هر سال برای دو ماه حال و هوای محرم و صفر در منطقه۶ جاری است؛بیآنکه در طی این مدت کمرنگ شود. کافی است کمی در کوچهها قدم بزنی تا نشانههایش را در هر گوشهای پیدا کنی. صدای نوحه از هر سویی به گوش میرسد، پرچمهای مشکی کوچک سر در هر کوچهای به چشم میخورد.
این حال و هوا از کوچه پس کوچهها به دل خانهها هم راه پیدا میکند و در این میان، خانههایی هستند که سالهاست تبدیل به محافل روضهخوانی زنانه شدهاند. خانههایی صمیمی که اضطراب دنیای مدرن هنوز به دلشان رخنه نکرده و در عین سادگی پر از ملایمت و مهربانی هستند. آرامش این خانهها ریشه در وجود صاحبانشان دارد، زنان مؤمن و معتمدی که سالهاست روضهدار محله خودشان هستند.
همسایهای که از ما خواسته بود با فاطمه خانم مروت صحبت کنیم کلی از حس و حال خوب روضههای او گفته بود. از اینکه خاله خان باجی محله است، در خانهاش همیشه به روی دیگر زنان باز است و روضههای ماه محرم و صفرش تنها یک چشمه از فعالیتهای خودجوش اوست.
در خانهاش همیشه به روی دیگر زنان باز است و روضههای ماه محرم و صفرش تنها یک چشمه از فعالیتهای خودجوش اوست
با فاطمه خانم که تماس میگیرم لحن مهربانش را از همان پشت تلفن میفهمم. خودم را که معرفی میکنم میگوید:«قدمت روی چشم دخترم ولی من کار قابلی نکردم که بنویسی. هر چی هست خدا خودش رسونده.»
قرارمان را برای روز سهشنبه میگذاریم. خانهاش آخر یک کوچه بنبست است در خیابان شهید رستمی در محله کارمندان دوم. درنهایت میرسیم به یک در آبی کوچک قدیمی و زنگ زده.
از همان پشت در صدای خنده و بازی بچهها را میشنوم. بچهها حیاط سیاهپوش را روی سرشان گذاشتهاند و از این سو به آن سو میدوند. فاطمه خانم مروت با لب خندان به استقبالم میآید. باید شصت سال را رد کرده باشد. وقت احوالپرسی دستهایم را به گرمی میفشارد. لحن و کلامش آرام است و نگاهش در عین مهربانی، عمیق. هر همسایهای که از راه میرسد سلامی گرم تحویلش میدهد. بعضیها هنگام گفتوگو جلو میآیند و پیشانیاش را میبوسند.
فاطمه خانم مروت دوران کودکیاش را در یکی از محلههای قدیمی مشهد سپری کرده است، در خیابان طبرسی، کوچه جوادیه. خانه کودکیهایش حیاط بزرگ و حوض آبی داشته با پنجرههای سرتاسری. به قول خودش تمام عشق و علاقهاش به امام حسین(ع) را از شیر مادر گرفته و از همان خانهای که هر سال محرم پر از عزاداران حسینی بوده است.
محرمی نبوده که مادر و پدرش دیگ شله برپا نکنند و روضهدار نباشند. او در همان خانه قرائت قرآن را میآموزد و بعد هم به حوزه علمیه میرود. خاطرات زیادی هم از انقلاب و سالهای جنگ دارد. اما داستان روضهداریاش بر میگردد به این منطقه. حوالی سالهای ۵۷ ساکن کوچه فاطمیه در محمدآباد میشود.
برای سالها آنجا مراسم احیای ماه رمضان را برگزار میکردند. اما خانه بدون حیاط و کوچکشان مناسب برگزاری مراسم بزرگ نبوده است. سال ۶۹ با همسرش این خانه را در خیابان شهید رستمی میخرند و او از همان سال خانهشان را شبیه حسینیه میکند.
خانه او حالا همانطور ساده و دست نخورده باقی مانده. در این سالها فقط یک آشپزخانه دیگر هم به گوشه پذیرایی اضافه کرده تا برای مراسم بزرگتر فضای بیشتری برای آشپزی داشته باشند.
محرم و صفرها از ساعت پنج بعد ازظهر مراسم را آغاز میکنند. البته از یکی دو ساعت قبل تعدادی از همسایهها برای کمک میآیند و مقدمات آمدن عزاداران را فراهم میکنند. ابتدا سخنران خانم میآید و درباره احکام مختلف دین صحبت میکند. شب هم مداحی دارند و گاهی نماز قضا هم اقامه میکنند. برنامهها و مراسمشان فقط به ماه محرم و صفر ختم نمیشود. فاطمه خانم میگوید:«ما در عزای اهل بیت(ع) غمگینیم و با شادی آنها شاد!»
