آدمهای خیر همیشه ماجراهای شنیدنی و جذابی دارند؛ همچون جواد علیزاده که نماد اخلاق یک محله است و در آخرین قدم خیرش توانست خانواده مرحوم رضا قفلساز (رضا جاودانی) که بیشاز 70سال از آنها خبری نبود را پیدا کند .
آنچه هست، در حادثه آتشسوزی مغازه رضا قفلساز در کوچه بهاءالتولیه تپلالمحله سوخت و خود او هم که سنش از 78سال گذشته بود، در همین حادثه طعمه حریق شد. پیرمردی که تا آن روز حتی همسایهها هم از خانواده او خبر نداشتند و به واسطه کارش او را قفلساز میخواندند.
بعد از این ماجرا در جریان تخلیه مغازه نیمسوخته، آلبومهای عکس و مدارک تحصیل او از دل آتش بیرون کشیده شد که نشان میداد برخلاف آنچه خود آقا رضا این سالها نشان میداد، چندان بیکس هم نیست، چراکه آلبومش پر از عکسهای عزیزانی است که آنها را در آغوش کشیده، در عروسیشان شرکت کرده است، با آنها راهی کوه شده و مسافرتها رفته است.
با همین عکسها، پاکت چندنامه و کارتتحصیلی دبیرستان رضا که به دست علیزاده رسیده بود، او پیگیر پیداکردن خانواده این پیرمرد از ثبتاحوال تا اداره آموزشوپرورش و روستای گرمه شد. درنهایت بعد از 15روز جستوجو با همراهی یکی از اقوامش، خانواده رضا قفلساز و دوستانش را پیدا کرد که سالهای زیادی خبری از آنها نبود. با قدمهای خیر همین همسایه جنازه مرحوم رضا قفلساز هم از سردخانه پزشکیقانونی بیرون کشیده شد و با همراهی خانوادهاش و اهالی تپلالمحله و البته اقوام تازه پیدا شده سرانجام تشییع و در بهشت رضا(ع) دفن شد.
«حدود 50سالی بود که آقا رضا را میشناختم، اما چون آدم توداری بود و علاقهای نداشت از سرنوشتش بگوید، برای همین درحد یک قفلساز میشناختمش که تنها در یک مغازه قدیمی زندگی میکند و کارهایش را همانجا انجام میدهد.»
علیزاده این را میگوید و توضیح میدهد: پیرمرد همیشه میگفت زن و بچهای ندارد، اما از اقوامش چیزی نمیگفت. بیآزار بود و دوست هم نداشت با همسایهها رفتوآمد کند. از سر دلسوزی برای سنوسالش زمستان امسال در سرما چندبار سراغش رفتم که دستکم برای خواب به خانهام بیاید، اما نیامد و در یکی از همین شبهای سرد همان چراغ نفتیاش آتش گرفت و همهچیز تمام شد.
از میان همین اموال با برگ تحصیل او وهمراهی یک خیرخواه دیگر از طریق ثبتاحوال خانوادهاش را پیدا کردیم که بیخبر از سرگذشت او بودند
بعد از این موضوع چون کسی را نداشت، جنازه او به پزشکی قانونی منتقل شد و اموال ماندهاش را هم شهرداری جمع کرد. از میان همین اموال با برگ تحصیل او وهمراهی یک خیرخواه دیگر از طریق ثبتاحوال خانوادهاش را پیدا کردیم که بیخبر از سرگذشت او بودند. البته دوست قدیمی او هم پیدا شد، مردی به نام توانا.
طبق گفتههای توانا، رضا قفلساز همانطور که عکسهای فراوانش در کنار هواپیماها نشان میدهد، عشق آسمان و خلبانی بود. برای همین هیچوقت مدرسه را با همین آرزو رها نکرد تا اینکه در جریان دلبستگی به دختری که پدرش از قضا سرهنگ حکومت بود، به دستور این سرهنگ روی پرونده تحصیلی او در دوران دبیرستان مهر قرمز میخورد و برای همیشه از تحصیل محروم میشود. اینطور میشود که آقا رضا ابتدا به سماورسازی، سپس به قفلسازی و فنرسازی رو میآورد و از حدود سیسالگی تا پایان عمر همان یک مغازه محل کار و زندگیاش میشود.
تنهایی رضا قفلساز که هیچوقت حاضر نشد بعد از آن جریانها به گفته دوستش تن به ازدواج بدهد، حال با پیداشدن برادرهای ناتنیاش از ابهام درآمد. مهدی جاویدیان که در 80سال عمرش هیچوقت رضا را ندیده بود، از روزگار رفته چنین تعریف میکند: پدرمان مرحوم عبدالرحیم سر کوچه چهارباغ داروخانه اجارهای داشت و صاحب 2زن بود که از زن اول صاحب 4فرزند و از زن دوم صاحب یکپسر به نام رضا بود.
سال1326 وقتی پدرم از دنیا رفت، گویا رضا کوچکترین فرزند او با 6سال محسوب میشد، اما چون از زن دیگری بود، راه 2خانواده جدا شد و هرکدام سرنوشتی پیدا کردند. البته من هیچوقت رضا را ندیده بودم. یکی از برادرهای بزرگترم تا 50سال قبل به او سر میزد که او هم فوت کرد و کسی نفهمید رضا کجا زندگی میکند.
از چندسال قبل برادرزادهام از روشهای مختلف خیلی دنبال او گشت و پیدایش نکرد تا اینکه از طریق فرد خیرخواهی متوجه شدیم که رضا، برادری که تاکنون اسمش میآمد، بهتازگی فوت کرده است.
آنطور که همسایههای رضا قفلساز هم روایت میکنند، این پیرمرد معروف تپلالمحله حرف نمیزد، ولی اگر چیزی هم میگفت، آنقدر بجا و حسابشده بود که نشان میداد درک و سوادش بالاست. از طرف دیگر تا حدود زیادی مسلط به زبان عربی بود و ذهن خلاقی در کارهای فنی داشت.
بهعنوان نمونه سیمهایی که در اثر سوختن لاستیک خودروها بهجا میماند را با سمباده سفید و با دستگاهی که خودش ساخته بود، تبدیل به فنر میکرد که بعد از فوتش تعداد زیادی فنر از مغازه او بیرون کشیدند. او با فروش همین فنرها زندگی میگذراند.