رضا علیزاده جوان پرتلاش دهه شصتی با وجود اینکه نابینا است تعمیرگاه دوچرخهسازی دارد. او بر روی پیچ و مهرهها دست میکشد و عیب و علتشان را سریع میفهمد. گویی صدایشان را میشنود و قطعههای سرد دوچرخه با دستهای گرم او حرف میزنند. آقا رضا بعد از تولد در مزار شریف افغانستان به اتفاق خانوادهاش به ایران و مشهد میآیند و حالا خودش را بیشتر مشهدی میداند تا افغانستانی.
رضا علیزاده متولد ۱۳۶۲ در سرپل مزار شریف است. یکساله است که همراه با خانواده به ایران میآید. ۲ برادر دارد. پدرش در کار فروش دوچرخه بوده است. رضا میگوید: «با اینکه پدرم دوچرخه فروش بود، اما من کار را از پدر نیاموختم و تعمیرات دوچرخه به ما ارث رسیده بود. با تعمیر دوچرخه پسرم متوجه این موضوع شدم که این کار را به صورت ارثی میدانم و نیازی به آموختن از کسی ندارم. دوچرخه پسرم خراب شده بود و برای تعمیر زنجیر آن را به دوچرخهسازی بردم، اما نتوانستند دوچرخهاش را درست کنند و خودم دست به آچار شدم و دوچرخه را باز کردم. از همانجا تصمیم گرفتم این کار را دنبال کنم.» تعمیر دوچرخه را از ۳ سال پیش شروع کرده و حالا تعمیرکار دوچرخه است.
از آنجا که بیشتر معلولیتها در اقوام مهاجر و ساکن منطقه ۵ ارثی است و این را در گفتگوهای قبلی که با معلولان داشتیم متوجه شدیم، از او میپرسم که آیا نابینا بودن در خانواده آقای علیزاده ارثی است؟ که میگوید: «برادر کوچک من هم مادرزادی نابیناست و این به دلیل ازدواج فامیلی پدر و مادرم است. با اینکه متوجه شدند که من در بینایی مشکل دارم، ولی بچهدار شدند.» برادرش هر از چندگاهی دست فروشی میکند.
میگویم بیشتر کسانی که نابینا هستند سراغ آموختن حرفه یا هنری نمیروند بهویژه حرفهای مثل دوچرخهسازی، ولی با این حال شما این حرفه را آغاز کردید و رضا در پاسخ میگوید: «این مغازه برای من نیست و من کارهای مونتاژ و تعمیر دوچرخه را اینجا انجام میدهم. معمولا صفر تا صد تعمیر یک دوچرخه را برعهده میگیرم و براساس تعداد تعمیرم در یک روز دستمزد میگیرم. اگر به صورت متفرقه هم کاری انجام بدهم تعمیرات آن برای خودم است. به نوعی با مغازهدار شریک هستم.»
از او میپرسم چطور میتواند یک دوچرخه را تعمیر کند و متوجه مشکلات آن میشود؟ رضا میگوید: «برای یک نابینا حس لامسه همان چشمان است. با لمس کردن پی به مشکلات چرخ میبرم دسته را پیدا میکنم، بعد ترمز و لنت را پیدا میکنم و در صورتی که مشکل داشته باشد از صدایشان تشخیص میدهم. با پاهایم رکاب را پیدا میکنم. الان دوچرخهای تعمیر میکنم که قاب زنجیرش مشکل دارد. اندازههای لازم را با دست میگیرم و در ذهنم معادلسازی میکنم تا الان هم به مشکل نخوردهام.»
وقتی میپرسم از صدای دوچرخهای که رد میشود عیبش را متوجه میشوید؟ رضا میگوید: «بستگی به عیبش دارد، بعضی از نقصها را میتوان از روی صدا شناخت. برخی را از روی چرخاندن چرخها یا گیرکردن لنتها متوجه میشوم. لق بودن ساچمهها را از روی رگلاژ متوجه میشوم. کاسه را دست میکشم و گریس کاری میکنم از هر طریقی که شده مشکل را پیدا میکنم. اوایل نمیدانستم چطور زنجیر را اندازه کنم با تمرین مدام متوجه شدم چطور اندازهها را پیدا کنم. همکاران بینا و تعمیرکار دوچرخه برای سایز کردن زنجیر از آچار زنجیر قطع کن استفاده میکنند، اما من با چکش و پیچ گوشتی تقهای زنجیر را کوتاه میکنم. خیلی وقتها همکارانم تعجب میکنند چطور زنجیر را کوتاه میکنم و جا میاندازم.»
