کد خبر: ۱۲۰۷
۲۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

با مستندساز جوانی که دوربینش را در روزهای کرونایی خاموش نکرد

محسن عقیلی، مستندساز جوان ساکن منطقه ۱۰ را این روز‌ها با دو مستند «فرشته‌های خط‌شکن» و «غسال‌های خط‌شکن» می‌شناسیم. این دو مستند که با بازدید زیادی در فضای مجازی رو به رو شد به حال و روز این روز‌های جامعه مربوط بود. اولی به بخش آی‌سی‌یو و محل بستری بیماران بدحال کرونایی در دو تا از بیمارستان مشهد می‌رود و ابعادی تازه از واقعیات گسترش این ویروس را نشان می‌دهد و دومی راهی غسالخانه‌ای می‌شود که اموات کرونایی را در آن غسل می‌دهند.مستند‌هایی مربوط به مدافعان حرم که به زندگی و نحوه شهادت شهید حسین حریری و شهید محمدرضا سنجرانی پرداخته است، نیز از آثار اوست.

محسن عقیلی، مستندساز جوان ساکن منطقه ۱۰ را این روز‌ها با دو مستند «فرشته‌های خط‌شکن» و «غسال‌های خط‌شکن» می‌شناسیم. این دو مستند که با بازدید زیادی در فضای مجازی مواجه شد به حال و روز این روز‌های جامعه مربوط بود.  اولی به بخش آی‌سی‌یو و محل بستری بیماران بدحال کرونایی در دو تا از بیمارستان مشهد می‌رود و ابعادی تازه از واقعیات گسترش این ویروس را نشان می‌دهد و دومی راهی غسالخانه‌ای می‌شود که اموات کرونایی را در آن غسل می‌دهند. 

پیش‌تر، اما نام محسن عقیلی را با مستند‌هایی مربوط به مدافعان حرم از جمله دو مستند «پرواز از حلب» و «کرار» که به زندگی و نحوه شهادت شهید حسین حریری و شهید محمدرضا سنجرانی می‌پرداخت، شنیده بودیم. این آثار در جشنواره‌های مختلفی حضور پیدا کرده و جوایزی را برده بودند. از مدافعان حرم تا غسال‌های خط شکن، وجه مشترک تمام آثار او به تصویر کشیدن قهرمانانی است که دغدغه‌شان بر زمین نماندن «واجب الهی» است. گفت‌وگوی ما با او را در ادامه بخوانید.


در ایامی که همه به دلیل کرونا خانه‌نشین شده‌اند و سینمای داستانی تعطیل است، ما می‌بینیم مستندسازی در خط مقدم دارد کار می‌کند. دوربین‌های مستندساز‌ها روشن است و مستند‌های زیادی از این جریان دارد تولید می‌شود یا تولید شده‌اند. این ماجرا را چطور تعبیر می‌کنید؟ آیا این اتفاق که همه چشم‌ها به مستند است را  یک فرصت برای مستندسازی می‌دانید یا فکر می‌کنید مرحله‌ای گذراست؟

طی چند سال گذشته با بهتر شدن سطح آثار مستند و دیده شدن این آثار در جشنواره‌های مختلف ما در حال گذر از یک مرحله‌ای هستیم که در آن مخاطب را به سمت دیدن فیلم مستند هدایت می‌کنیم. چون انسان ذاتا بیش از آنکه دوست داشته باشد با واقعیت کنار بیاید، تخیل و قصه را دوست دارد. همین است که علاقه به فیلم داستانی بیشتر از فیلم مستند است. اما به نظر من یکی از نشانه‌های فرهیخته شدن یک جامعه مواجهه شدن با واقعیت‌هاست. تخیل به جای خود، اما واقعیت‌ها را هم باید دید. گذری که الان داریم از مرحله «مستند نبینی» به مرحله «مستند بینی» اتفاق خیلی مثبتی است. اهمیت مستند در اتفاقات اخیر دارد خود را نشان می‌دهد. 

به نظرم این یکی از آن برهه‌های حساسی است که مخاطب دارد به جایگاه و اهمیت فیلم مستند پی می‌برد. چون الان شرایط ساختن فیلم داستانی وجود ندارد. فیلم داستانی، لوکیشن می‌خواهد؛ بازیگر می‌خواهد، لباس می‌خواهد. هزار دنگ و فنگ دارد. اینجاست که فیلم مستند دقیقا در راستای موجودیت خودش ورود می‌کند. مثلا اینکه همراهان بیمار کرونایی در بیمارستان اجازه ملاقات ندارند و یکی از چیز‌هایی که همراهان بیماران نیاز دارند این است که بدانند چه اتفاقی دارد برای عزیزشان رقم می‌خورد؟ چطور از بیمارشان مراقبت می‌شود؟ 

زوایای جذاب و دیده نشده‌ای وجود دارد که مردم شاید اصلا به آن فکر نکنند، ولی می‌بینیم که مستندساز به آن می‌پردازد و وقتی کار بیرون می‌آید و مردم می‌بینند می‌گویند عجب این اتفاق این جنبه‌ها را هم دارد. مانند جنگی که همه دارند به خط مقدم فکر می‌کنند، اما نمی‌دانند پشت جبهه چه سوژه‌هایی وجود دارد که هیچ‌کس از آن‌ها خبر ندارد و دانستن و دیدن این‌ها برای مردم خیلی ارزشمند است.


