کد خبر: ۱۲۶۳۴
۱۳ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۲:۰۰
ادبیات فرشته نجات مرضیه میرزاپور شد

ادبیات فرشته نجات مرضیه میرزاپور شد

حتی نشستن روی صندلی چرخ‌دار در پی ابتلا به بیماری نادر ژنتیکی‌ هم نتوانست سد راه پیشرفت مرضیه میرزاپور شود. او به عنوان سردبیر نشریه محلی گلشهر و فعال فرهنگی همراه اهالی گلشهر بوده است.

داستان‌ها زندگی‌اش را شکل دادند؛ دختری که محو فضای داستانی مانند «نمازخانه کوچک من» یا غرق رمانی مانند «آرزو‌های بزرگ» شده بود. مرضیه میرزاپور متولد گلشهر است و خودش را همیشه جزئی از اینجا می‌داند.

او کودکی و نوجوانی‌اش را همچون قصیده‌ای زندگی کرده است و در ابتدای جوانی در تراژدی می‌افتد. مرضیه درگیر بیماری نادر ژنتیکی‌ای می‌شود که قوت پاهایش را می‌گیرد و حرکات دست و زبانش را هم تحت تأثیر قرار می‌دهد.

اما برای کسی که دلش محکم است و برای مردم می‌تپد، این مشکلات سد نخواهد شد. او در چند سال گذشته، به عنوان سردبیر نشریه محلی گلشهر، مستندساز و داستان‌نویس و فعال فرهنگی همراه اهالی گلشهر بوده است.

 

داستان‌های حماسی گلشهری

مرضیه سی‌ساله، ساکن محله شهید‌آوینی و پدر و مادرش مهاجر افغانستانی هستند. اولین‌بار وقتی برای کلاس انشا دست به قلم برد، از برخورد معلم و هم‌کلاسی‌ها متوجه شد که در نوشتن و ادبیات ذوق و استعداد دارد.

او از داستانی شور‌انگیز و شنیدنی تعریف می‌کند که مورد‌علاقه اطرافیانش بوده است؛ «آن زمان از تلویزیون سریال جومونگ پخش می‌شد. یادم است که فضایی شبیه به آن سریال را برای خودم ترسیم کرده بودم. با این تفاوت که اتفاقات در گلشهر می‌گذشت و پاسگاه اول گلشهر هم نقش کلیدی در آن داشت.»

 

سال‌های خانه‌نشینی

سال‌های کودکی و نوجوانی‌اش به‌سرعت سپری می‌شوند. پدر و مادرش عموزاده هستند و ازدواج فامیلی‌شان باعث بروز بیماری‌های ژنتیکی در چند برادر و خواهر خانواده می‌شود. مرضیه هم زمانی که نوجوان است، متوجه می‌شود که اوضاع خوب پیش نمی‌رود.

در دوران راهنمایی سرگیجه‌های شدیدی داشته و ابتدا فکر می‌کرده که یک ضعف عادی است. اما کمی بعد متوجه می‌شوند که او و چند تا از خواهر و برادرهایش بیماری ژنتیکی دارند. مرضیه مبتلا به بیماری آتاکسی فردریش می‌شود؛ بیماری نورولوژیکی که سبب از‌دست‌دادن کنترل، نقص گفتاری، نارسایی قلبی و عصبی و ناهماهنگی در حرکات و راه رفتن می‌شود.

همان‌طور ادامه می‌دهد تا زمان کنکور و پس از آن. او می‌گوید: نمی‌خواستم باورکنم. در آن سال‌های نوجوانی فکر و ذکرم برنامه‌ریزی برای آینده بود و می‌خواستم وارد دانشگاه بشوم و پزشکی بخوانم. بعد از پیگیری و مراجعه به دکتر‌های مختلف با حقیقت روبه‌رو شدیم.

 

مرضیه میرزاپور؛ از نشستن روی ویلچر تا سردبیری نشریه‌ای محلی

 

مرضیه خوره کتاب است

از آن به بعد گوشه‌نشینی را در خانه انتخاب می‌کند و می‌رود به کلبه تنهایی خودش. از نظرش این تنها نکته مثبت آن دوران است. مرضیه شیفته این تنهایی و انزوا می‌شود و خودش را در دنیای ادبیات غرق می‌کند. دفترچه‌ای دارد از یادداشت‌های آن زمان که برای چند‌نفری خوانده و آنها ساده‌نویسی و گیرایی قلمش را تحسین کرده‌اند.

