جایی در میانه شهرک صنعتی طرق ایستادهایم در جستجوی یک کــــارگاه تولیدی هستیم.چیزی که اینجا زیاد است، واحد صنعتی است، واحدهایی که دلمان خوش است بازند و کار میکنند. ما به دیدار محمدیاسر خوشاخلاق آمدهایم. او دانشآموخته مهندسی مکانیک است و سال85 پس از پایان تحصیلش پا به میدان عمل گذاشت. ابتدای دهه60 متولد شده و چهلسالگی در انتظارش است. او کارگاه تولیدی شرکت «آب افشان طوس» و گروه تولیدی «یِدِک» که لوازم مصرفی خودرو میسازد و یک کارگاه خدماتی قالبسازی و تراشکاری را مدیریت میکند. کارگاههایی که راهاندازی آنها همزمان نبوده، ولی اکنون حدود 60نفر را بهصورت مستقیم و غیرمستقیم مشغول به کار کرده است که همه آنها ساکن محله طرق و بولوار صبا هستند. کارگاه تولیدی اتصالات لولههای پلیاتیلنی که در کشاورزی و آبرسانی استفاده میشود، کارگاه پدری اش که سالهاست زیر نظر او اداره میشود و منجر به بهبود فرایند بهرهوری آن شده است. او ظرفیتهای خالی سیستم سنتی را شناسایی و آن را بازطراحی کرده است تا اکنون با بیشترین ظرفیت کار کند. اکنون 300قطعه و 170قلم جنس در این واحد تولید میکنند که به 3کشور افغانستان، ترکمنستان و عراق صادر میشود. روز مهندس، همسوبودن تحصیل، کار و راهاندازی خط تولید یک محصول راهبردی که پیش از این وارد میشده است، ما را بهسوی مصاحبه با مهندس خوشاخلاق سوق میدهد.
«وقتی همه ترمز میگیرند، من گاز میدهم» این را با خنده میگوید تا اثبات کند از برداشتن قدمهای بزرگ نمیهراسد. واحد تولیدی یِدِک قدمهای نخست تولید را برمیدارد. این واحد تولیدی براساس نیازی به وجود آمده که مشکلات ارزی ایجاد کرده است. خوشاخلاق میگوید: «زمانی که مبادلات تجاری بهدلیل افزایش تحریمها کاهش یافت، برخی محصولاتی که از خارج کشور وارد میشد، دیگر راه ورود پیدا نکرد. در حوزههای مختلف، محصولات شانس واردات را از دست دادند. حملونقل جادهای و خودروهای دیزل هم تحتتأثیر این موضوع قرار گرفت. مسئله اصلی اینجا گرانی جنس وارداتی و ممکننبودن مبادلات بانکی بود. ما در کارگاه وسیلهای را تولید میکنیم که همه خودروهای سنگین از تریلیها، کامیونها و حملونقل جادهای به آن نیاز دارند و نبودش باعث میشود شبکه حملونقل کشور دچار مشکل شود. کالای راهبردیای است که تحریم سبب خیر آن شد. ما آن محصول را مهندسی کردیم و الان حدود یک سال است این قطعه را خودمان میسازیم. رسیدن به فرایند تولید حدود 3سال زمان برد و اکنون به کیفیتی که لازم داریم رسیدهایم. ما برای آنچه تولید میکنیم مشتری داریم و معتقدیم هنوز کاری نکردهایم. باتوجهبه سفارشهایی که میرسد، احساسمان این است که کیفیتمان خوب بوده است. بعضی کسبه تهرانی که با آنها مبادله کالا میکنیم، محصول ما را تأیید و بیان میکنند کیفیت ما با محصول خارجی برابری میکند و گاهی از آن هم بهتر است.»