با اینکه دوست دارد تابگیری دوچرخه را انجام دهد، ولی تا الان فرصتی نصیبش نشده و کار اصلیاش همین تعمیرات و رفع نواقص است. درباره درآمدش که میپرسم، میگوید: «درآمدم خوب است. یک نابینا نباید توقع زیادی از خودش در اینباره داشته باشد. الان افراد سالم زیادی بیکار و کم درآمد هستند. بیشتر نابینایان از کار کردن در بیرون از خانه نگرانی دارند. یک نابینا برای کارکردن باید علاقه و شوق زیادی داشته باشد تا سختی رفت و آمد و ارتباط با دیگران را به جان بخرد. البته من از کودکی نابینا بودم و به وضعیتم عادت دارم. از همان کودکی هم در خانه سربار کسی نبودم و شکر خدا الان هم نیستم.»
از نه سالگی بیرون خانه کار میکرد و حاضر نبود به دلیل محدودیتش در خانه بماند. رضا میگوید: «از همان نه سالگی در بازار دور حرم دستفروشی میکردم. جوراب و زیرپوش میفروختم و خدا را شکر فروش خوبی هم داشتم. با اتوبوس به حرم میرفتم و برمیگشتم. خجالت نمیکشیدم و، چون بینایی نداشتم از دیگران مسیر اتوبوسها را میپرسیدم. بارها پیش میآمد ایستگاهی را اشتباه پیاده میشدم و از راننده میخواستم که نگه دارد، بعد هم ادامه مسیر را برمیگشتم. از صبح تا شب بیرون بودم و، چون هر روز این کار را میکردم میزان مسیر خانه تا حرم دستم آمده بود و خیلی وقتها خودم متوجه میشدم که اتوبوس ایستگاه بیشتری رفته است و دوباره برمیگشتم.»
از او میپرسم زمانی که دور حرم دستفروشی میکردی آیا مشکلی برایت پیش نیامد یا دستگیرت نکردند که این باعث نارضایتیات شود؟ میگوید: «به هرحال اگر ما را هم میگرفتند داشتیم کار خلاف قانون انجام میدادیم و درست مثل یک ایرانی که کار خلافی انجام داده بود با ما برخورد میشد. من نمیتوانم از این قضیه ناراحت یا دلخوری داشته باشم.»
در حال گفتگو دوچرخه را هم تعمیر میکند و همانجا نشان میدهد که اگر زنجیر درست جا نخورده بود چرخ به این خوبی نمیچرخید. رضا میگوید: «چرخهای امروزی را هم تعمیر میکنم. فقط آنها که دنده دارد تعمیرشان سختتر است.»
تا سال ۷۹ دور حرم دستفروشی میکرد. البته بعد از چند سالی به صورت سیار دستفروشی میکند. سال ۸۲ به کربلا میرود. میگوید: «از مرز مهران به کربلا رفتم و از حضرت ابوالفضل (ع) خواستم تا خانه و زندگی خودم را داشته باشم و بتوانم ازدواج کنم. سال ۸۳ با همسرم ازدواج کردم و در خانه خودمان بودیم. بعد از ازدواج هم دستفروش بودم. از ۴ سال قبل بود که کار تعمیر دوچرخه را در کنار دستفروشی شروع کردم و از سال گذشته تعمیر چرخ کار اصلیام شده است.»
درباره آشنایی با همسرش و روند ازدواجشان که میپرسم آقا رضا میگوید: «طبق رسم و رسوم مادرم به خواستگاری همسرم رفتند. زمانی که نه سالم بود، همسایه ما بودند. هیچ مشکلی هم با نابینایی من نداشتند. پدر خانمم بدون هیچ شرط و شروطی ازدواج ما را پذیرفت. اول خودم باورم نمیشد و روز عقد دوباره گفتم که من نابینا هستم و پدر خانمم گفت: «من در تو چیزی را میبینم که شاید دیگران نبینند» آن موقع هیچ چیز نداشتم نه خانه، نه کار و نه پسانداز، اما با دخترشان ازدواج کردم و خدا را شکر زندگی خوب و موفقی داریم و هر دو راضی هستیم.»
جیبهای لباس و شلوار کارش پر از پیچ است. میپرسم پیچ هر قسمت دوچرخه جای مشخصی دارد؟ با خنده میگوید: «نه این پیچهای اضافی است که از چرخهای اوراقی باز میکنم و برای اینکه در دست و پا نریزد و اینجا به هم ریخته شود داخل جیبهای لباس کارم میریزم. هر وقت لازم باشد در دسترسم هستند. ابزار کارم همیشه در صندوق مربوط به خودشان است. با لمس کردن آنها را پیدا میکنم.»