در آن دوران ادبیات می‌شود پناهش. کلی کتاب از نویسنده‌های مختلف می‌خواند؛ از داستان کوتاه تا رمان‌های بلند. ولی شاید بهترینش که ارتباطی عمیق با حال و روز آن دورانش دارد، داستان «نمازخانه کوچک من» اثر هوشنگ گلشیری است. در آن داستان هم راوی به‌سبب یک ناهنجاری جسمی، انزوا و گوشه‌نشینی را انتخاب می‌کند.

درسال‌های نوجوانی فکر و ذکرم برنامه‌ریزی برای آینده بود و می‌خواستم وارد دانشگاه بشوم و پزشکی بخوانم

مرضیه در آن غار تنهایی خوره کتاب می‌شود. در منزلشان کلی کتاب داشتند و برادرهایش هم کتاب‌های داستان، رمان و شعر برایش می‌آوردند. کتاب «آرزو‌های بزرگ» اثر چارلز دیکنز اثری است که مرضیه را به‌سوی داستان‌نویسی سوق می‌دهد.

مرضیه می‌گوید: مادر‌خوانده شخصیت اصلی یعنی «میس هاویشام» جلو آینه می‌ایستد و دیوانگی‌های خاص و قشنگ انجام می‌دهد که خیلی دوست داشتم.

 

برگزیده جشنواره داستان

از بیست و‌پنج‌سالگی به بعد دل‌نوشته‌های مرضیه سر‌و‌شکل داستان می‌گیرد. او می‌گوید: از خانه بیرون نمی‌رفتم، اما مهمان زیاد داشتیم. داستان‌های زندگی و سرگذشت این آدم‌ها را با دقت گوش می‌کردم و دوست داشتم. اصلا خوب گوش‌دادن، هدیه همین خانه‌نشینی بود. تا همین الان قصه‌های آدم‌ها و سرگذشتشان را با دقت تمام گوش می‌دهم.

اولین‌بار داستانی درباره آرزو‌های دفن‌شده و از‌بین‌رفته آدم‌ها می‌نویسد. او می‌گوید: شخصیت‌های اصلی آن داستان کوتاه، دختر و پسری روستایی بودند که درگیر عشق می‌شوند. دختری خان‌زاده و پسری معلم که عاشق هم می‌شوند و به مرگ دختر ختم می‌شود.

مرضیه سال ۱۴۰۰ وارد کلاس داستان‌نویسی در گلشهر می‌شود. پاییز سال بعد داستانش را برای «کنگره شعر و داستان البرز من» می‌فرستد. چندی بعد تماس می‌گیرند و اطلاع می‌دهند که «رتبه نخست را به دست آورده‌ای»؛ اما پس از اینکه متوجه می‌شوند مرضیه از مهاجران افغانستانی است، تنها به‌عنوان داستان برگزیده از او قدردانی می‌کنند.

او می‌گوید: داستان «پاییز آخر» درباره مرد جوانی بود که با شنیدن خبری دنبال این راه افتاد که از سربازی معاف شود. او می‌شنود که اگر همسرش معلول باشد، نیاز نیست به سربازی برود. در‌نهایت مرد در این داستان تنها از موقعیت دختر معلول سوء‌استفاده می‌کند.

 

خاطره

یادش به‌خیر. پاییز ۱۴۰۱ بود. یک شماره ناشناس زنگ گوشی را به صدا درآورد. خانم محترم و خوش‌صحبتی آن‌سوی خط گفت: داستان شما مقام آورده؛ باید بیایید استان البرز.

