کنج آشپزخانه قدیمی یک یخچال داشتند که برندش شبیه یک خانه مگنتی نقرهگون در پایین آن نصب شده بود. پروین سلیمی روزهای زیادی از کودکیهایش را روی فرش آن آشپزخانه، در فاصله نزدیکی به آن خانه مگنتی، دراز کشیده و دستهایش را زیر چانهاش زده بود، رد نگاهش را درست مقابل آن خانه قرار داده و در رؤیاهای عجیبوغریبی فرو رفته بود.
رؤیای آن خانه هرچه بود، همیشه دو وجه اشتراک داشت؛ یکی اینکه عشق در آن حکمرانی میکرد و دیگر اینکه دخترکان زیادی در آن بازی میکردند و این رؤیا با صدای خنده آنها همیشه عجین بود.
او بارها در رؤیای آن خانه، مادر متمولی شده بود که کلی جهیزیه و سیسمونی درست کرده بود یا دخترکان بسیاری را در آن خانهبازیها دخیل کرده بود. گاهی آن خانه کلبه شنل قرمزی توی جنگل بود و یک بار دیگر خانه شکلاتی هانسل و گرتل. وقتی مادرش میخواست چیزی از یخچال بردارد، با بازشدن درِ آن، همه رؤیاهای دخترانه، ابری میشد که مانند پنبههای زدهشده در فضای آشپزخانه و عطر خوش غذای مادر گم میشد.
پروین هنوز این رؤیاها را با همه جزئیاتش در خاطر دارد. او حتی وقتی هجدهساله شد، اسم دختران آیندهاش را هم انتخاب کرده بود؛ «طراوت، ترنم و ترانه اسم دخترانم بود و به همه فامیل گفته بودم این اسمها را برای دخترانشان نگذارند.»
پروین سلیمی حالا مادر دو خانه است؛ یکی خانهای که دو پسر نه و چهاردهساله دارد و سرمایههای ارزشمند ازدواج او و همسر همیشههمراهش هستند و دیگری آپارتمانی پنجطبقه به نام خانه حضرتزینب (س) که خانه دختران سه تا هجدهساله گلستان علی (ع) در خیابان صیاد شیرازی است و شرط اصلی زندگی در آن، عشق و طراوت و دخترانگی است.
آپارتمان دختران را که تابلویی ندارد، کمی سخت پیدا میکنیم. خانم سلیمی دلیل تابلونداشتن آپارتمان را اینطور بیان میکند: اینجا خانه عشق دخترانمان است؛ مثل هر خانه دیگری در این شهر بوی قورمهسبزیاش تا چند خانهآن طرفتر میرود.
صدای قهقهه دخترانش موسیقی زیبای همیشگی این خانه است و در و دیوارش از همان لابی تا طبقه چهارم پر است از لوحها و حکمهای قهرمانی و تندیسها و مدالهای ورزشی دخترانمان. دخترها دوست ندارند خانهشان با خانه دیگر دختران این شهر فرقی داشته باشد.
در حیاط که باز میشود، گلدانهای شمعدانی را رد میکنیم تا به لابی برسیم. محوطه لابی پر از نقاشیها و کارهای دستی رنگوارنگ دختران است که بین گلدانهای زیبا هارمونی زیبایی از سرسبزی و طراوت و رنگ ایجاد کرده است. دفتر ساختمان در پایینترین طبقه قرار دارد.
بوی قورمهسبزی این خانه هم تا چند خانهآن طرفتر میرود
در دفتر که باز میشود، بوی غذای گرم یک مادر کدبانوی عاشق میزند توی شامهات و دیوارهایش، فرشی از مدالها و حکمهای قهرمانی و لوح و افتخارات دختران است که تعدادشان شاید به صدتا و بیشتر برسد.
سلیمی توضیح میدهد: بچههای اینجا همه کار هنری را انجام میدهند و اغلب یک رشته ورزشی را دنبال میکنند. هرکدام از دخترانمان برمبنای تستهای هوشی که در سال اول ورود به این مرکز از آنها گرفته میشود و استعدادیابی درزمینههای ورزشی و هنری و بررسی علایقشان، مشخص میشود که در چه رشتههای هنری و ورزشی موفقاند و در چه کارهایی استعداد بیشتری دارند.