هر کدام از ابزار را با اسمش به ما معرفی میکند و میگوید: «دوچرخهها را هم اول زمان کاری صاحب مغازه به دستم میدهد یا هر شب از قبل آماده برایم دم در میگذارند.»
متأسفانه کارآفرین یا افراد فنی نداریم. اگر دولت بتواند برای افراد معلول و نابینا خدماتی در نظر بگیرد مشکلات بیشتر افراد نابینا و معلول حل میشود
درباره کار دیگر نابینایان که میپرسم، پاسخ میدهد: «هر کاری که از دستشان بر بیاید و توان انجامش را داشته باشند برای کسب درآمد انجام میدهند. مداحی، خواندن نماز قضا، دستفروشی این دست کارها بیشتر است. متأسفانه کارآفرین یا افراد فنی نداریم. اگر دولت بتواند برای افراد معلول و نابینا خدماتی در نظر بگیرد مشکلات بیشتر افراد نابینا و معلول حل میشود. این خدمات میتواند شامل دادن مجوز برای فروش، دادن سرمایه برای ایجاد کارگاه و تهیه وسایل و آموزش کارهای فنی که افراد نابینا قابلیت انجامش را دارند، بسیار مفید و مؤثر است. حتی فرزندان خود ما میتوانند در همین کارگاهها و در کنار ما مشغول به کار شوند.»
رضا ادامه میدهد: «مشکلات بانوان مهاجر نابینا چند برابر مردان است و محدودیتهای بیشتری دارند. هیچ کاری برایشان در خارج از خانه نیست و اغلب شرایط ازدواج برایشان پیش نمیآید. البته داریم افرادی که زن و مرد هر دو نابینا هستند، اما مثل یک فرد بینا زندگی میکنند و همه چیز در خانه مرتب و مشخص است و مشکلی هم ندارند. کسانی از نابیناییشان رنج میبرند که از ابتدا و مادرزادی نابینا نبودند و بر اثر حادثه نابینا میشوند. اغلب نمیتوانند خود را با شرایطشان وقف دهند و بعضا خودکشی میکنند یا گوشه گیر و افسرده میشوند. نمیتوانند بین دنیای روشن و تاریک ارتباط برقرار کنند. کسی را میشناختم که شوخ طبع بود و بعد از اینکه نابینا شد گوشهگیر شد و در جمع غذا نمیخورد یا در میهمانیها شرکت نمیکرد.»
درباره مشکلات رفت و آمد که میپرسم رضا میگوید: «رفت و آمد در شهر یا مکانهای ناشناخته یکی از معضلات عمده نابینایان و کم بینایان است. میشود با همسطحسازی خیابانهای اصلی یا ایجاد فضاهای مخصوص نابینایان به رفت و آمد آنها کمک کرد. خوشبختانه در بخشی از خیابانها این اتفاق افتاده و رفت و آمد را برای ما راحتتر کرده است، اما خیلی وقتها شده سطح خیابان یا آسفالت یکدست نبوده یا چالهای در کوچه وجود داشته و باعث زمین خوردن افراد نابینا شده است. از طرفی تهیه عصا نیز مشکلات خاص خودش را دارد. برای تهیه عصا باید به بهزیستی برویم و پیش آمده یک یا دو روز از چند سازمان نامه گرفتیم تا بتوانیم عصا مخصوص نابینایان را دریافت کنیم. خیلی وقتها شده قید گرفتن عصا از بهزیستی را زدیم و عصا را به صورت آزاد تهیه کردیم.»
آقا رضا با دوچرخه تا گلشهر آمده است و میگوید: «خودم از شانه فرزندم میگیرم و رکاب میزنم و پسرم فرمان را هدایت میکند. خودم را از زندگی محروم نکردم. خریدهای خانه و شغلم را خودم انجام میدهم. خانوادهام را به حرم میبرم و همراهشان هستم.»
چهره گرم و پرانرژیاش باعث شده است تا بپرسم حال خوبش را از کجا میآورد و او پاسخ میدهد: «کار و زندگیام را دوست دارم و تصمیم گرفتم در خانه نمانم. به کارم علاقه دارم و برایم شأن و عزت آورده است همین باعث شده همیشه سرزنده و شاد باشم. خوشحالم در جامعهای که افراد سالم آن بیکار هستند یا کار موردعلاقهشان را ندارند، توانستم کارمورد علاقهام را داشته باشم. این لطف خداست و شاکر هستم.»
