هر کوچهای از این شهر روایتهایی را در دل خود نگه داشته است. روایتی که نقل شیرین دهان قدیمیهای محله است وقتی دور هم مینشینند و خاطرات گذشتهشان در محله را مرور میکنند. خاطراتی که روزی شاید برایشان بهمعنای سختی کشیدن تعبیر میشد اما حالا وقتی از آن یاد میکنند لبخند شیرینی بر لبانشان نقش میبندد. غلامحسین مولایی متولد 1319 و از همان پیرمردان خوشصحبت قدیمی محله احمدآباد است. او بیش از نیمقرن از سالهای عمرش را در سیمتری دوم احمدآباد ساکن بوده و روایتهای بسیاری از دهه30 و 40 این محله تاکنون دارد.
سال39 به همراه خانواده در پاستور احمدآباد ساکن شدیم و سال46 در سی متری دوم احمدآباد خانه خریدیم. آن سالها اینجا هنوز برقکشی نشده بود طوریکه وقتی میخواستیم بیرون برویم باید تا هوا تاریک نمیشد برمیگشتیم. کارخانه برق که در فلکه برق واقع بود فقط برق خانههای شهر را تأمین میکرد و کوچهها برقکشی و تیر چراغبرق نداشتند. برای رفتن به مرکز شهر هم یک اتوبوس داشتیم که از تقیآباد به اینجا میآمد.
در حاشیه خیابان احمدآباد از خیابان پاستور بهسمت تقیآباد مکانی بود برای تربیت اسبهای ارتش و شاه که به آن «بخش سیلمی» میگفتند. بیمارستان قائم(عج) هم در آنزمان که ما به این محله آمدیم هنوز وجود نداشت و یکی دو سال بعد گودبرداری شد. وقتی آن را ساختند اول نامش شهناز بود، سپس فرح، مصدق و بعد هم قائم(عج) نام گرفت. آن زمان خیابان راهنمایی هم جزو قلعه آبکوه بود و کارکنان آستان قدس در خانههای 500متری آن ساکن بودند. آنها اسب و گاو در خانههایشان داشتند و آدمهای مرفهی بودند. فلسطین هم آنزمان آبادی نداشت و به سمت نوفل لوشاتو که میرفتیم خانهای وجود نداشت.
درباریان را خوب به یادم دارم که سالی یکبار به باغ ملک میآمدند و مردم هم در حاشیه خیابان ملکآباد و احمدآباد به پیشوازشان میآمدند. یک باغ دیگر هم متعلق به استانداری بود که از نبش خیابان شیرین تا ملکآباد ادامه داشت و دولتیها و استانداران به آن میرفتند. درختان در احمدآباد و ملکآباد بسیار بودند. اینجا تابستانهای باصفایی داشت، بهویژه کسانی که اینجا خانه داشتند به طور معمول در قطعه 500متری خود درخت و سبزی کاشته و برای زندگی هم دو تا سه اتاق با گل و خشت ساخته بودند و در آن زندگی میکردند. در بعضی از این قطعههای 500متری دو سه خانواده ساکن بودند.
در محل فعلی مجتمع بنیفاطمه(س) حمامی به نام ویلا بود. آنزمان فقط خیابان اصلی را آسفالت کرده و خیابانهای فرعی مانند رضا و ابوذر خاک و سنگ بودند. سال46 در خیابان ابوذر فقط دو خانهباغ کاهگلی بود. در خیابان ابوذر11 کارخانه شیشه واقع شده بود و تا سال50 فعالیت میکرد اما در آن سال به دلیل اعتراض ساکنان جابهجا شد. در ابوذر7 هم تا زمان انقلاب کارخانه سنگکوبی بود و سپس به دلیل پیشروی شهر و رفع مزاحمت برای ساکنان به حوالیاش منتقل شد.آب اینجا نیز از قناتی زیرزمینی بود. برای هر خانهای عمق 12متری در نظر گرفته میشد که به آب قنات متصل میشد. بیشتر خانههای اینجا حوضی در وسط حیاط داشتند.
در بعضی خانهها مانند خانه ما آبانبار وجود داشت و از آبانبار برای مصارف شستن ظرف، لباس و آب آشامیدنی استفاده میکردند
زمانیکه آب را با چرخ چاه میکشیدیم حوض را پر میکردیم و از آب آن برای آبیاری باغچه و... استفاده میکردیم. در بعضی خانهها مانند خانه ما آبانبار وجود داشت و از آبانبار برای مصارف شستن ظرف، لباس و آب آشامیدنی استفاده میکردند. در این محله لولهکشی آب در سال48 انجام شد و پس از آن خانههای ما هم به آب شهری وصل شد. وقتی ما این خانه 320متری را در ابوذر9 با قیمت 8هزار تومان خریداری کردیم خبری از آب، برق و گاز نبود. آن زمانها تا سال59 و 60 از کرسی زغالی و بخاری نفتی استفاده میکردیم. نفت را با پیتهای حلبی از شعبه نفت در خیابان رضا8 تهیه میکردیم. چراغ خوراکپزی و آلادین هم با همان نفت روشن میشد.
وقتی ما به این محله آمدیم. یعنی حوالی همان سال46 اهالی محله کمر همت بسته بودند که مسجد امام سجاد(ع) را بسازند. این مسجد قدیمیترین مسجد محله احمدآباد است، مردی از اهالی محل زمینش را خریداری کرد و وقف ساخت مسجد کرد که نامش در خاطرم نیست. زمان ساخت آن هم پولی برای ساختنش نداشتیم به همین دلیل تمام اهالی دست به دست هم دادیم تا هر کمکی از دستمان برمیآید انجام دهیم. بناها نیز برای ساخت مسجد پولی دریافت نمیکردند و شبها که ساعت کاریشان نبود این مسجد را میساختند و اهالی محله هم هر شب نوبتی برای بناها چراغ توری میبردند که بتوانند با نور آن به ساخت مسجد ادامه دهند.
از همان روزی که آمدم فهمیدم اهالی احمدآباد حق همسایگی را خوب ادا میکنند
در نهایت ساخت مسجد پس از گذشت دو سال به پایان رسید. بهتدریج با کمک مردم فرش و دیگر وسایل لازم مسجد خریداری شد. از همان روزی که آمدم فهمیدم اهالی احمدآباد حق همسایگی را خوب ادا میکنند. سال46 روضههای خانگی برقرار بود و همه در خانه یکدیگر رفت و آمد داشتند.
یادش بخیر آن روزها همسایهها هوای یکدیگر را داشتند و تا جایی که میتوانستند گره از مشکلات هم باز میکردند. کاش همبستگی همسایههای آنزمان دوباره برمیگشت و تمام محلهها مانند هممحلهایهای ما صمیمی و مهربان بودند و دردهای یکدیگر را دوا میکردند.