خیاطی خیابان مسلم، کارگاه کارراهاندازی اهالی است
زهرا پرند| پرده سفید پنجره کنار میرود و گل از گل بیبی شکفته میشود؛ احمدآقا شریعتی نوهاش درِ کارگاه را باز کرده است. ۱۰ سالی بود تا حوصلهاش سر میرفت، چادر گلدارش را سر میکرد و خود را به مغازه که درست روبهروی خانهاش بود، میرساند.
کنار نوههایش مینشست. نخهای اضافه شلوارها را میگرفت؛ مغازه را جارو میکرد. گل میگفتند و گل میشنفتند. سروکله بابابزرگ هم که پیدا میشد، هم دل بیبی و هم دل چرخ خیاطیها غنج میزند. بابابزرگ میافتاد به جان چرخها؛ آنقدر محکم تمیزشان میکرد که برق میزدند.
گزارشی که دیر شد...
چند وقت پیش بود که برای تهیه گزارشی به کوچه مسلم شمالی ۱۷ در محله مسلم مشهد آمدم. وقتی چشمم به کارگاه خیاطی تولیدی افتاد، وارد شدم و اولین سؤالات را از آنها پرسیدم. آن روز تولیدی شلوغ بود و چند خانم و چند آقا در کنار هم کار میکردند. اینکه یک کارگاه کوچک، وسیله تامین روزی این تعداد آدم بود و شادی حاکم بر فضا مرا به فکر تهیه یک گزارش در آیندهای نزدیک انداخت؛ پس کارگاه را ترک کردم و به دنبال گزارشی رفتم که برای آن آمده بودم.
نمیدانستم که در این آینده نزدیک، بابابزرگ عمرش را میدهد به شما و بیبی هم از غصه تنهایی، نوههایش را میگذارد و میرود پیش او، که اگر میدانستم همان روز گزارشم را تهیه میکردم. در ضمن آن روز هنوز چهار برادر شریعتی در کنار هم کار میکردند و سه برادر بهدلیل هزینههای زیاد خیاطی، از تولیدی نرفته بودند.
البته احمد شریعتی ۳۵ ساله که به همراه همسرش و یک شاگرد اتوکار همچنان سنگر را به قول خودش «با چنگ و دندان» حفظ کرده، به بازگشت برادرانش امیدوار است. او باور دارد به اینکه اگر کنار هم باشند و بازو در بازوی هم، میتوانند حتی با وجود مشکلات، حجم کار تولیدی را افزایش دهند؛ به اینکه اگر برگردند، قدمشان روی چشم!
احمد شریعتی به همراه همسرش و یک شاگرد اتوکار سنگر را به قول خودش «با چنگ و دندان» حفظ کرده
دستتنها نمیتوانم...
آفتاب همینطور خودش را میکشاند روی چرخها که احمدآقا شلواری را زیر چرخ راستهدوز میاندازد و میگوید: خیاطی را در دوران سربازی یاد گرفتم. چون دیپلم بهداری داشتم، نصف روز در بهداری محل خدمتم کار میکردم و باقی روز هم در مغازه پسرخالهام خیاطی یاد میگرفتم.
با جمعکردن پولهایم مدتی بعد از سربازی یک چرخخیاطی با مارک میتسوبیشی به قیمت ۱۰۰ هزار تومان خریدم؛ البته قسطی. بعد هم پدرم این مغازه را به رایگان تا همین امسال در اختیارم گذاشت و سه چرخ دیگر هم خریدم و کار را شروع کردم. الان هم ما در اینجا پنج چرخ خیاطی داریم که هر کدام یک کار انجام میدهند: چرخهای پُلدوز، کمرکش، زیگزاگدوز و دو تا چرخ راستهدوز.
او ادامه میدهد: در این ۱۰ سالی که کارگاه را راه انداختهام، سهبرادرم هم چند سالی با من کار میکردند؛ اما متأسفانه هزینههای کار ما زیادشده و دستمزدمان از سوی کارفرما بهموقع پرداخت نمیشود. برای همین برادرانم رفتند و وارد کار تعمیرات خیاطی شدند.