تعریف میکند که در روز تولد حضرت معصومه(س) با کمک خانمهای محله برای دخترها کیک میپزند و جشن میگیرند. جشن عید غدیر هم یکی از پرشکوهترین جشنهایی بوده که برگزار کردهاند. ماه رمضانها هم مراسم خاص خودشان را دارند. هر سال در شب ۲۷ماه رمضان سنگ تمام میگذارند. همسایهها با مدیریت او همه دست به دست هم میدهند. ۸۰تا فرش کرایه میکنند و از این سر تا آن سر کوچه پهن میکنند.
هفتتا دیگ ۷۰۰ نفری در حیاط بار میگذارند، همسایهای سماورش را روشن میکند و چای میآورد و خلاصه هر کسی در حد و توان خودش گوشهای از کار را به عهده میگیرد. اینجا از هر کسی که بپرسی میگوید حاجتی داشته که درهمین مراسم مذهبی و با توسل به ائمه(ع) برآورده شده. به همین دلیل مردم از جای جای شهر و حتی روستاهای اطراف به مراسم خانه فاطمه خانم میآیند و نذرشان را به اینجا میآورند. از یک کیسه لپه گرفته تا چند لاشه گوسفند.
اطمه خانم میگوید که اگر همدلی و همراهی همسایهها نبود، دست تنها نمیتوانست این مراسم را برگزار کند. یکی پای سماور چای میریزد. یکی استکان میشوید و یکی دیگ را بار میگذارد. فرزانه بهشتی یکی از همین همسایههاست که یک دقیقه هم نمینشیند. فاطمه خانم را هم مادر صدا میزند. هنگام گفت و گو که از فاطمه خانم درباره دخترش میپرسم میخندد و میگوید: «من دختر ندارم اما خدا برایم کلی دختر رسانده. فرزانه هم دختر تهرانی من است.»
فرزانه بهشتی ۹سال پیش، پس از ازدواجش به مشهد نقل مکان میکند و همسایه دیوار به دیوار فاطمه خانم میشود. همان ۹سال پیش که در یکی از شبهای محرم پا به روضه خانگیاش میگذارد یک دل نه صد دل عاشق فاطمه خانم و شخصیت ساده و بیریایش میشود. او چیزهایی تعریف میکند که فاطمه مودت خودش در گفت و گوهایمان هیچ اشارهای به آن نمیکند:«اگر ده تا چادر نماز بخرد، ۹تا را برای تازهعروسهای محله میبرد. شده قسطی گوشت و مرغ خریده و پنهانی در خانه نیازمند فرستاده است.»
کبری مقدسی یکی از قدیمیهای این کوچه است. از همان سی و خردهای سال پیش که به این محله آمدند با خانم مودت آشنا و پای ثابت مراسم او میشود. برای سالها پای سماور بوده و چای میریخته اما حالا توانش را ندارد. او میگوید:«آنقدر فضای این خانه صمیمی و راحت و بیریاست که هر کس از در این خانه وارد شود خودش خودجوش بلند میشود و چای میریزد و استکان میشوید».
آنقدر فضای این خانه صمیمی و راحت و بیریاست که هر کس از در این خانه وارد شود خودش خودجوش بلند میشود و چای میریزد و استکان میشوید
با دیگری که صحبت میکنم میفهمم چند سالی است به محدوده احمدآباد نقل مکان کرده اما هر سال محرم به این خانه میآید.
همسایهها تعریف میکنند که بچههای این محله که حالا بزرگ شدهاند و برای خودشان زندگی تشکیل دادهاند همه بزرگ شده همین خانهاند. فاطمه خانم مهمترین دلیلش را برای برگزاری این برنامهها رشد و تربیت کودکان در فضایی معنوی میداند.
همین هم هست که حالا حیاط خانه پر از بچههای قد و نیمقد است. بچههایی که بازی میکنند، در حیاط میدوند و خوراکیهایی را که فاطمه خانم از شب قبل برایشان آماده کرده، میخورند. او با لبخند به بچهها نگاه میکند و زیر لب برایشان دعای عاقبت بخیری میکند.
اینجا را باید حسینیه کوچک محله شهید بسکابادی نامید، خانهای قدیمی در انتهاییترین نقطه شهر، درست رو به روی مسجد نیمه تمامی که سالهاست ساخته نشده. ربابه سیستانی صاحب این خانه است. تنها زنی که در این محدوده هر سال محرم روضه خانگی دارد. البته این مراسم فقط به ایام محرم و صفر ختم نمیشود. به هر بهانه و مناسبت مذهبی، دخترها و پسرها و عروسها و نوههایش دور هم جمع میشوند تا مراسم مذهبی شایستهای برپا کنند.
هر سال محرم هم رسمشان همین است. خانه را رفت و روب میکنند. تلویزیون و پشتیها و وسایل اضافه را جمع میکنند تا فضای بیشتری برای میزبانی خانمها داشته باشند. در حیاط هم داربست نصب میکنند و در و دیوار را برای عزاداری مردها سیاهپوش میکنند . گاهی آنقدر جمعیت زیاد میشود که مجبور میشوند کوچه را هم آب و جارو بزنند و فرش پهن کنند.
