کد خبر: ۴۸۲۳
۳۰ فروردين ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰

روزه‌داری در اسارت؛ خاطره آزاده محله سرافرازان

وقتی به اردوگاه رفتم، ماه رمضان تمام شده بود، اما دیدم تعدادی از اسرای قدیمی در گرمای بیشتر از ۴۵ درجه هنوز روزه می‌گیرند.

هاشم افشاریان، جانباز ۳۵ درصد محله سرافرازان، از آن دست رزمندگانی است که قبل از رسیدن به هجده‌سالگی انواع ترفند‌ها را برای بیشتر نشان دادن سنش به کار برده است تا به جبهه اعزام شود! او سرانجام در شانزده‌سالگی همراه تیپ ویژه شهدا به جبهه می‌رود و طی دو سال هفت‌بار به مناطق جنگی اعزام می‌شود.

آقا‌هاشم اصالتا بچه طرقبه است و کودکی‌اش را در کوه و کمر سپری کرده؛ به همین‌دلیل حسابی‌تر و فرز است و به خاطر همین ویژگی بار‌ها در جبهه، فرماندهانش همچون شهید‌محمود کاوه و شهید‌محمد امامی از او قدردانی کرده‌اند.


ماه رمضان در اسارت

پس از پانزده‌ماه حضور درجبهه، رمضان سال‌۶۵، هاشم افشاریان برای عملیات تخریب و شناسایی اعزام می‌شود. او در این عملیات در کمین بعثی‌ها گیر می‌افتد و اسیر دست آن‌ها می‌شود. خودش می‌داند که خاطرات نوجوانی‌اش در دوران اسارت شنیدنی و جالب است؛ به همین‌دلیل یکی از راویان جنگ است که خاطراتش بین نوجوانان طرفدار بسیار دارد.

تعریف می‌کند: ماه رمضان بود که مجروح شدم و به اسارت درآمدم. موقعی که مجروح شدم، خمپاره خورد کنار پایم؛ از موج انفجار به هوا پرت شدم و کتف و قفسه سینه‌ام آسیب دید. وقتی افتادم زمین از بینی‌ام خون می‌آمد. پاهایم شکسته بود و نمی‌توانستم راه بروم.

با این اوضاع راهی اردوگاه «رمادی» شدم. وقتی به اردوگاه رفتم، ماه رمضان تمام شده بود، اما دیدم تعدادی از اسرای قدیمی در گرمای بیشتر از ۴۵ درجه هنوز روزه می‌گیرند. نوجوان بودم و خیلی چیز‌ها را درک نمی‌کردم. با خودم گفتم روزه‌گرفتن در این هوای گرم، با این جیره غذا و آب محدود چه معنی دارد!

ترویج فرهنگ ایثار

بعد از مدتی متوجه می‌شود این رزمندگان روزه می‌گیرند تا جیره غذایی‌شان به بقیه برسد. می‌گوید: آنان ایثار می‌کردند؛ مفهومی که شاید الان برای خیلی از مردم نامأنوس باشد، اما در آن زمان، حرف اول را در اردوگاه‌ها می‌زد. دوستی هم داشتیم به نام سعید زندی که بچه کرمانشاه بود و جثه ضعیفی هم داشت. یک روز موقع افطار دیدم قاشق غذایش را خالی به‌سمت دهانش می‌برد. متوجه نگاه من شد و اشاره کرد چیزی نگویم.

موقع هواخوری اصرار کردم که دلیل این کارش را بدانم؛ گفت: غذا کم می‌خورم تا به مسن‌تر‌ها غذا بیشتر برسد. با تعجب گفتم: این چه کاری است مؤمن؟ خودت از شدت ضعف زیر شلاق بعثی‌ها به زمین می‌افتی. گفت: هنوز می‌توانم مقاومت کنم، اما بعضی‌ها توان کمتری دارند. تو را قسم می‌دهم به کسی چیزی نگویی.

هاشم‌آقا با تأکید پدرانه‌ای می‌گوید: فرهنگ ایثار باید در جامعه نهادینه شود تا بسیاری از مشکلات حل شود.

ارسال نظر