مشکلات بانوان مهاجر نابینا چند برابر مردان است و محدودیتهای بیشتری دارند. هیچ کاری برایشان در خارج از خانه نیست و اغلب شرایط ازدواج برایشان پیش نمیآید
وقتی از او میپرسم تمایلی به مهاجرت دوباره ندارد؟ میگوید: «دوست دارم در یک کشور اسلامی زندگی کنم و فرزندانم درکشوری اسلامی بزرگ شوند. سال ۹۴ از طرف کمیساریای سازمان ملل برای کشور سوئد مجوز داشتم، اما خودم قبول نکردم. البته این عقیده من است که فرزندانم در جامعه اسلامی بزرگ شوند بسیاری از مهاجران افغانستان دوباره از ایران مهاجرت کردند تا شرایط بهتری برای زندگی داشته باشند، ولی من ترجیح میدهم همینجا و در کشور اسلامی زندگی کنم.»
ادامه میدهد: «خیلی از افراد معلول و نابینا ظرفیت انجام کارهای فنی را در خود نمیبیند. در حالی که بارها شده است مشتری از نقاط مختلف شهر داشتم که حتی متوجه نشدند من نابینا هستم و کارشان را دستم سپردند و بعد که متوجه شدند باورشان نمیشد چطور توانستم چرخشان را درست کنم. بارها گفتند باید تلویزیون از شما گزارش تهیه کند خیلی از تعمیرکارها که بینا و سالم هستند نمیتوانند چرخ را مثل شما درست کنند. اینها را از خداوند دارم و خوشحالم که ایران هستم و به سوئد نرفتم. از نرفتنم پشیمان نیستم و روز به روز در کارم موفقتر بودم. خیلیها را تشویق به ماندن کردم. از نظر خیلیها رفاه و شرایط اقتصادی جوامع اروپایی بیشتر است، اما از نظر من نبود اعتقادات مذهبی مشکلات بیشتری برای خانوادهها ایجاد میکند تا مشکلات اقتصادی و در رفاه نبودن که به نوعی در اینجا وجود دارد. آن زمان ۱۰ میلیون به پول ایران به من دریافتی و حقوق ماهیانه میدادند، اما به دلایل مذهبی و اعتقاداتی که داشتم پذیرش را قبول نکردم. میخواهم فرزندانم در کشور اسلامی بزرگ شوند.»
وقتی از او درباره جوانانی که تازه در گلشهر ازدواج میکنند و فرزندان معلول دارند میپرسم، بیان میکند: «جوانان امروز نباید دیگر اشتباه پدران و مادرانمان را انجام دهند. قبل از ازدواج برای آزمایش ژنتیک اقدام کنند، از ازدواجهای فامیلی بپرهیزند. بزرگترها روی ازدواجهای فامیلی پافشاری نکنند. این روزها زندگی برای معلولان با هر نوع مشکلی سخت است. در دنیای امروز با همه پیشرفتهایی که وجود داشته، زندگی برای معلولان سخت است. فرزندی که به علت مشکلات ژنتیکی معلول به دنیا میآید باید مسیر سختی را در زندگی دنبال کند. خوشبختانه اکنون در حوزه باروری و سلامت زایمان اقدامات خوبی انجام شده و علم ژنتیک به مرحلهای رسیده است که میتواند با غربالگری جلوی بسیاری از جنینهای مشکلدار را بگیرد. من برای دوقلوهای آخرم آزمایشهای غربالگری را انجام دادم.»
دست فروشی به نوعی خانه آخر درآمدزایی نابینایان در شرایط حاضر است. به هرحال همه ما به عنوان افراد یک جامعه برای تأمین هزینههای زندگی باید کار کنیم
۵ فرزند دارد و خدا را شکر همگی سالم هستند. آقا رضا با خنده میگوید: «ازدواج من با غریبه بود و هیچ آشنایی و نسبت فامیلی با همسرم ندارم. ۲ فرزند اولم دختر هستند ۱۴ و ۱۳ ساله بعد از آنها پسر هشت سالهام است. دوتای آخر دوقلو هستند و دو ساله. قبل از تولد فرزندانم هزینه آزمایش غربالگری را جور کردم و آزمایش دادم. البته انجام این آزمایشها هزینه بالایی دارد و مهاجران هم بیمه ندارند. تا متولد شدن فرزندانم ۱۰ میلیون هزینه کردم.»
حرف آخرش این است که دوست دارد مغازه برای تعمیر دوچرخه و فروش دوچرخه نو داشته باشد. میگوید: «آرزویم این است که مغازه برای خودم داشته باشم و آرزویم برای دیگران این است که مسئولان که شرایط افراد معلول و نابینا را درک کردهاند و سازمانهای مربوط مثل شهرداری مجوزهای لازم برای کار این افراد را صادر کنند. دست فروشی به نوعی خانه آخر درآمدزایی نابینایان است. به هرحال همه ما به عنوان افراد یک جامعه برای تأمین هزینههای زندگی باید کار کنیم.