حدود یک ماه و نیم پیش مصاحبه ما با روضهخوان قدیمی محله زرکش نصفه و نیمه ماند. بنا بود مصاحبه مفصلی با او داشته باشیم اما حال و روزش خوش نبود و بنا شد حالش که روبهراه شد خبرم کند. آنچه میخوانید پیش از فوت زینالعابدین سراجی انجام شده است. او چهل روز پیش از دنیا رفت و ما به احترام سالها روضهخوانی برای اربابش، حسین(ع)، گفتوگو را نگه داشتیم تا در اولین روز محرم به چاپ برسانیم روح این روضهخوان قدیمی محله زرکش شاد.
زینالعابدین سراجی یکی از قدیمیترین روضهخوانهای خیابان توس85 بود. خودش در مصاحبه آخرش گفت 88سال دارد و نزدیک به 38سال در محله زرکش زندگی کرده است. اما هنوز آرامش روستای کودکیاش را فراموش نکرده است. او متولد روستای رویین اسفراین است. صدای آقا زینالعابدین هنوز توی گوشم مانده است: «روستای ما به شکل پلکانی بود، روستایی در درهای سرسبز که زمستانهای پربرف و سردی داشت و تابستانهای معتدل. در این روستا چهار اصله درخت چنار با قدمتی پانصدساله وجود دارد. »
او دهساله بود که پدر دستش را گرفت و به مکتبخانه فرستاد: «معلم مکتب وقتی قرآن میخواندم تشویقم میکرد و میگفت زینالعابدین صدای خوبی داری. من هم از تعریف میرزا جلو بچهها ذوق میکردم. »
زینالعابدین در کنار مکتبخانه در کشاورزی و باغداری به پدرش کمک میکرد: «انقلاب که شد مثل خیلی از مردم در راهپیماییها و تشییع پیکر شهدا شرکت میکردم. دیدن محرومیت و فقر مردمان روستا برایم زجرآور بود. همان روزها موقعیتی پیش آمد که در یکی از همین روستاها با کمک مردم غسالخانه و مسجد بسازیم. شده بودم مسئول بسیج، فراهمکردن خواروبار و آذوقه مردم، تهیه نفت و سوخت در زمستان، کمک به محرومان و هرچه از دستم برمیآمد انجام میدادم، در کنار تمام اینکارها برای خرج و مخارج زندگی، روزها بنایی میکردم و شبها در یک قنادی مشغول بودم.»
شور و شوق مردم برای برپایی روضه من را به وجد میآورد. حس میکردم در خود کربلا و قبرستان بقیع روضه میخوانم
حاج آقا سراجی در کنار تمامی این فعالیتها نزدیک هشت ماه حضور داوطلبانه در جبهه در اوایل شروع دفاع مقدس داشت و همان روزها بود که برای همیشه به مشهد کوچ کرد و ساکن توس85 شد.
او به ما گفت: «وقتی به این محله آمدم کار بنایی و قنادی را کنار گذاشتم، خیلیها سعی کردند که مرا از این امر منصرف کنند اما از قدیم به روضهخوانی علاقه داشتم. دوست داشتم همان کار روضهخوانی را انجام دهم. این شد که شدم روضهخوان محله. »
وقتی حاج آقا سراجی درباره روضهخوانی با ما حرف میزد، علاقه و عشقش به اینکار در کلامش پیدا بود: «خانههایی که برای روضه به آن میرفتم حال و هوای حسینیه داشت. خانههای قدیمیای بود که دور تا دورش اتاقهای کوچک و در کنار آن راهرو کنار آشپزخانه به حیاط میرسید. شلوغی حیاط خبر از پخت غذا میداد. این شور و شوق مردم برای برپایی روضه من را به وجد میآورد. حس میکردم در خود کربلا و قبرستان بقیع روضه میخوانم. »
روضهخوان محله در آخرین روزهای زندگیاش درباره وضعیت روستاها در قبل از انقلاب به ما گفت: «آن روزها در روستا ارباب حاکم بود و نیم بیشتر دسترنج مردم برای او میرفت، مردمان روستا رعیت بودند و ارباب، محصول کشاورزی را هرطور که میخواست تقسیم میکرد. بسیاری از آنان باجخواهی میکردند تخممرغهای مردم را میبردند و از بین گوسفندان بهترینش را برای خودشان سوا میکردند. در روستای خودمان و روستاهای اطراف بهداری نداشتیم. اگر هم روستایی بهداری داشت همیشه به حالت نیمهتعطیل یا تعطیل بود.
آن روزها در روستا ارباب حاکم بود و نیم بیشتر دسترنج مردم برای او میرفت، مردمان روستا رعیت بودند و ارباب، محصول کشاورزی را هرطور که میخواست تقسیم میکرد
خاطرم هست در یکی از همین روستاها غسالخانه نبود و مردم امواتشان را در رودخانه غسل و شستوشو میدادند. آنها چارهای جز تحمل شرایط موجود نداشتند. میخواستند دادخواهیشان را از ارباب ظالم روستا به کجا ببرند؟ همین رفتار ظالمانه باعث شد فعالیت مردم پیش از انقلاب چشمگیر باشد. اهالی روستا هر اعلامیهای را که از شهر میآمد بین همدیگر دست به دست میکردند.
حاج آقا سراجی سالهای سال روضهخوان محله توس بود و بسیاری از جوانان امروز محله پای منبرها و روضههای او بزرگ شدند. به گفته اهالی او سالها قرائت دعاهای مسجد محله را در طول هفته برعهده داشت و زندگیاش را وقف اعتقادش کرد. یکی دو سال آخر بهدلیل شرایط سنی دیگر رمقی برای خواندن روضه نداشت. پادرد امانش را بریده بود، گوشهایش سنگین شده و خانهنشین شده بود. هراز گاهی وقتی هوا خوب بود کنار درِ خانهاش روی سکو مینشست و دو دستش را روی عصایش میگذاشت و سرش را به دستانش تکیه میداد و همانجا روی همان سکو برای خودش آرام، آرام روضه میخواند:
درماندهام چیزی ندارم غیر آهم
این قحطیِ اشکِ دو چشمانم گواهم
اصلاً حواسم به تو و تنهاییات نیست
شرمنده آقایِ غریبم روسیاهم
محمود جنگی یکی از فعالان فرهنگی این محله است. او حاج آقا سراجی را با صدای موتورش به یاد میآورد: «ویژگی روضههای حاجی سراجی صدای موتورش بود، موتور گازی آبیرنگی که صدای قارقارش برای همه مردم محله آشنا بود. وقتی این صدا در کوچهای به گوش میرسید یعنی همین اطراف روضهای خانگی برپا شده بود.
روضهها، هم در ایام عزاداری ائمه(ع) بود و هم به بهانههای مختلف مثل ادای نذر و یا گرفتن حاجت و امثال آن. حاجی صدایی تو رفته داشت که به روضههایش جذابیت خاصی میداد. روحش شاد، اعتقاد خاصی به روضه امام موسی کاظم(ع) در زندان داشت. حس غریبی به این امام داشت و در همه روضههایش چه مناسبتی و غیر آن باید روضه زندان امام کاظم(ع) را میخواند، حاجی سراجی در بیشتر روضههایش بغض داشت اما به این روضه که میرسید همراه روضه بلند گریه میکرد و هراز چندگاهی بهدلیل گریهاش روضه قطع میشد.