کد خبر: ۱۲۴۹۷
۲۴ تير ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
قدیم استخر‌های مشهد سبز بود!

قدیم استخر‌های مشهد سبز بود!

جواد نوائیان درباره حال‌وروز استخری که زمان کودکی می‌رفته تعریف می‌کند: استخری با کف سیمانی و عمق نه‌چندان زیاد که جلبک‌های سبز داخل آب جولان می‌دادند و گاهی پای آدم داخل آنها گیر می‌کرد.

جواد نوائیان| تابستان که شروع می‌شد، انتخاب‌هایمان برای گذراندن تعطیلات محدود بود؛ مثل بچه‌های امروزی نمی‌توانستیم از بین ده‌ها کلاس و تفریح و‌... یکی‌دو تا را انتخاب کنیم و خوش بگذرانیم؛ یا باید می‌رفتیم سر کار برای آموختن کسب روزی حلال، یا باید می‌رفتیم «مکتب» تا چند‌خط قرآن یاد بگیریم یا باید می‌رفتیم کلاس‌های تابستانی مسجد که به جز اردوی تفریحی‌اش، بقیه چندان جدی نبود؛ یعنی نه مربی کلاس را جدی می‌گرفت، نه بچه‌ها.

اردوی تفریحی هم شامل انتخاب‌های محدودی می‌شد؛ یا می‌بردندمان اطراف بندگلستان و یک صبح تا عصر شلنگ‌تخته می‌انداختیم و خسته و کوفته بر می‌گشتیم، یا به‌همین‌منظور می‌رفتیم باغتره‌های شمال مشهد یا با هزار منت، سری به استخر‌های مشهد می‌زدیم.

استخر‌های مشهد هم تعدادشان زیاد نبود؛ به غیر از استخر سعدآباد که داخل مجموعه قرار داشت و به‌خاطر تمیزی و نظمی که داشت، می‌شد به آن استخر گفت، بقیه وضعیت غریبی داشتند.

در سال‌های میانی دهه‌۱۳۶۰، استخر‌های مشهد عموما در جوار زمین‌های زراعی قرار می‌گرفتند. خوب یادم هست که مسجد محل ما در طالقانی طلاب (باقرآباد قدیم و شهید‌ابراهیمی فعلی) با همکاری آقای «شربتی» و البته به مدد پیکان استیشن او، بچه‌ها را می‌برد به استخری در حوالی مهرآباد مشهد که در کنار زمین زراعی قرار داشت.

مسئول فرهنگی مسجد امام‌محمدباقر (ع) آقایی به نام صرافان بود که گمان می‌کنم بعد‌ها طلبه شد. آدم خوب و مهربانی بود؛ رفتارش آدم را جذب می‌کرد. اسم ما را برای استخر می‌نوشت و نفری پانزده ریال می‌گرفت تا به استخر برویم؛ آن هم ساعت‌۱۲ ظهر. فکرش را بکنید که ده‌دوازده پسربچه شر و بازیگوش باید داخل یک پیکان‌استیشن کرم‌رنگ جا می‌شدند و مسافتی طولانی را داخل جاده خاکی منتهی به استخر کذایی تحمل می‌کردند.

داخل ماشین از کتک و جدل‌های کودکانه قیامتی بود؛ انگار به اسیری می‌رفتیم. خوب یادم هست، وقتی از دور چشممان به فَنس‌های کنار استخر می‌افتاد، نیشمان تا بناگوش باز می‌شد.

مادرم هر‌وقت ریختم را با هیبت ناشسته می‌دید، اجازه ورود به خانه نمی‌داد و فوری مرا می‌فرستاد به گرمابه آریانو

استخری با کف سیمانی و عمق نه‌چندان زیاد که با چاه موتور زمین کناری تغذیه‌اش می‌کردند؛ نه نجات‌غریقی داشت، نه امکاناتی. تازه باید در ظل آفتاب و بدون هیچ سایبانی وارد استخر می‌شدی. این‌طوری در‌حالی‌که بدنت از سرمای آب می‌لرزید، سر‌و‌کله‌ات به‌خاطر هرم آفتاب می‌سوخت.

آب استخر کاملا سبز بود. جلبک‌های سبز داخل آب جولان می‌دادند و گاهی پای آدم داخل آنها گیر می‌کرد. در عالم نوجوانی چندشم می‌شد، اما موقتی بود و خیلی زود بی‌خیالش می‌شدم تا از قافله بازی و شلوغ‌کاری عقب نمانم. آن‌موقع نمی‌فهمیدم که چرا با وجود چرخش آب استخر و ورود آب تازه به آن، باز هم این جلبک‌ها حذف نمی‌شوند و زنده می‌مانند؟

بعد‌ها فهمیدم که استفاده از کود فسفاته و تابش مستقیم آفتاب، باعث رشد بی‌حساب جلبک‌ها می‌شود و البته صاحب استخر بی‌خیال این چیزها، حتی حاضر نبود جلبک‌هایی را که مثل کف روی آب قرار گرفته بودند، جمع کند.

یادم هست که مرتضی، یکی از دوستان هم‌سن‌و‌سال من که این روز‌ها ساکن تهران است، حین شوخی با بچه‌ها پرت شد وسط همین جلبک‌های کف‌کرده. با بدبختی بیرونش آوردیم و هر چه کردیم، آن سبزینه‌های لزج به‌تمامی از پیکرش پاک نشد.

یکی‌دو‌ساعتی همین‌طور وسط آن دریاچه سبز شنا می‌کردیم -یا به قول مشهدی‌ها غُطه (تغییر شکل یافته غوطه، به معنای شناور ماندن یا در آب رفتن) می‌خوردیم- و بعد، بیرون می‌آمدیم و بدون آنکه دوشی بگیریم -چون اصلا دوشی وجود نداشت که بگیریم! - باز داخل پیکان استیشن آقای شربتی مانند اسیران می‌نشستیم تا به خانه برگردیم. 

خدا مادرم را حفظ کند؛ هر‌وقت ریختم را با این هیبت به هم‌ریخته و ناشسته می‌دید، اجازه ورود به خانه نمی‌داد؛ فوری ساک لباس را می‌آورد و مرا می‌فرستاد به گرمابه آریانو، تنها حمام فعال در خیابان طالقانی طلاب و می‌گفت تا تمیز نشدی، حق نداری به خانه برگردی.

حالا چهل سال از آن روزگار گذشته و فقط خاطرات آن چشم‌انداز سبز‌رنگ در باغتره‌های مهرآباد به یادم مانده است. در محل آن استخر قدیمی، حالا خانه‌های لوکسی ساخته‌اند که قیمت هر‌کدام سر به فلک می‌کشد.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۲۴ تیرماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۵۳۱ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44