اگر قرار باشد نوسانات دلار را در ششماهه اخیر بر روی نوار قلب ترسیم کنیم ریتم سینوسی دارد که بیشتر نوساناتش رو به بالاست و نشان از حال بیمار دلار میدهد. آنقدر این نوسانات زیاد بوده که روز به روز بر تعداد دلارفروشان خیابان امام خمینی افزوده شده و حجم بیشتری از خیابان را اشغال کردهاند بیآنکه توجهی به رهگذارن این معبر کنند.
فقط کافیست بخواهید از این خیابان رد شوید، آن وقت در بین انبوه دلارفروشها گیر میافتید و باید سراسیمه به دنبال راه خروج باشید. سواره باشید یا پیاده، فرقی نمیکند، جلوی شما را میگیرند و دلارهایشان را به رخ میکشند تا شاید وسوسه شوید و پای خرید دلار توقف کنید. آنقدر توی جوّ کارشان هستند که حواسشان به این نیست شما زن هستید یا مرد، کوچک هستید یا مسن، جلوی همه را میگیرند و در نهایت موجب نارضایتی رهگذران این معبر میشوند، رهگذرانی که دلارفروشان را مانند سد معبری محکم در مسیر ترددشان میبینند و گلایهمند از حضورشان هستند.
اوضاع بهگونهای است که حتی توقف در ایستگاه اتوبوس مقابل بانک ملی مرکزی هم برای شهروندان سخت و سنگین است، ترجیح میدهند یک ایستگاه بالاتر یا پایینتر بایستند و از خطوط حمل و نقل عمومی استفاده کنند. هر چند در این سالها گزارشهای متعددی در این زمینه کار کردهایم، اما نتیجهبخش نبوده است.
بارها در نشستهای شورای اجتماعی محلات این موضوع مطرح شده و موافقان و مخالفانی با هم گفتوگو میکنند، اما درنهایت نتیجهای حاصل نشده است. حتی بارها موضوع احداث مکانی ویژه دلارفروشان در شوراهای اجتماعی مختلف مطرح شد، اما عدهای تأکیدشان بر این بود که اینکار قانونی نیست و نمیتوانیم با ایجاد مکانی دائمی به شغل آنها وجاهت قانونی بدهیم. تمام این اتفاقات بهانهای شد تا خبرنگار شهرآرامحله 10روزی بهطور نامحسوس در میان دلارفروشان خیابان امام خمینی رفت و آمد کند تا شاید ناگفتههایی را از دل این تجمع دائمی بشنود و دریابد.
دلارفروشها هم مانند هر یک از مشاغل دیگر راه و رسم و الفاظ خودشان را دارند، بودن در کنار آنها آسان نیست. بهطور حتم دوست ندارند هر کسی از راه برسد به جمعشان بپیوندد و بخواهد این شغل را پیشه کند. از طرفی هم میترسند طرف مأمور باشد و مچشان را بگیرد، همانطور که بارها برایشان اتفاق افتاده است.
اگر بگویم چهار روز اول آنجا مثل آدمهای علاف و بیکار دور خودم میگشتم بیراه نگفتهام. روز اول که به آنجا رفتم از زندگی و مشکلاتم گفتم، اینکه هشتم گرو نهم است و میخواهم برای گذراندن امور زندگیام وارد این کار شوم. پیش هر کدامشان که میرفتم؛ میگفتند «باید در اینجا خرید و فروش کنی و ابتدای کار ضرر را به خودت ببینی، احتمالا چون کاربلد نیستی دلار تقلبی به تو میدهند که این هم دنیایی ضرر است، بعد از مدتی شاید سود کنی.» یادم نمیآید در آن چند روز کسی بیشتر از این چند جمله با من صحبت کرده باشد. بعد از گفتن این جملات از من فاصله میگرفتند و جابهجا میشدند، شاید میترسیدند مأمور باشم، نمیدانم، اما اطلاعاتی به من نمیدادند.
اولین فوت کوزهگری را روز پنجم یاد گرفتم اصطلاح «سنگش کردم». تعجب نکنید، اصطلاح عجیبی است من هم تاکنون نشنیده بودم. روز پنجم که رفتم، با تعجب به من نگاه کردند و گفتند، «تو که دوباره آمدی!» یکی از آنها که جوانتر بود و اغلب کنارش میایستادم رو به من کرد و گفت: «چرا حرف گوش نمیکنی، اینجا همهاش ضرر است، کاری شبیه قمار، وسوسه میشوی و ممکن است زندگیات برود، بعد به یکی از آنها که سن و سالی داشت اشاره کرد و گفت، او را میبینی دیروز 40میلیون تومان ضرر کرده، دلار تقلبی به او دادند، او بعد از 30سال تجربه کاری متوجه نشدهاست.»