صحبت از هزینهها که میشود، شریعتی به یاد خاطرهای از یکی از دهها بار خسارت دادنشان میافتد: اوایل ورود پارچههای چینی بود. ۱۰۰ شلوار از جنس پارچه چینی دوختیم که اتوکردن با اتوهای معمولی روی همهشان برق انداخت. خلاصه صاحبکار شلوارها را قبول نکرد و خودمان به مرور زمان به قیمت اندک فروختیمشان.
او میگوید: من حاضرم پارچه فاستونی را با مزد کمتر بدوزم؛ اما گرفتار پارچههای چینی نشوم. اصلاً بهترین پارچه ایرانی است که بهسرعت دوخته میشود و زیر چرخ اذیت نمیکند. این شهروند خیابان مسلم عنوان میکند: درحالحاضر ما روزی ۲۰ شلوار برشخورده را از خیاط تحویل میگیریم و میدوزیم که اگر بتوانیم تولید را افزایش دهیم و مستقیم با مغازهها در ارتباط باشیم، کارمان رونق خواهد گرفت. البته این منوط به برگشتن برادرانم است، چون من دستتنها نمیتوانم.
به اندازه موهای سرم شلوار سوزاندم!
هادی جعفری اتوکار کارگاه است و گویا همین روزها قرار است داماد شود. در حینی که شادمان برای انجام کارهای عروسیاش، هی از مغازه میرود و باز میآید، میپرسم که تابهحال چند تا شلوار سوزاندهاید؟ میخندد و میگوید: به اندازه موهای سرم، مثلا اتو را روی شلوار گذاشتهام و رفتم برفبازی!با تعجب میپرسم خسارت هم میدهی؟
جواب میدهد: آقای شریعتی تابهحال برای سوزاندن شلوار از من خسارت نگرفته است. احمدآقا چشمش به همسرش میافتد که با یک قوری چای وارد مغازه میشود، میگوید: خیاطی شغلی پرزحمت، با درآمد کم است. البته زحمتهای این کار پیش خدا پنهان نیست و برای همین درآمد آن برکت دارد، اما یکی از دلایل دلگرمی من همکاری همسرم است.
او ۱۰ سال است که هر روز پابهپای من کار میکند و هرچه درمیآوریم با هم برای زندگیمان خرج میکنیم.فاطمه یزدانی پشت یکی از چرخهای راستهدوز مینشیند و در ادامه صحبتهای همسرش عنوان میکند: با درآمد خیاطی و قناعتکردن توانستیم همین خانه روبهرو را بخریم. او همچنین میگوید: ما هیچوقت چیزی را از هم پنهان نکردهایم و با هم روراست هستیم.
هلدادن ماشینها با خیاطی شریعتی!
اگر هرکدام از اهالی کوچه کاری داشته باشند که این کار از هلدادن ماشینها در برف گرفته تا جوشکاری از عهده خانواده شریعتی که در همین کوچه و نزدیک کارگاه خانه دارند، بربیاید، آنها دریغ نمیکنند. اصلا خانواده شریعتی معروف به آچارفرانسه کوچه هستند. احمدآقا توضیح میدهد: زمستانها کار هلدادن ماشینهای کوچه روی یخ با افراد خیاطی ماست.
همچنین من ابزارآلات دارم و کار تزریقات هم انجام میدهم. درضمن پدرم لوازم بنایی دارد و شوهر خواهرم -که اتفاقا نام او هم احمد شریعتی است و روز تولدمان هم یکی است- همهفنحریف است و هر کار ساختمانیای از دستش برمیآید. گزارش به پایان خود رسیده و وقت رفتن است؛ درحالیکه نور آفتاب تمام کارگاه را روشن کرده است. صدای خنده بیبی روی نورها پخش میشود. پشت هرکدام از چرخها یک نفر نشسته است. بابابزرگ هم میرسد و کنار نوهها مینشیند و همگی با هم چای میخورند.
*این گزارش یکشنبه، ۲۴ دی ۹۱ در شماره ۳۸ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

