی آغاز شد، حدود ۳۰۰ کارگر از توس و روستاهای اطراف پنجسالی در آرامگاه مشغول کار شدند. کار بازسازی که تمام شد، از آن جمع ۱۵، ۲۰نفر در مجموعه استخدام شدند.
یکی در فضای سبز، چند نفری در نگهبانی و سایر قسمتهای باغ. برادران جودت و سایر مهندسان میگفتند، چون اینها محلی هستند و برای ساخت دوباره آرامگاه زحمت کشیدهاند، باید در همین جا استخدام شوند و سرِکار بروند.
خودشان هم آنهایی که کاریتر از بقیه بودند و به ایشان اعتماد داشتند را به مسئولان انجمن آثارملی ایران معرفی کردند. ابوالقاسم بیداری، کوچکترین کارگر زمان بازسازی، یکی از آن ۲۰ نفر است که به عنوان نگهبان به استخدام مجموعه در میآید و تا معاونت آرامگاه فردوسی پیش میرود.
آقای بیداری، سال ۱۳۴۳ که قرار شد آرامگاه را بازسازی کنند، شما چند ساله بودید؟
من متولد ۱۳۲۶ هستم. زمانی که قرارشد به خاطر برخی مشکلات بنا را بازسازی کنند، من ۱۷ یا ۱۶ ساله بودم.
این مشکلاتی که میگویید، چه بود؟
آن موقع میشنیدیم که میگویند به خاطر رعایتنکردن برخی از اصول مهندسی، ساختمان نشست کرده و نیاز است که آن اشکالات برطرف شود. یکی دیگر از مسائلی که باعث شد دست به بازسازی بنا بزنند، کوچکبودن فضایی بود که قبر فردوسی در آن قرار داشت. کلا یک اتاق کوچکتر از سهدرچهار بود که ۱۰ یا ۲۰ نفر بیشتر در آنجا نمیشدند. برای همین تصمیم گرفتند که بنا را بازسازی کنند.
شما هم مثل خیلی از مردان توس رفتید و در آرامگاه مشغول به کار شدید؟
آن زمان من در مدرسه روستا درس میخواندم. کلاس ششم بودم که این جریانها آغاز شد و من دیگر نمیخواستم درس بخوانم. حس میکردم همین اندازه که خواندم بس است. دختر یکی از مهندسان یونانی همکلاسیام بود. آخر آن زمان کلاسها مختلط بود. گفتم که میشود سفارش من را به پدرت بکنی که به من هم کار بدهند؟ او هم قبول کرد. روز بعدش رفتم و در آرامگاه کارم را شروع کردم.
مهندسان یونانی؟
بله! یکیشان «کریستو» بود و دیگری «کالیپوس». آقای کریستو یک جورهایی مهندس ناظر محسوب میشد. کارت کارگرها را امضا میکرد و حواسش بود که سنگ شکسته کار نشود و یا اینکه آن را کج و معوج نصب نکنند. کالیپوس هم که مهندس راهسازی بود و همین بولوار شاهنامه فعلی را او ساخت و آسفالت کرد. جفتشان هم در مشهد و توس ساکن بودند و نمیدانم بعد از پایان کار آرامگاه رفتند یا اینکه در ایران ماندگار شدند.
انگار شما کم سن و سالترین کارگر عملیات بازسازی بودید و طبیعی است که نمیتوانستید کار سنگین انجام بدهید. دقیقا از شما چه کاری خواسته بودند؟
بله! به یاد دارم که از من جوانتر، کارگری آن زمان در آرامگاه نبود. اوایل کلمن آب میکردم و به بناها میدادم. کمی که گذشت وَردست بناها میایستادم و در موقع بالا و پایینکردن سنگها کمکشان میکردم. چون هوشوحواسم خوب بود و خیلی زود چیزها را یاد میگرفتم، به سرعت یادگرفتم که چه طور محوطهسازی کنم و نقشههایش را بخوانم. این اواخر کارم این شده بود. بخش زیادی از محوطههای فعلی باغ آرامگاه را من ساختم.
آن زمان که فردوسی را نبش قبر کردند، شما یادتان هست؟
بله! مجوزش را از عُلمای وقت گرفتند و قبرش را شکافتند. موقعی که آقای ارفع رفت داخل تا نبش قبر کند، من هم آنجا بودم. چیز زیادی از او باقی نمانده بود. جمجمه و مقداری استخوان. آنها را در پارچهای پیچیدند و نمیدانم کجا بردند.