خوشاخلاق البته کار خودشان را بهتر میداند و میگوید: «ما نسبت به امکاناتمان در تولید از آنها جلوتریم. خارجیها ماشینآلات روز دنیا را استفاده میکنند ولی دستگاههایی که ما اینجا استفاده میکنیم، امکاناتی است که آنها کنار گذاشتهاند و به ما فروختهاند. اگر من ماشین آنها را داشته باشم، خیلی بهتر کار میکنم.»
هدف او شبکهسازیکردن و استفاده از ظرفیتهای خالی بازار است. خوشاخلاق میگوید: «کارگاه ما هم با همین ایده شکل گرفت. در آن کارگاه شریکی دارم که روز اول برای مشورت آمد. من به او پیشنهاد سرمایهگذاری دادم تا تخصصی وارد کار شویم. طرحش را نوشتیم و کار را شروع کردیم. با دست خالی وارد میدان شدیم.
دستگاهی 10میلیونی را با 2میلیون نقد و 4چک 2میلیونی خریدیم. بعد سرمایههایی را که در بازار داشتم جمع و ماشینهای لازم را تهیه کردیم. کارگاه ما یک خط تولید است که اگر یک دستگاه کم باشد راه نمیافتد. همه ماشینها را بهمرور خریدیم و الان خط تولیدمان کامل شده است. خداراشکر با سابقه تولید یکساله به همه اهدافی که تعریف کردیم رسیدیم. ما سعی میکنیم محصولی باکیفیت تولید کنیم تا با افتخار روی محصولاتمان بزنیم ساختِ ایران. همین الان از شرکتهای ترکیه که در تولید لوازم یدکی برند هستند درخواست دادهاند محصول بدون اسم به آنها بدهیم تا بهنام خودشان به بازار عرضه کنند. ما این را نپذیرفتیم. چرا باید جنس خوبمان را بهنام ترکیه به بازار بدهیم! من شاید برای هموطن خودم این کار را بکنم، ولی با خارجی چنین معاملهای نمیکنم.»
او برای رسیدن به اهدافش موانع زیادی را پشت سر گذاشته است تا بتواند به موفقیت نسبی برسد: «ابتدای کار کسی ما را نمیشناخت. اوایل بهصورت اجرتی و برای برندهای مختلف قطعه تولید میکردیم. کارخانههایی در مشهد بودند که سفارشهایشان را نمیتوانستند بزنند و به ما برونسپاری میکردند. با این کار استثمار میشدیم، چون برای هر قطعه بهاندازه یکپنجم آن به ما پول میدادند. از سوی دیگر، نه پول داشتیم که در نمایشگاههای مختلف شرکت کنیم و نه کسی ما را میشناخت. حتی پول چاپ محصول در کتاب بازاریابی را هم نداشتیم تا خریدارها با ما آشنا شوند. برای تأمین هزینههای نیروی کار هم مشکل داشتیم. ابتدای کار از این کار سود نمیخواستیم، ولی کارگری که میآوردیم باید حقوقش را میگرفت. کار بدون مشکل پیش نمیرفت.»
وقتی راز موفقیتش را میپرسم، حرفهایی میزند که شاید برای جوان الان خیلی پذیرفته نباشد، ولی او به آنها ایمان دارد: «من توکل داشتم به خدا و مطمئن بودم که به نتیجه میرسم. دعای خیر والدین همراهم بود. شاید پدر ابتدای کار ناراحت بود که من میخواهم کسبوکار جدید راه بیندازم، ولی تا وقتی رضایت قلبی ایشان را نگرفتم، کار را شروع نکردم. من باور داشتم که مسیر درستی را میروم.»
او سالها در کارگاه پدر شاگردی کرده است: «از نوجوانی، بعد از پایان امتحانات خردادماه، همرا با برادرم در کارگاه پدر مشغولبهکار میشدیم. بزرگتر که شدیم، خودمان با اتوبوس میرفتیم و مسیر زیادی را هم پیاده میپیمودیم که گاهی در بیابانهای اطراف کارگاه سگ به ما حمله میکرد. در اوج گرمای تابستان هلاک میشدیم، ولی پدر عقیده داشت نباید ما را راحتطلب بار بیاورد.»
