۴۳ سالی میشود که «مادر همه کودکان» لقبش میدهند؛ صفیه خاتون سرجامی را شاید بتوان پرسابقهترین خیّر محله حافظ دانست؛ او اکنون و پس از سالها خدمت بیمنت به کودکان مشهد و شهرهای دیگر خراسان و همکاری با بیش از ۷۰مدرسه در شهرهای مختلف کشور در راستای تامین خواستههای دانشآموزان نیازمند فعالیت میکند.
علتش را که بپرسید، متوجه میشوید نخستین قدم خیرش را وقتی برداشته که در محله زندگی سابق خود یعنی شهرک نیروی نتظامی، مدرسهای را دیده که محوطه آن دیوار ندارد و همین سبب مزاحمت پسرها برای دختران دبیرستانی محصل در آن شده است.
آستین همتش را بالا میزند و همسایهها را به کمک فرامیخواند تا در خشت به خشت این همراهی، دیواری را برای مدرسه محله بالا ببرد. بعد از حل این مشکل و میل به کار خیر که از کودکی به عنوان میراث پدر برای او به ودیعه گذاشته شده بود، سبب شد او خود را وقف احسان و نیکی به دیگران کند: «نخستین کار خیر همان بود؛ سال۶۹ دیواری برای یک مدرسه دخترانه ساختم؛ برای این کار، در تکتک منازل را در شهرک نیروی انتظامی زدم و برای ساخت دیوار مدرسه پول جمعآوری کردم، اما زمینه کار خیر برای من به خیلی پیشتر از آن برمیگردد؛ شاید زمان کودکیام که پدرم با شنیدن صدای خشخش جاروی رفتگرها روی آسفالت خیابان، صبحانه مختصری را برای آنها حاضر میکرد و میبرد؛ خاطرم هست که رفتگرهای محله هر صبح منتظر نان و پنیر و چای او میماندند.
خدا رحمتش کند؛ همیشه به من و خواهر و برادرانم میگفت به دیگران کمک کنید تا انسان موفقی باشید. من خواستم کار خیر کنم و قصد و نیتم شدند کودکان و دانشآموزان. البته یک دلیل آن هم برمیگردد به خاطره تلخی که در گذشته داشتم؛ «راستش را بخواهید من همیشه عاشق داشتن بچه بودم.
آن هم نه یکی و دوتا؛ بلکه خیلی زیاد، اما خدا در تقدیر من فقط دو فرزند نوشت که یکی از آنها زمانی که به دلیل خدمت همسرم در نیروی انتظامی تایباد، در این شهر زندگی میکردیم به دلیل گرمازدگی و نبود امکانات فوت شد؛ همان روزها بود که سر نماز آرزویی را بر زبان آوردم که شاید برای شرایط آن روزهای من دستنیافتنی بود؛ از خدا خواستم دوباره به من فرزند دیگری عطا کند.»
اگرچه من دیگر فرزندی به دنیا نیاوردم، اما خدا فرزندان زیادی را به من هدیه داد که هرکدام در یک گوشه کشور هستند و من حس مادریام را با تمام وجود تقدیم آنها میکنم. فرقی ندارد که از من چه بخواهند؛ هر نیازی که باشد، انجام میدهم. شده کفشهای آهنین میپوشم و تا رسیدن او به آرزویش همراهیاش میکنم.»
صفیه خاتون که البته خیلیها او را با نام کوچک «منیره» میشناسند، از همان اتفاق ساده ساخت دیوار برای آن مدرسه دخترانه در وادی «خیرالعمل» افتاد و بعد از آن با توسعه فعالیتهای خیرخواهانهاش، برای تهیه مایحتاج و وسایل مورد نیاز دانشآموزان بسیاری از مدارس مشهد و شهرستانهای دیگر کشور، کفش آهنین پوشید.
دیدن همت مردانه یک زن خیر باعث شد تا مدارس، گزارش دانش آموزان خود را به او بدهند و مطمئن باشند، او نیاز هیچ کودکی را بیپاسخ نمیگذارد؛ «مشکل آن مدرسه حل و بعد از آن جزو مدارس نمونه شد و تمام ساکنان شهرک در آبادسازی آن و بهبود اوضاع دانشآموزانی که نیاز به کمک داشتند، سهیم شدند و من نیز پس از آن اتفاق عضو فعال انجمن اولیای آن مدرسه شدم.
عادتی در انجام کار خیر دارم و آن این است که سعی میکنم به مدارس مختلف سر بزنم وکمبودها را تا میتوانم جبران کنم؛ زمانی هم که حس کردم کارها روی غلتک افتاده و دیگر نیازی به حضور من نیست، آنجا را ترک میکنم.
آن روز پس از فعالیت در آن مدرسه فکر کردم، خدا دارد من را به سوی آرزویم سوق میدهد؛ من کمکم مادر فرزندان بسیاری شدم، حدود ۷۰مدرسه که هرکدام دانشآموزان بسیاری داشتند که شاید دست تقدیر مصلحت دانسته بود من تا رفع مشکل آنها همراهشان شوم؛ درست مانند یک مادر.