سال ۱۳۴۷ آرامگاه را با حضور شاه وقت افتتاح میکنند. شما وسایر اهالی توس را که برای بازسازی مجموعه زحمت کشیده بودید، دعوت کردند یا نه؟
اصلا و ابدا. از چند روز قبل آمدند و تهدید کردند که روز مراسم حق ندارید دوروبر آرامگاه فردوسی آفتابی شوید، وگرنه هرچه دیدید از چشم خودتان دیدهاید. حتی از ما کارگرها هم که کلی زحمت کشیده بودیم، دعوت نکردند. فقط چند نفر از نورچشمیهای خودشان در آن مراسم بودند.
تاجایی که میدانیم بعد از بازگشایی مجدد ۱۵ تا ۲۰ نفر از کارگرها با نظر مستقیم مهندسان، در فردوسی مشغول بهکار میشوند، شماهم جزو همانها بودید؟
برخی مثل آقای ارفع و درزابی و بقیه بلافاصله بعد از پایان کار استخدام شدند، اما من حدود ۱۰ سال بعد به این جمع پیوستم. گفتم که من در محوطهسازی، جدولکشی خیابان و نقشهخوانی به قول معروف اوستا شدم. برادران جودت که مهندسان اصلی بازسازی بودند، وقتی کار من را دیدند، گفتند: «بیداری! تو لازم نیست بروی در آرامگاه کار کنی. بیا و با ما کار کن.» من هم قبول کردم. آرامگاه خیام در نیشابور و ملاکاشفی سبزوار و یکسری بناهای دیگر را با این برادران کار کردم. یادم هست همانزمان طرح یک پردیس در اطراف آرامگاه تصویب شده بود و داشتیم آن را کار میکردیم که انقلاب شد و کار پردیس تعطیل. جودتها گفتند که الآن بهتر است از ما جدا شوی و بروی در خود آرامگاه کار کنی.
در آن بحبوحه انقلاب که همه داشتند فرار میکردند و انجمنها و سازمانها یکییکی منحل میشد، هنوز حرف جودتها خریدار داشت که شما را استخدام کردند؟
هنوز خریدار داشت! انجمن آثار ملی ایران هنوز منحل نشده بود و وظیفه رسیدگی به آثار تاریخی را برعهده داشت. اگر اشتباه نکنم جودت بزرگ، پدرگیو و بهرام و گودرز هم یکی از اعضای آن انجمن بود. سفارش من را به ایشان کردند و بلافاصله به عنوان نگهبان به استخدام آرامگاه درآمدم؛ و بعد پلهپله بالا آمدید و در یک مقطعی معاون آرامگاه فردوسی شدید.
بله. اول که نگهبان شب بودم. بعد مسئول نگهبانی و انبار و خدمات شدم. اواخر خدمتم هم دوسهسالی معاون آرامگاه بودم.
حالا که حرف از برادران جودت به میان آمد، کمی در مورد آنها و رفتارهایشان برایمان میگویید؟
من بیشتر با بهرام جودت رفیق بودم. تا همین سهچهارسال پیش هم با آنها در ارتباط بودم و اگر میهمانی داشتند که میخواست بیاید و از فردوسی بازدید کند، به من زنگ میزدند و سفارش میکردند. به جرئت میتوانم بگویم که برخلاف بقیه اصلا در کارشان کم نمیگذاشتند و با جانودل کاری که قبول کرده بودند را انجام میدادند. به من مدام میگفتند که ابوالقاسم به هیچعنوان به خاطر سود منِ جودت از کار نزنی.
اینها به قدری کارشان خوب بود که وقتی مهندس سیحون طرحی میکشید، میگفت و توصیه میکرد که ساختوساز را به جودتها بسپارید. باغ نادری و خیام و... فقط بخشی از همکاریهای سیحون با آنهاست.
بگذارید کمی از جودتها فاصله بگیریم و دوباره برویم سراغ آرامگاه فردوسی و بناهای تاریخی اطرافش. زمانی که قبر فردوسی را مرمت کردند، سراغ هارونیه هم آمدند یا نه؟ اصلا وضع و اوضاع آنجا چهطور بود؟
هارونیه مخروبهای بیش نبود. مثل الان دیوار و محافظی نداشت. همینطور به امان خدا رهایش کرده بودند. شده بود محل چرا و استراحت گوسفندان. باورتان نمیشود که چهارپایان تا داخل بنا میآمدند. بعد از اینکه کار آرامگاه فردوسی تمام شد، آمدند سروقت این بنا. دورش را دیوار کردند. خود بقعه را هم مرمت کردند. البته این را هم باید بگویم که خیلی از اهالی توس چیزهایی که درباره هارونیه میگویند را قبول ندارم. مثل اینکه اینجا خانقاه امام محمدغزالی بوده و...