البته سختگیری پدر برای او بینتیجه هم نبوده است:
«پیش از ورودم به دانشگاه در کارگاه پدر تجربه اندوختم. نشستن در کلاس درس دانشگاه باعث شد علم به کمک تجربهام بیاید و من را در مسیر کارم یاری کند. من جزو دانشجویانی بودم که هرچه از دانشگاه میآموختم به محل کار میآوردم یا مشکلهای کار را به دانشگاه میآوردم تا حل کنم. به همین علت از دانشجویان دیگر تجربیتر بودم و وقتی از دانشگاه به کار برگشتم، نگاهم تفاوت کرده بود و مسائلی را مطرح میکردم که پیش از آن نبود. گاهی با حرفهایم مخالفت میشد و من باید جلسه میگذاشتم تا ثابت کنم که حرف درستی میزنم. کمکم این اعتماد شکل گرفت تا حرفهای من اجرا شود. الان برادر کوچکترم مدیر تولید است و من مدیریت بازرگانی کارخانه را برعهده دارم. الان دیگر بازاریابی با خودکار و سررسید نیست و باید روی سایت و بازار هدف کار کرد، به همین دلیل بهسراغ کارشناسیارشد مدیریت بازرگانی رفتهام.»
حلقه واسط میان علم و تجربه در رفتوآمد میان دانشگاه و کارگاه پدر در او شکل میگیرد. زمانی که برای خرید یک ماشین سیانسی تلاش میکند و با پدر کارگاههای مختلف را زیر پا میگذارد، از این کار خسته نمیشود: «پیش از این همهچیز براساس تجربه بود و اگر یک نفر یک ویرگول اشتباه مینوشت، همه تا انتها اشتباه انجام میدادند.
گاهی من متوجه این خطاها میشدم یا برای بهبود کار پیشنهادهایی میدادم. اینطور نبود که بگویند تو درست میگویی و بپذیرند! باید میجنگیدی تا قبول کنند. خاطرم هست استاندارد اتصالات ما تدوینشده نبود.
من آییننامههای استاندارد را از خارج کشور خریده بودم و در اداره استاندارد با کارشناسهایش اینها را ترجمه میکردم. دنبال علمیکردن کار و مدیریت آن بودم. یا مسئول قالبساز کارگاه میگفت فلان قطعه را باید با روغن سوخته آبکاری کرد، ولی نمیدانست چرا! میگفت از اوستایم یاد گرفتهام. من همین را از استادم میپرسیدم و او دلیل علمیاش را به من میگفت. استاد هم از این پیگیری لذت میبرد و برایم توضیح میداد. در کار تجربی گاهی اشتباه هم اتفاق میافتد، ولی وقتی که علم به تجربه اضافه میشود، اشتباه کمتر و کار دقیقتر میشود.»
او برای نشاندادن راه کسبوکار به جوانترها، بارها به دانشگاه دعوت شده است. مهندس توصیه اش به جوانترها کسب مهارت است: «من همیشه به دانشجویان میگویم اگر به درس علاقه ندارید، دانشگاه را ببوسید و کنار بگذارید و در گام بعدی تشویقشان میکنم بروند مهارت بیاموزند. خاطرم هست که چند جوان را برای کارآموزی به من معرفی کرده بودند و من برایشان یک شرط گذاشتم. گفتم 3ماه بیایید کار کنید و کار را یاد بگیرید. آنموقع تقاضای حقوق کردند تا کار را یاد بگیرند! آنها نیامدند و من این نگرانی را دارم که این مجموعه را 20سال آینده به چه کسی باید بسپارم. آیا به اندازهای که مدرک مهندسی میدهیم، مهندس فنی و پای کار تحویل دادهایم؟ اینهمه ورودی به دانشگاه، خروجی مناسب بازار کار صنعت را به ما میدهند؟ متأسفانه میان صنعت و دانشگاه هیچ ارتباطی وجود ندارد. تعدادی دانشگاه داریم که دانشجویان خوبی در سطح نظری دارند، ولی نمیتوانند کار کنند. مهندسی که وقتی پای دستگاه بیاید باید از کارگر آن یاد بگیرد، میتواند سرپرست خوبی باشد؟ میتواند چالشهای کار را بفهمد؟ دراینمیان تناقضی میان مهندس و کارگر به وجود میآید، چون مهندس باید از کارگری کار را یاد بگیرد که باید آن را مدیریت کند. مهندس باید تجربه کار داشته باشد.»