در حال گفتوگو بودیم که یک نفر از خودرو پیاده شد و به سمت ما آمد. مرد جوان دلارها را دستش دید و صدایش زد؛ گفت: «بیا خریدارم» بعد دلارها را گرفت و خوب نگاه کرد، 21عدد یک دلاری نو، سر قیمت که رسید، فروشنده گفت «26میفروشم میشود 546هزار تومان» بعد از کمی چانهزدن خریدار جوان گفت «500خریدارم، نه بیشتر» دلارهایش را نداد و رفت آن طرف خیابان. دلارفروش رو به من کرد و گفت « سنگش کردم، دیگر نمیتواند دلارهایش را بفروشد، پیش خودم برمیگردد.» منظورش را نفهمیدم، چشم از آن مرد برنداشتم ببینم چه میشود، واقعا نتوانست دلارهایش را بفروشد، دوست داشتم خودم بخرم، 21دلار نو با شماره سریالهای مرتب، اما ترسیدم بازارشان را به هم بریزم و همانجا حسابم را برسند. بعد فهمیدم مرد جوان قیمت بیشتری از دیگر دوستانش گفته و دلارفروشهای دیگر قیمتهای کمتری گفتهاند با این ترفند مشتری نزد خودش برمیگردد و درنهایت با قیمت کمتر میخرد.
به طور معمول همیشه دلارفروشانی را در کنار خیابان میبینیم که یکسره در حال حرکت هستند و دلار دلار میکنند، شاید گاهی دلمان بسوزد و بگوییم چرا اینها را سر و سامانی نمیدهند و اینطور در اینجا تجمع کردهاند، اما روز ششم متوجه شدم بهجز خیابان امام خمینی، پاتوق مجازی هم دارند. همهشان عضو گروهی هستند که آنجا لحظهای قیمت دلار را رصد میکنند. عضو شدن در این گروه مثل گذشتن از هفتخان رستم است. ابتدا باید امینشان باشید و پس از احساس امنیت درباره شما باید سرمایهای نزد مدیر گروه بگذارید، اگر دست از پا خطا کنید سرمایه شما از دستتان میرود.
روز ششم دوباره همان سؤالهای تکراری را پرسیدند. اما من هم حرفهای تکراری خودم را زدم. همان جوانی که گاهی کنارش میایستادم، برایم توضیح داد باید چگونه در گروه عضو شوم. کار کردن در گروه قاعده و قانون خودش را دارد. در حد نیمنگاهی گروه را به من نشان داد و سریع گوشیاش را از جلوی صورتم کنار کشید، گفت «از اینجا قیمت لحظهای را میگیریم»، بعد مثل آدمی که پس از انجام کاری احساس گناه کرده باشد، از من فاصله گرفت و دور شد. آن طرف خیابان کنار تعدادی از دلارفروشان سن و سالدار(60 تا 65سال) ایستادم هر رهگذری که رد میشد با صدای بلند میگفتند «دلار، دلار، دلار میخوای خانم، دلار میخوای آقا». بهوضوح در چهره برخی از این رهگذران بهویژه خانمها مشخص بود که از حضور دلالان ارز اذیت میشوند و در این مسیر گامهایی بلندتر و سریعتر برمیدارند.