با کلی سختی رفتیم. آنجا در سالن همایش وقتی رفتم جلو، نمی‌دانم کدام مسئول استان البرز بود، اما انتظار نداشت اسم روی لوح، مال من باشد! پشت سر هم تکرار می‌کرد: شما هستید؟ شمایید؟ باور نمی‌کرد. راستش حس عجیبی داشتم؛ ترکیبی از چند حس با هم. آن روز معنای غریب‌بودن را حس کردم. اگر در مدرسه یا هر جای دیگری تقدیر شدم، دوستان هم‌وطنم بودند و احساس تنهایی نمی‌کردم. آن روز من تنها مهاجر افغانستانی جمع بودم، حسم هم افتخار بود، هم تنها بودن.

پ ن: راستی چرا جایگاه سالن‌های همایش رمپ ندارد؟

 

مرضیه میرزاپور؛ از نشستن روی ویلچر تا سردبیری نشریه‌ای محلی

 

شهرآرامحله مشوق خبرنگاری

«گلشهر محلی است که در آنجا به دنیا آمدم و در یک کلام برای من یعنی وطنم.» صحبت درباره گلشهر را با این جملات ادامه می‌دهد: از نظر من اهالی گلشهر کمی مهربان‌تر و حمایتگر هستند. همیشه مردم این قسمت از شهر به رویم لبخند می‌زنند و این طرف و آن طرف، مردم سر صحبت را با من باز می‌کنند و چند جمله روحیه‌بخش می‌گویند؛ طوری که انگار دخترشان هستم.

ایده نشریه «گل‌شهر» از زمانی شکل می‌گیرد که شهرآرا محله در اسفند ۱۴۰۰ برای گزارش ویژه روز مادر با مادر مرضیه گفت‌و‌گو می‌کند. مادر مرضیه به‌دلیل نگهداری و مراقبت از چند معلول، موضوع این گفت‌و‌گو بود. مرضیه می‌گوید: زمانی که به منزل ما آمده بودید و صحبت کردید، مادرم خیلی خوشحال شده بود. طوری‌که دلم می‌خواست همان ذوق و شوق مادرم را در چهره بقیه مردم هم ببینم. برای همین سه سال پیش در کلاس‌های خبرنگاری روزنامه قدس شرکت کردم.

او ادامه می‌دهد: آن دوره که تمام شد، خواستم حتما نتیجه‌ای داشته باشد. برای همین طرح نشریه گل‌شهر را به روزنامه قدس و به دفتر تسهیلگری گلشهر ارائه کردم. طرح تأیید و قرار شد با استفاده از ظرفیت بومی به سرانجام برسد. محتوا تماما به عهده خودمان بود و صفحه‌آرایی را روزنامه قدس انجام داد.

 

مرضیه میرزاپور؛ از نشستن روی ویلچر تا سردبیری نشریه‌ای محلی

 

نشریه در دستان مردم گلشهر

مرضیه میرزاپور، سردبیر این نشریه، با همکاری نویسندگان و عکاسان گلشهر، کارش را شروع می‌کند و تا‌کنون سه شماره از این نشریه را به چاپ رسانده‌اند. شماره اول با مشقت زیاد و پس از دو ماه تلاش شبانه‌روزی سرانجام در بهار سال‌۱۴۰۲ به چاپ می‌رسد.

مرضیه می‌گوید: فرایند کار آن‌قدر سخت شد که عده‌ای از دوستانم خسته شدند و رفتند. برات رستمی، فرزانه لکزایی و کبری صفری با اینکه نیاز مبرمی به درآمد داشتند، کار را رها نکردند تا نشریه چاپ شد.

پس‌از چاپ شماره نخست، بازخورد‌های خیلی خوبی می‌گیرند. مرضیه می‌گوید عکس جلد نشریه چشم‌نوازی می‌کرده و همین باعث شده از مسئولان سازمان بازآفرینی گرفته تا اهالی محلی، همگی دوستش داشته باشند.

۲ هزار نسخه چاپ می‌کنند که بخش عمده آن توسط همکاران نشریه در شلوغ‌بازار بین مردم توزیع می‌شود. قسمتی از آن هم در جشن ماه رمضان گلشهر و در غرفه نشریه بین مردم رایگان توزیع می‌شود. او می‌گوید: مردم دائم به ما روحیه می‌دادند و از کار ما تعریف می‌کردند. گاهی نقد هم می‌کردند تا کارمان بهتر شود.