او حرفهای جالبی هم درباره تحریم میزند، حرفهایی که یک سرش گله است و سر دیگرش در شادمانی از پیشرفتها است: «خدمتی که تحریم به صنعت کرد، بعضی مسئولان نکردند. ما مجبوریم از بزرگترین تا کوچکترین قطعاتی را که تا پیش از این وارد میکردیم، بسازیم. راه واردات برای ما سخت شده است و ما وادار شدیم که خودمان بهدنبال ساختش برویم.»
خوشاخلاق یک تولیدکننده است و اصلا دور از ذهن نیست که اهل خرید کالای ایرانی باشد: «من بهعنوان یک تولیدکننده ایرانی این اصل را برای خودم قائلم که جنس ایرانی بخرم. همه فروشگاهها هم من را میشناسند که وقتی وارد میشوم، نباید جنس خارجی جلویم بگذارند. گزینه نخست من حمایت از کالای باکیفیت ایرانی است. من اگر این خودکار را بخرم و خراب باشد، پیگیری میکنم تا تولیدکنندهاش را پیدا کنم. بعد هم به او زنگ میزنم و ایراد کارش را میگویم. بارها این کار را کردهام. گاهی هم میگویم اگر یک بار دیگر جنست ایراد داشته باشد دیگر نمیخرم. در تجارت خودم هم گفتهام هرکس بیاید ایراد کار من را بگوید به او جایزه میدهم. مگر بیامو و بوئینگ از ابتدا با این کیفیت تولید کردهاند؟ نه! در سفری به چین، با یک کولهپشتی 30شهر چین را گشتم. پیش از رفتن فهرستی از کارخانهها درآوردم تا به آنها سر بزنم.
با آنها مکاتبه کردم و یک برنامه فشرده چیدم. من آنجا به این نتیجه رسیدم که ما از چین چیزی کم نداریم و شاید حتی وضعمان بهتر هم باشد. نیروی کار ما از چین هم ارزانتر است. برای تولید یک محصول، 50درصد حمایت مسئولان را میخواهیم و 50درصد خود مردم هستند که باید ما را حمایت کنند. اگر نگاهی برای خرید کالای ایرانی وجود داشته باشد، ما یکی از قدرتهای بزرگ منطقه خواهیم بود، آنقدر که مجبور باشیم کارگر وارد کنیم. من بهعنوان تولیدکننده میبینم که چقدرنیاز در کشور وجود دارد که تولید داخلی می تواند به آن پاسخ بدهد و در کنارش اشتغال ایجاد کند.»
حرفمان با پسر به بهسمت پدر کشیده میشود و نمیدانیم که حاجآقا پس از حدود 3سال به کارگاه سر میزند. در نیمه گفتوگو در باز میشود و پدر از راه میرسد. احمد خوشاخلاق شروع کارش با سالهای پایانی جنگ همزمان شده است. با شروع جنگ، بهدلیل حضور در جبهه از سپاه استعفا میدهد و بسیجی میشود. بعد هم پس از چند سال رزمندگی، با تن مجروح کار تولید را پیش میگیرد. او زمانی وارد کار تولید میشود که کشور به بازسازی نیاز دارد. حاجاحمد در واقع میدان مبارزه را عوض میکند و به خط تولید میآید. آن زمان تولید به اندازه جنگ اهمیت داشت تا چرخ مملکت بچرخد. حاجاحمد در زمان نوجوانی کارهای فنی و سرویسکاری را برعهده داشته است و دستش به کار میچسبد. اولین کارگاه را در سیدی با یک دستگاه شراکتی راه میاندازد و ماسک جوشکاری تولید میکند. او میگوید: «سال66 بهسراغ کار پلاستیک رفتم. ابتدا محصولات دیگری تولید و اجرتی کار میکردم. آن زمان تزریق پلاستیک کار نوینی بود که کسی در آن تجربهای نداشت. سپس یکی از دوستان به من پیشنهاد تولید اتصالات لوله را داد. آن زمان هنوز این اتصالات در ایران جا نیفتاده بود و کسی نمیدانست برای چه استفاده میشود. از یک قطعه و یک دستگاه شروع کردم.