دست یکی از آنها اسکناسهای نو هزار، 2هزار، 5هزار و 10هزارتومانی را که در کاور پلاستیکی پیچیده بود دیدم. دست دیگرش هم کیسه برنجی پر از پول بود. دیگر مرا میشناختند، نگاهی انداخت، قبل از اینکه چیزی بپرسد، گفتم «اگر بخواهم پول نو خرید و فروش کنم چی؟» گفت: «پول نو را از تهران میخریم. یک بسته هزار تومانی را 165تومان میخریم و در اینجا 170هزار تومان می فروشیم.» هر چه پیش خودم فکر کردم نتوانستم باور کنم به سود 5هزارتومانی ساختهاند! مگر چقدر پول نو میآورند که هزینه رفت و آمد به تهران و سودش را جبران کند؟
هفت روز از حضورم در میانشان میگذشت. نمیدانستم مشکل کار کجاست که مردم برای حواله پول هم بهسراغ دلارفروشان کنار خیابان میآمدند! بیاعتمادی به صرافها یا بیاطلاعاتیشان درباره کار صرافیها؟ جوانی آمد و گفت «حواله برای آلمان دارم» دلارفروشی که کنارش ایستاده بودم گفت: «چرا اینجا آمدی، حوالهات را ببر به صرافی بده تا برایت بفرستد. اگر برگشت بخورد میتوانی پس بگیری، اما از این جمع پس گرفتنش سخت است. الان افغانیهای آن سمت خیابان هم میتوانند برایت حواله کنند، اما حساب و کتابی ندارد به آن کشوری که میخواهی برسد یا نه، صرافیها مطمئنتر هستند.»
کنجکاو شدم و نزد دلارفروشهایی که مرد اشاره کرده بود رفتم، پس از خوشوبش کردن با آنها، پرسیدم «پولها را چگونه حواله میکنید؟» به سؤالهای وقت و بیوقتم عادت کرده بودند که البته بسیاری از آنها را بیجواب میگذاشتند. یکی از آنها گفت: « بانک نمیبریم، خودمان حواله میکنیم، ما در کشورهای مختلف نماینده داریم، با آنها تماس میگیریم و میگوییم این مقدار پول را به این شماره حواله کن و نماینده ما در آن کشور اینکار را میکند، ما هم کمیسیونمان را میگیریم، کار سختی نیست، بیدردسر است.»
همانطور که آنجا دور میزدم تا خم و چم کار را یاد بگیرم، یکی از آنها گفت: «انگار تو متوجه خطرات اینکار نیستی. خیلی وقتها به ما حمله میکنند و پولهایمان را میگیرند. یک نفر را همین کنار خیابان گرفتند و هرچی دلار و پول داشت، سرقت کردند خودش را هم حسابی زدند. افرادی هم بودند که تا دم در خانه تعقیب شده بودند و قبل از ورود به خانه پولهایشان را گرفته بودند و با چاقو لت و پارشان کرده بودند. کسی بوده که بین راه او را دزدیدند و مجروحش کردند. تازه بازنشست شده بود. آمده بود اینجا که کمکخرج خانهاش باشد، عدهای هم همینجا بهدلیل نوسانات بازار سکته کردند. از من گفتن بود، خود دانی.» یکی دیگر از دلارفروشها به میان حرفمان آمد و گفت: «اگر حواست نباشد به جز خرید دلار تقلبی ممکن است در دام سارقان یا هکرها بیفتی. چند سال قبل یک نفر آمد اینجا و از من دلار خرید، پولش را کارت کشید و رفت، بعد از مدتی من را گرفتند، تازه فهمیدم آن کارت سرقتی بوده، تمام آن پول را از من گرفتند. از آن به بعد مثلا زرنگ شدیم که مبادا سرمان کلاه برود. ماه گذشته یک نفر آمد با کارت از دوستم خرید کرد، نام روی کارت را با کارت ملیاش مطابقت دادیم تا مشکلی پیش نیاید، پول را کارت به کارت کرد و دلارها را گرفت و رفت. بعد از یکی دو روز فردی از دزفول مدعی شد که حسابش هک شده و مقدار پولی که به حساب این دوست من آمده مال اوست. حساب دوستم را مسدود کردند و خودش هم مدتی دادگاه میرفت و میآمد، در نهایت هم پول را ازحساب دوست من خارج کردند و او ضرر کرد.»
از مقابل بانک ملی رفتم آن سمت خیابان مقابل اداره پست، جوانی داد میزد «دلار سفید کی داره» از یکی پرسیدم «مگر چند رقم دلار داریم؟» نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت: «میخواهی اینجا کار کنی دلارها را هم نمیشناسی! دلار سفید، سبز و آبی، دلارهای سفید قدیمی هستند و هر برگش 7 الی 8تومانی قیمتش کمتر است، اینجا نمیشود عوض کرد، اما در کشور خودشان میبرند بانک عوض میکنند. برای همین میفرستند آن طرف.»