در کودکی و نوجوانی دیده بود که مادرش از ظرفیت دوره قرآنشان برای کارهای خیر بهره میبرد و پدرش برنامه کارهای خیر بسیاری دارد. گاهی برای توزیع گوشت و غذای گرم او همراهش میشد و حتی سوئیچ ماشین پدر پنجشنبهها دراختیار «خیریه رحمت» در محله زندگیشان، رضاشهر بود.
برای همین کارهای خیر در همه رؤیاهای شبانهاش هم جاری است؛ «از همان زمان کار خیر برای من جالب بود. بار اول که برای کار به خیریه رضاشهر مراجعه کردم در سرم پرورانده بودم که از آشپزی تا بستهبندی ارزاق و هرکاری را که بگویند، انجام میدهم و بابت اینکه قرار است کار خداپسندانه را مستقل انجام دهم، خیلی خوشحال بودم.»، اما مسئول خیریه پیشنهادی داد که پروین سلیمی هجدهساله از عهدهاش برنیامد.
«گفت سهچهارپیرزن هستند که تو باید آنها را بشویی! تنها تصویری که بعد از آن پیشنهاد کار خیر در ذهنم آمد، این بود که یاد مادربزرگم افتادم که باید دوسهنفری او را میشستند و من ناامید از آنجا خارج شدم.»
پروین خانم قبل از کار در خانه حضرت زینب (س)، به مدت هفت سال در مرکز نگهداری بچههای سندرم داون فعالیت داشته است. یک روز که از خیابان ارشاد سازمان آب عبور میکرد، تصادفی چشمش به تابلو «خانه خیران» خورد.
یکی از خیران آن خانه، پروین را به این مرکز معرفی کرد و از همان سال، مامان دختران گلستان علی (ع) شد؛ «زمانیکه به این مرکز آمدم، خانهمان در خیابان کوهسنگی بود. پانزدهدختر داشتیم. با خودم میگفتم چقدر خوب شد! حالا من میتوانم همه ایدههایی را که برای دختران خودم داشتم، اینجا پیاده کنم. دوست داشتم اگر دختر داشتم، همه دخترانم مرتب و شیک باشند. به نظرم آمد که خانه آنقدری که باید، شبیه خانه دختردارها نیست.
شاید باید رنگهایش شادتر و زندهتر باشد. حس میکردم که بچهها هم باید از این شادتر باشند. کار را با عوضکردن تختهایشان که جیرجیر صدا میداد، شروع کردم و بعد فرشهایی به رنگ شاد برای خانه خریدم.
فکر میکردم آن بچهها حالشان با رنگارنگی خانه بهتر میشود. حتی دیوار نمزده را با گونی تزئین کردم. کمکم تعداد بچهها بیشتر شد. دخترانی از سهسال تا هجدهسال داشتیم که حس و حال خوب آنها را میدیدم. از این خانه و این شانزدهسال که مسئول اینجا هستم، درسهای بسیاری آموختهام؛ درسهایی که برای زندگی خودم هم کاربردی است.»
سلیمی در خیلی از موارد از ظرفیت خیران بهره میبرد، اما چون بیشتر خیران درزمینه اهدای مواد غذایی و پوشاک فعالاند، ایدههایی دارد که این کارهای خیر به دیگر نیازهای دختران هم برسد؛ «به خیران تأکید میکنم که اگر میخواهید کاری برای مجموعه انجام دهید، کاری باشد که برای سلامت روحی و جسمی بچهها خوب باشد.»
معتقد است در خانهای که دخترانش وارد آن میشوند باید بوی غذا بپیچد، جایی باشد که مادری دخترانش را بدرقه کند یا وقتی میخواهند از مدرسه یا بیرون به خانه برگردند، بدانند کسی با روی گشاده منتظرشان است؛ «الان هم که صبحهای زود به اینجا میآیم برای این است که بچهها حرفهای مادرانه را از من بشنوند.