در مراحل بعدی دیدم که محصولاتمان ناقص است و قطعات بعدی را تولید کردم و دستگاههای بیشتری خریدم. اکنون به 300قطعه و 15دستگاه رسیدهایم. آن زمان قالبها را بیرون از کارگاه خودمان میساختند. الان حدود 8سال است که کارگاه تولید قالب را هم خودمان راه انداختیم.»
حاجآقا همسنوسال پسر کوچک بیستوششسالهاش بوده که کار تولید را شروع کرده است: «با صرفهجویی و کمترین هزینه کار کردیم تا توانستیم موفق شویم. هرچه درمیآوردیم در خود کار صرف میکردیم. دنبال بریزوبپاش نبودیم. تا پول جمع میشد یک دستگاه دیگر اضافه میکردیم. حدود 15سال طول کشید تا یک کارگاه درستوحسابی داشته باشیم.»حاجاحمد میگوید: «شاید علاقه به تولید در ضمیر من وجود داشت. نمیتوانستم به کار دیگری فکر کنم. دستگاه پلاستیک تقریبا خودکار است و فقط یک اپراتور میخواهد. من در عرض یک روز کار را یاد گرفتم. آنقدر خراب کردم و ساختم تا آموختم دستگاه چطور کار میکند. آن زمان رفقای من هم بودند که کارهای دیگری را با من شروع کردند و بعدها به برندهای مشهوری مانند مشهددوام، قهرمان، آدنیس و الکترواستیل تبدیل شدند. یکی از همسایههایم تراشکاری داشت و بعدها در کار ماشینسازی و جکسازی بالابر برند موفقی شد. بعضی آن زمان کانالساز بودند یا آبگرمکن تعمیر میکردند که بعدها صاحب کارخانه شدند. یکیدیگر اجاقهای خانگی کوچک میساخت و الان به برند معروف یخچال و ماشینهای سردخانهدار تبدیل شده است. بعد از انقلاب جهشی در تولید ایجاد شد که آدمهای زیادی توانستند در تولید موفق شوند، آدمهایی که جسارت داشتند و «نمیتوانم» سر زبانشان نبود.باید به کار دل بدهی و بدانی بعد از چندبار خرابکردن راه را یاد میگیری.»
پدر خانواده خوشاخلاق از تجربههایی که در این مسیر از بزرگترهای کار آموخته است هم حرف میزند: «ما آن زمان دانشگاه نداشتیم که این چیزها را یاد بدهد. نسل ما دانشگاهی نبود، ولی اهل کار بود. هرکدام سوادمان 6کلاس تا دیپلم بود. یادم هست اولین قالب را که میخواستم ببندم، بلد نبودم. آنجا یک استادکار را آوردم و برایم بست. آنجا آموختم چطور قالب را ببندم. برای آموزش تزریق نیز یکیدیگر را آوردم. یک نفر که روی سر دستگاه میآمد، کارش را یاد میگرفتم. الان هم حدود 33سال است تجربه کار دارم و هنوز اولین دستگاه کارگاهم یک گوشه از واحد تولیدی دارد کار میکند.»