نمیدانم چرا همین که مرا میدیدند میگفتند: «از اینجا برو وارد این کار نشو» هشت روز از بودن من در آنجا میگذشت، یکی از دلارفروشان که جوانتر بود، مرا کناری کشید و گفت: «این کار فرمول خودش را دارد. اکثرا اینجا بازنده هستند مگر اینکه برای کسی خرید و فروش کنی. اینکار قاچاق است، گاهی مأمورهای گشت میآیند اگر دلار همراهت باشد، دلارها را توقیف میکنند و خودت را هم زندان میبرند. اینکار خیلی استرس دارد کار پول با پول است و نوسان بازار زیاد، باز هم میخواهی در اینجا بمانی؟ دوست داری زندگیات را پای دلار ببازی، از ما گفتن است و از تو نشنیدن. فردا گله نکنی که چرا به تو نگفتیم؟» از او بهدلیل حرفهای دلسوزانهاش تشکر کردم و گفتم ببینم چه میشود.
چند قدم آنطرفتر رفتم، کنار همان دلارفروشی ایستادم که چند روز قبل گروه مجازیشان را نشانم داده بود. او مرا پند میداد که « ما از هرکسی دلار میخریم، اما به هرکسی نمیفروشیم مگر از مشتریانمان باشد. مشتری تماس میگیرد و پول را برای ما میریزد میگوید این مقدار دلار برایم بخر و بیاور، ما هم میبریم در خانهاش و تحویل میدهیم.» بعد دوباره گوشیاش را جلوی صورتم آورد و همان گروه مجازی را نشانم داد «در این گروه هم میتوانی دلار خرید و فروش کنی. بعضی آدمهایی که اینجا میبینی دلال هستند و برای دیگران خرید و فروش میکنند، عده کمی برای گذران زندگیشان از جیب خودشان در اینجا معامله میکنند. آنهایی که بلد کار هستند بیشتر پشت پردهاند مثل ما اینجا نمیآیند. حواست باشد چهجوری برای خرید دهن میخوانی، نکند همان اول کار همه چیزت را ببازی.»
بعد نگاهی به من کرد، انگار دلش برایم سوخته باشد پی حرفش را گرفت و توضیح داد: « وقتی عضو گروه مجازی شدی میتوانی در آنجا خرید و فروشت را انجام دهی. من خودم در آن گروه هستم ولی جرئت خرید و فروش ندارم. برای مثال تو میتوانی 5هزار دلار بخری بدون آنکه پولی بابت آن بپردازی، تا روز مقرر باید دلارها را بفروشی و پول طرف را پس بدهی، اگر بالا برود سودت را برمیداری، اگر هم قیمت پایین بیاید باید تفاوت قیمت ضرر را به صاحب پول بدهی.» پرسیدم «چطور میتوانم عضو شوم.» گفت « ابتدا باید ۳۰۰ الی400 دلار برای ضمانت نزد سرگروه بگذارید تا اگر ضرر کردی و زیر حرفت زدی از پولت بردارند، رقمی که گفتم برای ضمانت است، وگرنه 500هزار تومان میدهی تا یکی از سرگروهها عضوت کند، سرگروه من یکی از همین صرافیهاست.»
همانطور که صحبت میکردیم، یک نفر آمد پرسید «دلار چند؟ با تراول میخوام»، «تفاوت ۳۵ خال(350هزار تومان)، دلار ۲۵ هزار و ۷۸۰ ، با تراول ۲۵ هزار و ۴۳۰ تومان» با کلی چک و چانه زدن رساندند به ۲۵هزار و ۴۰۰ تومان، به ظاهر دلارها را فروختند، اما به نظر من دلار نفروختند بلکه تراول را با دلار تعویض کردند. در این روزها فهمیده بودم تراولهای آبی را به سمت هرات و زابل میبرند (قرمز را آن طرف نمیخرند یا ارزانتر میخرند، اما تراول آبی ارزشمندتر است) و از آنجا دلار میآورند.
چند نفر با هم صحبت میکردند که « فردا و پسفردا هرات تعطیل است قیمتها کمترین نوسان را دارد»، متعجب پرسیدم «چرا تعطیل، مگر تعطیلی رسمی است؟» گفتند «نه، کانون صرافیهای هرات میخواهند رئیس هیئت مدیرهشان را تعیین کنند برای همین گروه تعطیل است.» تازه بعد از هشت روز متوجه شدم داستان از چه قرار است، تازه فهمیدم چرا برخی افرادی که در اینجا دلار میفروشند برخی افغانستانی هستند و تعداد ی هم پاکستانی. آنطور که آن روز از حرفهایشان فهمیدم قیمت دلار مشهد را در هرات تعیین میکنند! ملاک قیمت دلار مشهد، قیمت دلار هرات است که بالاتر از آن هم میفروشند. نمیدانم چرا حس بدی پیدا کردم، هر چه بود سبب شد تا آن روز را نصفه نیمه رها کنم و از آن جمع و صحبتهایشان دور شوم.