ربابه خانم با شوقی که از صدایش هم پیداست میگوید:«باید میآمدی جشن غدیر را میدیدی. از این سر تا آن سر کوچه جمعیت نشسته بود. شکر خدا به لطف ائمه(ع) از همه پذیرایی کردیم، شربت پخش کردیم».
این همه شوق و انگیزه برای برگزاری مراسم اهل بیت(ع) را همسرش در وجود ربابه خانم کاشته است. محمد حسین حیدری ۱۵سال پیش از دنیا میرود اما هنوز که هنوز است خاطرات او برای ربابه خانم زنده است. تعریف میکند که محرمها همسرش هر روز دست پنج پسرش را میگرفته و برای عزاداری به مسجد محله میبرده.
۱۱ سال پیش با توقف ساخت مسجد ربابه سیستانی خانهاش را تبدیل به حسینیه میکند و در همه مناسبتهای مذهبی برنامه دارد
او آرزوی ساخت مسجد و تشکیل هیئت در محله شهید بسکابادی را داشته. آرزویی که پس از رفتنش روی زمین نمیماند. خانواده بنا میکنند که به رؤیای پدر تحقق ببخشند. با همه دارایی که از او مانده بوده و با کمک مادر و اهالی زمین فعلی رو به روی خانه را در خیابان شهید رضایی مقدم ۱۴ در محله شهید باهنر میخرند و شروع به ساخت میکنند.
در میانه راه اما هزینهها کفاف نمیدهد و مسجد صاحبالزمان(عج) نیمه کاره باقی میماند. درست است که هنوز کالبد مسجد کامل نشده اما آنها فعالیتهایشان را در قالب این مکان فعلی شروع کردهاند. ۱۱ سال پیش با توقف ساخت مسجد ربابه سیستانی خانهاش را تبدیل به حسینیه میکند و در همه مناسبتهای مذهبی برنامه دارد.
محرمها اما باشکوهترین مراسم را میگیرند. مراسم عزاداریشان آن قدر صدا کرده که حالا از جای جای شهر به اینجا میآیند و گاهی بانی هم میشوند و کمک میکنند.
مدل عزاداری ساکنان شهرک شهید بهشتی با بقیه شهر متفاوت است. عزاداری عطر قهوه تلخ عربی دارد و بوی دود و صدای روضهخوانی عربی. در دهه اول محرم در بولوار اصلی شهرک، قدم به قدم موکبها داربست میزنند و محفلی کوچک را برای پذیرایی از عزاداران بر پا میکنند. اما این تمام ماجرا نیست.
بخشی از این عزاداری در دل خانههای کوچک شهرک رقم میخورد. مراسمی که تا ماه صفر ادامه دارد و صفر تا صد این مراسم خانگی هم به دست خانمها اداره میشود. یکی از این خانمها ملوک حسینی است. او برای سالها ساکن خوزستان بوده و هر سال ماه محرم و صفر در کنار خانوادهاش مراسم پرشور برگزار میکرده است.
سال ۶۰ که به اینجا نقل مکان میکنند هم دست از برگزاری آن عزاداریهای پرشور نمیکشند. از همان سال روضههای خانگی را بر پا میکنند. او حالا سالهاست که بانی برپایی روضهخوانی زنانه شهرک شهید بهشتی است. البته آن را در حسینیه برگزار میکند، چرا که فضای خانهاش کوچک است.
در یکی از همین روزها در این مراسم شرکت میکنم. ساعت ۱۱ صبح پا به حسینیه میگذارم و به سختی گوشهای خالی برای نشستن پیدا میکنم. بوی عطر دارچین و زعفران تمام فضا را پر کرده. چیزی نمیگذرد که با زعفران دم کرده غلیظ پذیرایی میکنند. خانمها پوشش مخصوص به خودشان را در عزاداریها دارند که در تمام این سالها حفظ کردهاند. چیزی شبیه مقنعه به سر میکنند و یک توری حریر هم روی شانه میاندازند.
کمی که میگذرد خانمی نوای عربی میخواند. خانمها هم همراه با ریتم مداحی با دست محکم روی پا میکوبند. کلمات برایم گنگ و نامفهوم هستند اما حزن این نوای عربی بیکلمه با آدم حرف میزند و حس و حال را درگیر خودش میکند. نوا اوج میگیرد و همراه با آن دستها به سینه کوفته میشود. دقایقی بعد دستها پرشورتر از قبل در هوا تکان میخورند. این شور و حال تا ساعت ۱۲ ظهر ادامه پیدا میکند. مراسم کوتاه است اما پرشور. ملوک حسینی تعریف میکند که این تنها یک گوشه از روضه زنانه شهرک شهید بهشتی است.