خیلیها به آنها میگویند تعطیل کنید! اما حاجآقا خوشاخلاق با جمله «ما آلوده کار شدهایم» ادامه میدهد: «ما میبینیم که نان چند خانواده از اینجا تأمین میشود. در این چند سال گذشته یک نفر کار تولیدی نمیکند. بسیاری از کارخانهها هم تعطیل شده است. یک کارخانه بزرگ و قدیمی و موفق در استان بود که یکباره مالیاتش را از 30میلیون به حدود 300میلیون رساندند، او هم در کارخانه را بست. زمینش آخر قاسمآباد بود. ماشینآلات و زمینش را فروخت و چند برابر سود کرد. تا این نگاه اصلاح نشود، تولیدکننده رغبتی برای تولید نخواهد داشت. مردم راه واردات و واسطهگری را پیدا کردهاند و زحمت تولید نمیکشند.»
او زحمت زیادی برای تولیدیاش کشیده است تا همچنان سرپا بماند. از نخوابیدن بعد از نماز صبح تا رفتن به سر کار در تب چهلدرجه که برایمان تعریف میکند: « از ساعت5 و بعد از نماز صبح نمیخوابیدم. بچهها را به مهدکودک میبردم و همسرم را که فرهنگی بود، به محل کارش میرساندم. ساعت7 صبح خودم سر کار بودم و لباس کارگری میپوشیدم. همه این کارگرها کار را از من یاد گرفتند. 2دوره کارگر بازنشسته کردیم. آموختهها را خودم به کارگر میدادم. اگر من کار را بلد باشم، کارگر این را میفهمد و با دقت بیشتری کار میکند. ظهر برای ناهار میرفتم و برمیگشتم و تا 10شب اینجا بودم. اگر خودت پای کار نباشی، کلاهت پس معرکه است. پشتکارمان خوب بود.»حاج آقا خوش اخلاق همان ابتدای کار یک وام برای گسترش کارش گرفته است، ولی بعد از آن دور بانک و دستهچک را خط کشیده است و بهقول خودش فقط نقدی و اعتباری کار میکند: «بچههای نسل بعد از ما تحصیلکرده شدند، ولی نگاهشان با کار با ما متفاوت است. اشتباهی که جوانها میکنند این است که اول بهسراغ بانکها میروند. وامها آدم را بیچاره میکند. بخشی از این وام را در تخصص یا بخش غیرکاری هزینه میکند که برگشتی ندارد. گاهی از خود وام قسط وام میدهند. در قدیم بانکها مالک یک کارخانه هم نبودند. الان هر بانک 40تا کارخانه را توقیف و تملک کرده است. ما وام و تسهیلات نمیخواهیم، فقط روند کار را تسهیل کنند. نگویند به من چه تولید میکنی! این تولید سرمایه ملی است و فقط مال من نیست.»
او درباره محصولی که تولید میکند هم میگوید: «ما در مشهد از تولیدکنندههای قدیمی هستیم. محصول ما در کشورهای آسیای میانه کاملا شناختهشده است و در خود ایران هم مشتری خاص خودش را دارد.»مرد باتجربه کارخانه دلش از مسئولان پر است. معتقد است مسئولانی که پشت میز نشستهاند، روزنامه نمیخوانند و یاد نگرفتهاند کار مردم را راه بیندازند. او میگوید: «تولید همهاش دردسر است!» البته نگاه پدر و پسر باهم متفاوت است و پسر با انرژی و انگیزه بیشتری از تولید صحبت میکند. پدر، پسرها را از همان سن پایین به اینجا آورده و به آنها کارهایی در حد سنشان سپرده است تا کار را یاد بگیرند تا اکنون با خیال راحت بتواند کارگاه را به آنها بسپارد. میگوید: «ما سخت کار کردیم و مثل یک دونده سرعت بودیم. حالا دیگر توانم را خرج کردهام و مثل سابق نمیتوانم سر کار بیایم و کار را به پسرهایم سپردهام.» یک تدبیر پدر و پسری خوب!