روز نهم، آنطور که گفته بودند بازار نوسان چندانی نداشت، اما برای من خوب بود، باز هم از فوتوفنهای کوزهگریشان یاد گرفتم. آنجا یاد گرفتم اگر بتوانید تراول آبی بدهید و دلار بگیرید، بعد دلار را با کارت بفروشید حتما سود خواهید کرد، چون خرید دلار با تراول آبی ۳۰۰ الی ۴۰۰ تومان ارزانتر است.
تازه دلیل اهمیت تراولها را فهمیدم. درواقع تراول را قاچاق میکنند آن طرف نوار مرزی تربت جام. خیلی از اجناس بهویژه آرد، گندم، سوخت و... که به آن طرف قاچاق میشود، پولش را بهصورت تراول پرداخت میکنند، همین تراولهایی که اینجا خریداری شده و به آن طرف مرز میرود.
واژه دیگری که با آن ناآشنا بودم «صادرات فروش»، «ملت خرید، ملت فروش» بود که بعد از 10روز بودن در بینشان فهمیدم منظورشان این است که اگر حساب صادرات یا ملت دارید پای معامله بروید. «لحافتی فروش» هم یکی دیگر از الفاظشان بود. این واژه اصلا فهمیدنی نبود، بعد از چند روز متوجه شدم این واژه را به تراولهای قدیمی میگویند که با آن دلار خرید و فروش میکنند. واژه دیگری که در این بازار میشنوید، «سفارتی فروش» است؛ پس از پرسوجو فهمیدم دلار سفارتی، دلار بدون مهر است دلارهایی را که مهر ندارد بانک برنمیدارد، ولی اگر فیش واریزی سفارت را برای پرداخت ببرید میتوانید دلار بدون مهر واریز کنید و سفارت هم کارهای ویزا یا کارهای تجاری شمارا انجام میدهد ، هر 100دلار بدون مهر حدود 8 الی 10 هزار تومان گرانتر است.
با جوان حدود37ساله همکلام شدم به من گفت «من که تو را نمیشناسم و دشمنی با تو ندارم، اما توصیه میکنم از اینجا بروی و پشت سرت را هم نگاه نکنی، ای کاش من هم اینکار را یاد نمیگرفتم، خانهام را در اینکار گذاشتم و الآن مستأجرم، زن و بچههایم مرا رها کردند و رفتند، شاید خیلیها از این حرف من خوششان نیاید و انکار کنند، اما من میگویم اینکار شبیه قمار است و تا تمام پولت را نبازی به خانهات برنمیگردی. نمیگویم سود نکردم، نه، اینجا گاهی سود است و گاهی ضرر، برای کسی که کاربلد نیست ضررش بیشتر از سود است، برد با آنهایی است که برای دیگران دلالی میکنند، آنها مشتریان خودشان را دارند و با تلفن پولها را جابهجا میکنند.
کسانی اینجا هستند که آنقدر سرمایه دارند که فقط برای بازی آمدند برایشان سود و ضرر فرقی ندارد. عدهای هم چیزی ندارند و با پول دیگران کار میکنند، عدهای هم در این جمع دزد هستند که خودشان را لابهلای دلار فروشان جا زدهاند تا جیب مردم را بزنند، در واقع بیشتر افرادی که اینجا هستند از هیچ چیز نمیترسند.»
جوانی از بین خود دلارفروش ها به کنارش آمد و گفت «هزار دلار دارم از من میخری، باید امروز بفروشم و تا یک ساعت دیگر تسویه کنم.» هر چه به ظهر نزدیکتر میشد، جوان مضطربتر میشد. مشخص بود پولی برای تسویه ندارد، عدهای سودجو دورهاش میکنند تا با کمترین قیمت از او خرید کنند.
ترس وجودم را میگیرد، این آدمها چند سالی است یکدیگر را میبینند و سلام علیک دارند، چطور میشود در معاملاتشان چشم بر روی همه چیز بسته و هوای یکدیگر را نداشته باشند، یاد حرف خودشان میافتم که این رسم بازار دلالان است.