انگار خدا میگفت: «بیا اینها هم فرزندان تو، هر چه هنر از مادری آموختهای و در توان داری، برای آنها انجام بده» این شد که با هر کودکی که به فرزندانم اضافه میشد، مادریام را دوباره از سر میگرفتم؛ حالا دیگر بیشتر مدارس من را میشناسند و شماره تماسم را دارند و هر دانشآموزی حتی در شهرهای دیگر مشکلی داشته باشد، به من خبر میدهند.»
از اعمال خیرخواهانهای که انجام داده اگر بپرسید، چند جواب مختصر میشنوید: «تامین پوشاک، لوازمالتحریر، مواد غذایی بستهبندیشده، درمان کوکان بیمار از جمله این فعالیتهاست که اسم عمل خیر روی آن گذاشتهاند.
خاطرم هست در مدرسهای در روستای چعلوی شیروان رنگآمیزی دیوارها، تعمیر مدرسه و دیوارکشی را به عهده داشتم، مدرسهای در طوس تخته سیاههای فرسوده تمام کلاسها را به وایتبرد تغییر دادم، مدارس روستای سلطان در سرولایت سرویس بهداشتی نداشت که تامین کردم، مدرسهای در شیروان پرده نیاز داشت و در و دیوارهایش بسیار کهنه بود و مشکلاتش را رفع کردم و موارد دیگری از این دست.»
بعد حرف پشت حرف میافتد که: «علاوه بر این، تمام مدارس استثنایی مشهد با من در ارتباط هستند و برای آنها بیشتر از مدارس عادی کار انجام میدهم و هر وقت کاری دارند، با من تماس میگیرند.»
یکی دیگر از فعالیتهای خانم خیر خیابان حافظ مهیا کردن شرایط سفر زیارتی به مشهد از شهرستانهای دیگر است که خاص دانشآموزانی است که تاکنون به زیارت امام رضا (ع) نیامدهاند؛ «نامشان زیارت اولی است.
از شیروان، بجنورد، سبزوار، آشخانه، اسفراین، فاروج و سمنگان و دیگر شهرها و روستاها میآیند تا چند روزی میهمان ما باشند. بسیاری اوقات برنامهریزی میکنیم که این سفر فقط زیارت نباشد و در کنار این سفر، مایحتاج آنان را هم برآورده کنیم؛ مانند عید همین امسال که ۱۰۰دانشآموز را آوردند و در کنار زیارت آنها را ۱۰نفر ۱۰نفر برای خرید لباس عید بردم و آنها را آزاد گذاشتم تا هرچه دوست دارند و از هر مغازهای میخواهند خرید کنند. خیلی وقتها استراحتگاه دانشآموزان مسافرم منزل خود ماست و فرزندانم برای چند روزی میهمان من و همسرم میشوند.»
گفتن این جمله بهانهای میشود تا خانم خیر محله حافظ از همسرش بگوید: «همسرم غلامرضا قربانزاده پشتوانه محکم من در انجام فعالیتهای خیر است. به جرئت میتوانم بگویم اگر او نبود من نمیتوانستم کاری از پیش ببرم. او در تمام این ۳۷ سال خودش را با حس من نسبت به فرزندانی که تقدیر سرنوشت آنها را به من گره زده، همسو کرده است و همیشه سعی میکند پشتوانه محکمی برای من باشد.
خاطرم هست روزی یکی از همسایگانمان آمد، مقابل در منزل و از من خواست هزینه درمان فرزند بیمارش را به او قرض بدهم. پولی که طلب کرد، بخش زیادی از حقوق ماهانه همسرم بود، وقتی موضوع را با همسرم در میان گذاشتم، او با رضایت قلبی آن مبلغ را پرداخت و بسیار پیش آمده که به من اختیار تام داده که از هر چه در زندگی داریم، برای انجام فعالیتهای خیر کمک بگیرم، بارها برای من جواهر خریده و من ناچار شدهام آن را برای کمک به کسی بدهم، اما او هیچگاه به من خرده نگرفته و هیچ اخمی به ابرو نیاورده است.
همین تازگی بود که کسی نیاز به سیسمونی داشت و من سیسمونی که برای نوهام در منزل خودمان چیده بودم، با وانت فرستادم. علاوه بر این همسرم هم بخشی از حقوق خود را برای فعالیتهای خیر من کنار میگذارد.»
صفیه خاتون علاوه بر همسرش یاور دیگری هم دارد: «دخترم نیز فرهنگی است و بیشتر اوقات بخشی از حقوق خود را به فعالیتهای خیر من مانند تهیه صبحانه یا درمان و خرید جایزه برای دانشآموزان تخصیص میدهد.»
همیشه سعی کردم برای فرزند و همسرم چیزی کم نگذارم. صبح بعد نماز ناهار را آماده میکنم و بعد برای رفتن به مدارسی که نیاز به کمک دارند، عازم میشوم. سعی میکنم فعالیتهایم را طوری تنظیم کنم که به خانوادهام و صمیمیت بین ما لطمهای نخورد.