شاید شنیدن جملاتی مانند «مراقب خودت باش»، «مقنعهت رو درست کن»، «ساندویچت رو برداشتی؟» یا «کفشهات رو واکس زدی؟»، برای هردختری طبیعی باشد، اما من تأثیر زیاد همین جملات ساده را روی دخترانم خیلی مشهود دیدهام.
از اول در نظرم بود که یکی باید شبیه مادر در خانه باشد تا پیگیر بچهها باشد.» این مادرانگیها وقتی پررنگتر شد که پسرهای خانم سلیمی هم متولد شدند؛ «آنجا، چون تمامقد مادر بودم، رفتارهایم برای فرزندانم به مادر شباهت بیشتری پیدا کرد. گاهی با خودم میگفتم من اینجای کار را اشتباه کردهام. چرا در فلان موقعیت، فلان کار را که به نگاه یک مادر در خانه نزدیکتر است، انجام ندادم؟»
همیشه به همکارانش که وارد این مرکز میشوند، میگوید قدر کارشان را بدانند. چون خودش ارادت خاصی به گلستان علی (ع) دارد، معتقد است که حضرتعلی (ع) آنها را برای خدمت به این بچهها انتخاب کرده است؛ میگوید: اینجا اغلب دخترانمان یا بیسرپرست هستند یا بدسرپرست.
دختری داشتم که خیلی اذیت میکرد. یک روز دیگر طاقتم طاق شد و گفتم زمین و زمان به هم برسند، باید از اینجا برود! فردای آن روز داشتم گزارش عملکردش را مینوشتم که دیدم وارد اتاق شد.
گفت «خانم سلیمی! هیچ کاری نمیتوانی بکنی. نامه هم بزنی، من از اینجا نمیروم.» با قدرت خاصی حرف میزد و بعد، خواب شب قبلش را برایم تعریف کرد که تعبیر عجیبی داشت و من را از تصمیمم منصرف کرد.
حالا آن دختر ازدواج کرده است و فرزند هم دارد، ولی ماجرای او تجربهای شد که خانم سلیمی دیگر هیچ بچهای، حتی بچههای سرسخت اینجا را به جای دیگری منتقل نکند، با اینکه آن بچه از مدرسه فرار کرده بود، یک بار در منزل خودش را در کمد انباری قایم کرده و تا شب بیرون نیامده بود و گاهی که غذا باب میلش نبود، قابلمه را پرت میکرد.
او تصمیم گرفت با مسئولیتدادن به اینگونه دختران و همدلی با آنها عشق به خانه را در آنها ایجاد کند.
از تولد فرزندش به بعد، مدام رفتارهایش را در ارتباط با دخترانش واکاوی میکند و کتابهای بسیاری میخواند که بتواند مادر بهتری باشد؛ «خیلی سعی میکردم درباره یک خانه که دخترهایش زندگی قشنگی دارند، مطالعه کنم. گاهی حتی نقاشی یک خانه قشنگ را برای دختران میکشیدم.
وقتی به منزل افراد فامیل که دختردار بودند میرفتم، دقت میکردم که آیا این منزل شادی برای دختران هست؟ چرا مثلا این خانه شاداب است؟ بعد دقت میکردم و قوانین حاکم بر آن خانه را سبکسنگین میکردم که مثلا چرا پردههای این خانه همیشه کشیده است، یا خاطرههایم با مادرم را که با ما بازیهای متنوعی انجام میداد، بررسی میکردم.»
بعد همه کارهایی را که برای زندگی شاداب دختران نیاز است، در خانهاش انجام میدهد و بازتابش را در نظرات دیگران درباره خانه دخترانش میبیند؛ «دیگران حال خوش بچهها را میدیدند و به من بازتاب میدادند.
بیشترین انگیزه را آقای رضازاده که مدیرعامل گلستانعلی (ع) هستند، به من میدادند. من بسیار از ایشان درس گرفتم. با اینکه انسان متمولی هستند، از دل و جان برای بچهها مایه میگذارند. در این شانزدهسالی که به این مرکز آمدهام، متوجه شدهام دغدغه بچهها باعث شده است چهره او شکسته شود.»