همه این اتفاقات خوب باعث می‌شود نیت کنند که شماره‌های بعدی را هم به چاپ برسانند. البته گویا تصور تحریریه نشریه این بوده که نشریه گلشهر فصل‌نامه است، اما بعدا اعلام می‌کنند که قرار است به‌صورت سالانه چاپ شود. همین اتفاق باعث می‌شود کمی دلگیر و دلسرد شوند.

شماره دوم در بهار‌۱۴۰۳ به چاپ می‌رسد، اما از آن پس تصمیم می‌گیرند شماره‌های بعدی نشریه را با کمک بنیاد فرهنگی و اجتماعی افغانستانی‌های مقیم جمهوری اسلامی ایران به چاپ برسانند. مرضیه می‌گوید: آقای روح‌ا... میرزایی، مسئول این بنیاد، خودش سراغمان آمد و پیشنهاد همکاری داد.

شماره سوم این نشریه بهار امسال با حمایت بنیاد فرهنگی و اجتماعی افغانستانی‌های مقیم جمهوری اسلامی ایران در بهار ۱۴۰۴ به چاپ رسیده است.

 

روایتگر زندگی ویلچری‌ها

سال‌۱۴۰۱ خبری به گوش مرضیه می‌رسد که خیلی خوشحال می‌شود؛ خبری درباره اینکه اتوبوس‌های ویژه معلولان ویلچری به مشهد وارد شده‌اند. خوشی‌ای که البته ادامه ندارد؛ چون هیچ‌کدام از این اتوبوس‌ها سهم گلشهر نمی‌شود.

مرضیه و دوستانش تصمیم می‌گیرند مستندی از این وضعیت بسازند. نیتشان هم این بوده است که وضعیت و مشکلاتشان دیده شود و مسئولان، اتوبوس‌های ویژه را به گلشهر هم اختصاص دهند.

در این مستند، مرضیه با ویلچرش حاشیه بزرگراه شهید‌بابانظر جلو بازار ملل در ایستگاه اتوبوس به انتظار اتوبوسی نشسته است که با ویلچرش سوار آن شود، اما اتوبوس‌ها یکی‌یکی می‌آیند و می‌روند و تنها او در ایستگاه می‌ماند.

مردم دائم به ما روحیه می‌دادند و از کار ما تعریف می‌کردند. گاهی نقد هم می‌کردند تا کارمان بهتر شود

او این مستند را برای جشنواره «ارغوان» ویژه معلولان می‌فرستد و برگزیده می‌شود. مرضیه می‌گوید: این اتوبوس‌ها رمپی دارد که خودکار باز می‌شود و هر‌کس ویلچر دارد، می‌تواند سوار اتوبوس شود. البته که تنها برای ویلچری‌ها نیست و سالمندان، کودکان و مادرانی که کالسکه دارند هم راحت‌تر می‌توانند سوار اتوبوس شوند؛ افرادی که در محدوده گلشهر کم نیستند.

او ادامه می‌دهد: اگر یک اتوبوس به گلشهر اختصاص بدهند و تنها چند‌بار در روز آن هم در حاشیه بزرگراه توقف کند هم راضی هستیم. اگر تردد اتوبوس منظم باشد، به حرم مطهر یا بوستان‌های سرسبز مشهد سر می‌زنم.

 

آرزو دارم دوباره بدوم

مهم‌ترین آرزوی مرضیه این است که درمان شود و سلامتی‌اش را به دست آورد. ولی درمان این بیماری مستلزم مهاجرت است.

او می‌گوید: جایی شنیده‌ام که اتحادیه اروپا اعلام کرده است داروی مخصوص این بیماری را ساخته‌اند. دلم می‌خواهد به استرالیا یا کانادا بروم، چون طبق گفته برادرم، آنجا به بیماران توجه ویژه‌ای می‌شود. دلم برای روز‌هایی که با پاهایم راه می‌رفتم، تنگ شده است و دلم می‌خواهد دوباره در کوچه‌های گلشهر راه بروم و بدوم.

او آرزو دارد برود، درمان شود، اما دوباره به گلشهر برگردد. مرضیه می‌گوید: زندگی دور از این مردم برایم متصور نیست.

 

* این گزارش دوشنبه ۱۳ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۳۴ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44