لبخند بچهها زندگی من را شیرین کرده و سبب شده است با اینکه فعالیتهایم روز و شب ندارد؛ گاه صبح سحر عازم یکی از شهرستانها میشوم، بعضی اوقات شبها تا دیر هنگام مشغول فعالیت هستم و در کنار اینها، پیش آمده که برای فعالیتی چند روزه در سفر باشم، ولی همسر و فرزندم با وجود دوری از من شاکی و ناراضی نیستند.
همسر خانم سرجامی درباره تلاش همسرش در فعالیتهای خیر و زندگی شخصیشان میگوید: «همسرم هیچ گاه با وجود تمام مشغلهای که دارد، از زندگی خودش غافل نیست. او حتی همان زمانی که برای چند روز باید بیرون از منزل باشد، حواسش به من و خانوادهاش هست. او هر بار که میرود پیش از آن منزل را کاملا مرتب و غذا را برای چند روز آماده میکند. او طوری برای زندگیاش برنامهریزی دارد که دیگر جایی برای گله و شکایت باقی نمیگذارد. فکر میکنم برکت کارهای خیر او و لبخند کودکان در زندگی ما اینقدر آرامش و خوشی را ایجاد کرده است.»
- خیرانی هستند که در این راه شما را همراهی کنند؟
بله. من کفش آهنی به پا کردهام و تمام مغازههای خیابان مصلی و تمام کارخانجات شهرک صنعتی را گشتهام و تعداد بسیاری از پزشکان را به بهانه ویزیت شدن ملاقات کردم و از آنها خواستهام در این راه کمکم کنند. البته اوایل کار، خیلی از آنها رغبتی به انجام کار خیر نداشتند، اما با گذر سالها، حالا خود خیّرها به سراغم میآیند و میخواهند بچهها را حمایت کنند.
پزشک بیناییسنج دارم که چشم کودکان استثنایی را رایگان معاینه میکند و حتی عینک رایگان و با قیمت بسیار کم به آنها میدهد،کاسب خیری هم در مصلی مواد غذایی درجه یک را رایگان در اختیار بچههای من میگذارد، در شهرک صنعتی خیران خوبی دارم که برای تهیه پوشاک مدرسه و لباس عید به بچهها کمکم میکنند و خیلیهای دیگر که همراهم هستند در تهیه غذای گرم، تهیه جهیزیه برای عروسان نیازمند، تهیه سیسمونی و کمک هزینه اشتغال زنان سرپرست خانوار.»
- از بخششهای عجیب شما؟
گردنبندی دارم که تاکنون بابت چند بار کمک کردن آن را بخشیدم و باز به خودم بازگشته است. حلقهام را هم یک بار کمک کردم و به من بازگشت و حالا چند وقتی میشود که آن را مجدد بخشیدهام.
- حلقه ازدواجتان را برای چه کار خیری دادید؟
تاکنون حلقه را چند بار اهدا کردهام. نخستین بار برای تکمیل مدرسه نیمهساختاستثنایی بود که خیران بسیاری در آن مراسم حضور داشتند و یکی از آنها دوباره حلقه را به من بازگرداند و مبلغ آن را برای تکمیل مدرسه داد و دومین مرتبه آن را به یک عروس و داماد هدیه دادم.
- چیزی در دنیا هست که اصلا نخواهید آن را ببخشید؟
همسر و فرزندم و خانواده ام را فقط
- حتما با این شرایط زندگی خیلیها به شما خرده میگیرند، برخورد شما چگونه است؟
بسیار اتفاق میافتد که نزدیکان من تصور میکنند برای این کارها پولی میگیرم یا به من چیزی میرسد، اما من همه این حرفها را شیرین قورت میدهم.
- به عقیده شما که در زندگی یک زوج موفق به شمار میآیید، کلید خوشبختی چیست؟
تصورم این است که همه مردها و زنها از بیمحبتی خیانت میکنند یا به راه بد کشیده میشوند که راه درمان آن فقط محبت است و محبت کلید همه قفلهای زندگی است.
- هنر مورد علاقه شما؟
قالیبافی و تابلوفرش را انجام میدهم و آشپزی را بسیار دوست دارم.
- همسرتان هم با وجود مشغله کاری شما، کمکتان میکنند؟
بله همسرم همه کار انجام میدهد و تنها کاری که نمیتواند انجام دهد، آشپزی است.
- شما باید سفر زیاد رفته باشید؟
بله به جز سفرهای کاری، سه بار در سال به همراه خانواده سفر میروم.
- در سفرهای تفریحی بیشتر سراغ چه مواردی میروید؟
کارهای دستی شهرها را بسیار دوست دارم و سوغاتی آن شهر را حتما باید بگیرم.
- این سفرها چه درسی به شما میدهد؟
سفر آدم را میسازد و سختی راه، گرسنگی و تشنگی آدم را زیاد میکند و تجربه و آداب و رسوم مختلف را به انسان میآموزد.
- فعالیتهای مورد علاقه شما در زمان فراغت چیست؟
تمام لباسهای بافت دخترم، داماد و نوهام را خودم بافتهام و ارگ و سنتور را هم در موسیقی بسیار علاقه دارم و تمرین میکنم.