درست است که مادر خانه حضرتزینب (س) هشت ساعت سر کار است، در عمل ۲۴ساعت باید پاسخگوی دغدغهها و نیازهای دختران باشد. گاهی مربیان هرطبقه که در سه شیفت هستند، کاری دارند یا خیّری آخر شب تماس میگیرد و میگوید که فردا میخواهد غذا بیاورد.
گاهی دغدغه همهگیری بیماریها را دارد، گاهی دغدغه دختری تازهوارد یا تهیه جهیزیه و سیسمونیدادن به دخترانی که به خانه بخت رفته و مادر شدهاند؛ «تا حالا ۹ سری جهیزیه به دخترانم دادهام و یازدهمجموعه سیسمونی درست کردهام.»
دخترهایم که عروس میشوند آنقدر شوق مادرانه دارم که وصفشدنی نیست
و خدا همه لذتهایی را که در تربیت یک دختر به مادر میدهد، بهخاطر عشق پروینخانم به دخترانش، بارها و بارها به او هدیه کرده است، در دانشجوشدنشان، ازدواجکردن و درستکردن جهیزیه و سیسمونی برای آنها یا کسب موفقیتهایشان؛ «دخترهایم که عروس میشوند و آنها را در تالار میبینم، آنقدر شوق مادرانه دارم که وصفشدنی نیست. یادم است برای اولین دخترم که عروس شد، به خانه مادرم رفتم و گفتم مادر حالا فهمیدهام چه لذتی بردی وقتی من را در لباس عروس دیدی.»
در این مرکز، دختران دیرآموز و کمتوان ذهنی یا کمشنوا و ... هم حضور دارند که آموزشهای لازم به آنها ارائه و برنامهریزی میشود که در زمان مشخص باید چه میزان پیشرفت در تحصیل، هنر و ورزشی که به آن علاقه دارند، داشته باشند.
خانم سلیمی خیلی تلاش میکند که دخترها اعتمادبهنفس و عزتنفس داشته باشند؛ «بچههایی داریم که مشکلات جسمی دارند یا دندانهایشان نیاز به ارتودنسی دارد یا مثلا آهن بدنشان کم است و کمخونی دارند یا چشمانشان مشکل دارد که در این خانه برای رفع این مشکلات بسیار تلاش میشود. مثلا دختری داریم که از دوازدهسالگی با بیسوادی مطلق و ناشنوایی به ما هدیه شد و اینجا با گفتاردرمانی و خرید سمعک اکنون میتواند بشنود و در کلاس چهارم تحصیل میکند و استعداد بسیار زیادی در مجسمهسازی و قلاببافیدارد.»
پروین خانم سلیمی برای رفع مشکلات، هرکاری از دستش برآید با کمک خیران انجام میدهد تا دختران با بهترین امکانات در مسیر استعدادها و علایقشان پیشرفت کنند؛ «نقاشیهای بچهها را در لابی نصب کردهایم تا درمعرض دید باشد و دخترانم بدانند که ارزشمندند.
فردی که برای دیدار دختران میآید، همین که جملهای مانند «آفرین، چه نقاشیهای زیبایی!» یا «از دیدن نقاشیها حالم خیلی خوب شد» به زبانش بیاید و دو تا از دختران این جملات را بشنوند، کافی است تا بدانند چقدر ارزشمند و عزیزند و به خودشان میبالند.
در مرکز حضرت زینب (س) که هفت سال است آقای انصاری، مالک اطلس مال، آن را وقف این دختران کرده است، خبرهای داغی جریان دارد که مربوطبه هشتدانشآموز کنکوری است که بکوب دارند درس میخوانند تا موفق شوند.
حالا بعداز شانزدهسال پختگی مادر، در این خانه همه کارهایی که برای پیشرفت اجتماعی و تحصیلی و تعالی روح یک دختر لازم است، انجام میشود و خانم سلیمی جمله آخرش این است که «تا مرز مادری پای دخترانم ایستادهام.»
* این گزارش چهارشنبه ۱۳ دیماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۳ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.