
غلامعلی الله دوست پانزدهسال میشود که در محله سعدآباد عسلفروشی دارد. عسل برای او یک محصول نیست، بلکه آن را دوا و درمان میداند و دلش میخواهد هممحلیهایش طعم طبیعی آن را بچشند. اهل نیشابور است و در گذشته کارگاه قالیبافی داشته،، اما پساز آمدن به مشهد، بهسراغ زنبورداری که کار موردعلاقهاش بوده است، میرود و حالا تجربیات بسیاری در این حرفه دارد.
آقاغلامعلی خاطرات زیادی از سالهای زنبورداریاش دارد؛ لحظاتی شاد و پرچالش که در ذهنش ماندگار شدهاند.
آقاغلامعلی همیشه عاشق طبیعت بوده و به زنبورها و نحوه تولید عسل علاقه داشته است. برای همین سراغ کسانی رفته است که تجربه کاری در این زمینه داشتهاند. علاوهبر این با مطالعه چند کتاب، راهوچاه را تاحدودی از آنها آموخته است ولی به قول خودش هیچ چیز جای تجربه را نمیگیرد.
او خاطرات بسیاری از این کار دارد، اما شیرینترین خاطرهاش به پانزدهسال پیش مربوط میشود، زمانیکه با خانواده راهی سفر بندرعباس شدند.
میگوید: زمستان بود و برای کار و تفریح با خانواده به بندرعباس رفتیم و چندروزی مهمان یکی از اقوام بودیم. سال نو را آنجا گذراندیم و قرار شد بعداز تعطیلات، پسرم با بار جدید زنبور به شیراز بیاید. قرار بود به باغ مرکبات یکی از آشنایان برویم. برای اینکه زنبورها نترسند و پرواز نکنند، شب راهی شدیم. یکی از پسرهایم سوار کامیون شد و ما هم با خودرو خودمان به شیراز رفتیم.
قبل از حرکت، آقاغلامعلی به پسرش و راننده کامیون تأکید کرد که نباید بین راه توقف کنند و باید قبل از طلوع آفتاب خودشان را به شیراز برسانند. اما پسرش سهلانگاری کرد و حدود دو ساعت کنار جاده خوابیده بودند.
بار زنبور را فقط باید تا قبل از طلوع آفتاب، جابهجا کرد، وگرنه به محض دیدن اولین روشنایی، زنبور از کندو بیرون میآید
آقاغلامعلی ادامه میدهد: قبل از طلوع آفتاب به شیراز رسیدیم و چشمانتظار کامیون بودیم ولی هر چه چشم کشیدیم، خبری نبود که نبود. بالاخره با دو ساعت تأخیر و حدود ساعت۸ صبح به ما رسیدند. اما چشمتان روز بد نبیند! صدای وزوز زنبورها از پشت در کامیون شنیده میشد و کسی جرئت نداشت نزدیک شود. راننده روز قبل درست نخوابیده بود و با اینکه فاصله بندرعباس تا شیراز آنقدرها هم زیاد نیست، دوساعتی بین مسیر خوابیده بود و همین اتفاق کار دستمان داد. به محض اینکه در کامیون باز شد، زنبورها بیرون ریختند و همه ما را نیش زدند.
با یادآوری این خاطره، لبخندی بر لبش مینشیند و میگوید: زنبوردارها میدانند که بار زنبور را فقط باید شب و تا قبل از طلوع آفتاب، جابهجا کرد، وگرنه به محض دیدن اولین روشنایی، زنبور از کندو بیرون میآید. آن روز هرطور که بود، زنبورها را جمع کردیم و بالاخره آنها را به مقصد رساندیم.
کندوها آن زمان قدیمی بودند و چفتوبست محکمی نداشتند. به هر سختی که بوده، آقاغلامعلی با پسرهایش سراغ کندوها میروند تا آنها را جابهجا کنند ولی دوتا از کندوها از دست پسرها به زمین میافتد و زنبورها بیرون میآیند و تا جاییکه میتوانند سر و صورت و بدن آنها را نیش میزنند!
آقاغلامعلی میگوید: جای نیشها آنقدر میسوخت که تا چند روز بعد توان بلندشدن از جایمان را نداشتیم و صورت بچهها هم حسابی پف کرده بود. این مهمترین تجربهای بود که آن سال بچهها از نگهداری کندوی زنبور عسل به دست آوردند و هزینه آن را هم با نیشها پرداختند!
* این گزارش شنبه ۳ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۴ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.