اعضای شورای اجتماعی محلات نگاه خودشان را به مسئله حضور دلارفروشان در منطقه ما دارند و در نهایت آنها نیز واقفاند که دلارفروشان این خیابان سازماندهیشده هستند و جمعآوریشان از این محل کار سادهای نیست. بخواهیم صورتمسئله را پاک کنیم ممکن است مشکلات دیگری به وجود بیاید، همانطور که پیش از این، وقتی آنها را از مقابل بانک ملی مرکزی به خیابان روبهرو راندند سبب شد در دو طرف خیابان پخش شوند و پاتوقشان گستردهتر شود.
حسین اسکندری، رئیس شورای اجتماعی محله جنت، در اینباره به شهرآرامحله گفت: خیابان امام خمینی بورس مالی مشهد است و به عنوان یکی از خیابانهای قدیمی شهر در این حوزه محسوب میشود. وضعیتی که امروز مشاهده میکنید بهدلیل نابسامانی ارز است. در حال حاضر بهدلیل کمبود ارز صفهای بازار سیاه روز به روز بیشتر از قبل به چشم میخورد. ما نمیتوانیم کاری برای آنها انجام دهیم، بهترین حالت برای رفع این مشکل تکنرخی شدن قیمت ارز است. اگر دقت کنید در دولتهایی که ارز تکنرخی بود خبری از آنها هم نبود. اگر نمیخواهند این فضا باشد باید کار را به حفاظت اطلاعات بسپرند تا ساماندهیشان کند و این هم با توجه به بازار عرضه و تقاضا مقطعی است. ما به عنوان اعضای شورای اجتماعی محلات و نمایندگان مردم مطلع هستیم که آنها مسیر تردد مردم را مسدود میکنند، اما آنجا بورس مالی مشهد است و ناچاریم حضورشان را تحمل کنیم چه مزاحمتی داشته باشند یا نداشته باشند.
محمدحسین خوشنویس دیگر عضو شورای اجتماعی محله جنت؛ یکی از مخالفان حضور دلارفروشان با شرایط فعلی است، او دراینباره توضیح داد: آنها مخل تردد هستند. زمانیکه میخواهید سواره یا پیاده از آنجا رد شوید جلوی شما را میگیرند و دلار دلار میکنند. برای کارشان قانون و قاعدهای ندارند، فرقی نمیکند مشتری باشید یا رهگذر، این کار آنها تردد شهروندان بهویژه بانوان را از این مسیر سخت میکند. متأسفانه عدهای سودجو که دلارفروش هم نیستند، گاهی در کنار آنها میایستند و مشکلاتی مانند سرقت و مزاحمتهای خیابانی برای مردم بهوجود میآورند. در این سالها در شوراهای اجتماعی محلات تلاش کردیم تا کاری در این زمینه انجام شود، اما نتیجهای نداد، متأسفانه بسیاری از اینها زیر نظر همان صرافیها کار میکنند و سازماندهی شدهاند.
محمد فردوسی مقدم هم از اعضای شورای اجتماعی محله جنت است. او نگاهش بر این است که اعضای شورا نمیتوانند در این زمینه کاری انجام دهند. دلارفروشها در خیابان امام خمینی برای خودشان صنفی تشکیل دادهاند و به این راحتی نمیتوان با آنها برخورد کرد. او میگوید: دلارفروشها در ابتدا مقابل بانک مرکزی بودند، با فشاری که به آنها آوردند تا جمعآوری شوند، مشکل بیشتر شد و در طول خیابان و مقابل اداره پست پخش شدند و حضورشان بیشتر از قبل دردسرساز شد.
آنجا خانه مسکونی نداریم، نمیتوانیم بگوییم در خانه کسی را سد معبر کردهاند، اما کسبه میتوانند از این موضوع گله داشته باشند. یک دوره میوهفروشان با وانت در شهر به چشم میخوردند که نازیبایی برای چهره شهر بود و مشکلاتی را هم به دنبال داشت، اما شهرداری بازارهای میوه و ترهبار ایجاد کرد و آنها را سروسامان داد، اگر توقع داشته باشیم این اتفاق برای آنها بیفتد منطقی نیست چون اساس کارشان غیرقانونی است. از طرفی آنها به نظر ما پراکنده میآیند ولی درواقع گروهی سازمانیافته و هدایت شدهاند.