چرا؟ یعنی شما روایت دیگری از این بنا دارید؟
بله! روایت دیگری داریم که سینهبهسینه به ما رسیده است و شواهدی برای اثبات آن داریم. منتها کسی آن را قبول نمیکند. از قدیم به ما گفتند که زمان مأمون و بعد از قتل امام رضا (ع)، ۶۰ نفر از سادات که هنوز خبر نداشتند امام را شهید کردهاند، راهی مشهد میشوند تا ایشان را زیارت کنند. ولی در بین راه اسیر دست حکومتیها میشوند و در اینجا زندانیشان میکنند. بعد هم حمیدبنقحطبه به دستور مأمون همهشان را گردن میزند و در چاه هارونیه میاندازد. بعدها که حمید از این کارش توبه میکند، به اینجا میآید و این بنا را برای آنها میسازد. نه تنها من، که خیلی از بزرگان و پیرمردان توس یادشان هست که در هارونیه شصت صورت قبر بود که نفهمیدیم بعد از بازسازی چه برسرشان آوردند. این داستانی که تعریف کردم در کتابهای معتبری نقل شده است، اما کسی باورش نمیشود.
میگویند شما اولین نفری بودید که اطلاع دادید قبر امام محمد غزالی پیدا شده. درست است؟
کاملا درست است. البته بگذارید برای تعریفکردن این موضوع کمی به عقبتر برگردم. زمان خردسالیام، آن موقع همین جایی که الان مقبره غزالی هست، یک تپه گلی و خشتی بود. هرچه ریشسفیدهای ما به کارکنان میراث فرهنگی و مسئولان دیگر میگفتند اینجا قبر غزالی است، کسی گوشش بدهکار نبود و باور نمیکرد. میگفتند دارید افسانه و داستان تعریف میکنید. حتی گاهی برایشان سند و مدرک زنده میآوردیم قبول نمیکردند.
چه سند و مدرکی؟
دایی من و چند نفر دیگر، زمانی که طاهرزاده بهزاد داشت طرحش را برای آرامگاه پیاده میکرد، کارگر اینجا بودند. داییام تعریف میکرد که یک روز رفته بودند برای پِی ساختمان سنگ و اینها بیاورند، تیشهشان به سنگ قبری تاریخی میگیرد. آن را با خودشان میآورند و گویا مسئولان میراث آن زمان تأیید میکنند که متعلق به غزالی است. از آنجا که اگر ثابت میشده قبر غزالی اینجاست، خان توس باید بخش زیادی از زمینهایش را میداده، شبانه سنگ قبر را میشکند و در کشفرود میاندازد. یکهفته ۱۰ روز هرچه غواص میفرستند پایین فایده ندارد و چیزی پیدا نمیکنند. برای همین پرونده قبر غزالی بسته میشود.
تا اینکه زمان شما دوباره با پیداشدن شواهدی، پرونده این قضیه دوباره باز میشود. اصلا چه طور پیدا شد؟
حفارهای غیرمجاز به گوششان خورده بود که آنجا دفینه ارزشمندی هست. رفته بودند برای حفاری و بیرونآوردن این چیزها، که رسیده بودند به در ورودی مقبره غزالی. کاملا خالی شده بود. صبح به من خبر دادند که فلانی بیا! روی تپه خشتی حفرهای درست شده که زیرش خالی است. خودم را رساندم و رفتم پایین. یک جای دایره مانندی بود که دیوارهایش را سنگ لاشه کارکرده بودند و اگر اشتباه نکنم، گنبدی هم داشت. وسط هم قبر امام محمد غزالی بود. بعد که مسئولان میراث آمدند و حفاریها آغاز شد، فهمیدند که قدیمیهای ما راست میگفتند.
آقای بیداری! شما بالاخره جزو کسانی هستید که در راه خدمت به آرامگاه فردوسی موییسفید کردهاید و چندین دوره را به چشم دیدهاید. به نظرتان ۳۰ سال پیش استقبال مردم بیشتر بود یا الان؟
قطعا میگویم ۳۰ سال پیش. آن موقع ما در روزهای شلوغ چیزی در حدود ۱۵ هزار بلیت میفروختیم. سند و مدرکش هم موجود است. یادم هست بلیتها سهریالی بود. اینجا قهوهخانه هم داشت و مردم میتوانستند روی سکوهایش بنشینند. میآمدند و تا غروب در آرامگاه بودند. الان استقبال خیلی کمتر شده است. من هنوز با آرامگاه در ارتباطم و میدانم که در بهترین حالت ۷ یا ۸ هزار بلیت بیشتر فروخته نمیشود.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۸ تیر ۹۷ در شماره ۲۴۴ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.