مثل مستند غسال‌های خط شکن؟

بله. این مستند یکی از آن زوایایی بود که غیر از خانواده‌های متوفیان تقریبا کس دیگری به آن فکر نمی‌کرد. تا زمانی که بیمار شما بستری است، ذهنتان محدود تا مرز بیمارستان است و اینکه در بیمارستان چه اتفاقی دارد برایش می‌افتد. اما اگر خدای نکرده بیمارتان فوت کند، وارد مرحله بعدی می‌شوید مانند اینکه متوفی من قرار است چطور کفن و دفن شود؟ می‌خواهم بگویم در ابتدا دایره کسانی که دغدغه این موضوع را داشتند خیلی محدود بود. ولی دانستن آن برای طیف وسیعی از جامعه جذاب بود.


شما برای بار اول این سوژه را کار کرده بودید؟

با اینکه قصه شست‌وشوی اموات را برای اولین بار طلبه‌های قم رقم زدند و پس از آن آمدند مشهد و به بچه‌های مشهد آموزش دادند، اما متأسفانه یا خوشبختانه، در قم کسی به این فکر نرسید یا برایشان حایز اهمیت نبود، یا به هر دلیلی از جنبه رسانه‌ای غافل بودند.  این مستند برای اولین بار در کشور در مشهد ساخته شد و به این زاویه پرداخت. بعد از آن خیلی‌ها آمدند کار‌های مشابهی را انجام دهند، اما همیشه در این کار‌ها آن نسخه اولی مهم است ولو اینکه کار ضعیف‌تری هم باشد. 

این موضوع دغدغه‌ای بود که از ابتدا توی ذهنم در نوبت کار قرار داشت. ولی آن موقع درگیر مستند فرشته‌های خط‌شکن در فضای بیمارستان بودم که آن هم برای اولین بار کار شده بود و غیر از گزارش‌های خبری مرسوم، اولین مستندی بود که به طور مستقیم با بیمار‌ها و کادر درمان صحبت می‌کرد و به جنبه‌هایی پرداخت که شاید در گزارش‌های خبری دیده نشده بود. بعد از فرشته‌های خط شکن در ذهنم بود که تحقیقاتم را درباره بحث شست‌وشوی اموات شروع کنم که در همین گیرودار یکی از رفقای طلبه که هم‌محله‌ای بودیم، تماس گرفت و گفت جرقه این کار در مشهد زده شده و فردا قرار است اولین گروه برای شست‌وشو اعزام شوند. همین تماس باعث شد که به جای اینکه من بروم سراغ سوژه، سوژه خودش قسمت من شود.


 شرایط کار چطور بود؟ ترسی نداشتید که به غسال‌خانه کرونایی‌ها بروید؟

من به واسطه اینکه پدرم پزشک است و با این فضا آشنا بودم و هم اینکه طی آن چند روز در بیمارستان مشغول کار فرشته‌های خط شکن بودم، ترسی نداشتم. زمانی که پیشنهاد این کار شد و من باید گروه جمع می‌کردم بیشتر نگران عوامل بودم. با تصویربردار که تماس گرفتم و گفتم چنین سوژه‌ای هست، گفت: خیلی خوب است، اما بعد از قصه کرونا من کارم را تعطیل کرده‌ام و دارم در خانه با خانمم ماسک تولید می‌کنم. اگر بیایم آنجا و آلوده شوم، برای ماسک‌هایی که الان داریم بسته‌بندی می‌کنیم خطری ندارد؟ گفتم: نه دغدغه نداشته باش. چون ما برویم و برگردیم، از فرق سر تا نوک پا را ضدعفونی می‌کنیم. خیالت راحت باشد. خب او هم لطف کرد و آمد. حضور در فضای غسال‌خانه هم جزو تجربیات اولم بود، اما خیلی با مسائلی مانند مرگ و جنازه و بیماری‌های این شکلی مسئله‌ای نداشتم.


با چند نفر کار کردید؟

یک تیم سه نفره بودیم. من، صدابردار و تصویر بردار که یک روز در آن شرایط کار کردیم.


 فضای حاکم بر غسال‌خانه چگونه بود؟ کسانی که برای شست‌وشو آمده بودند همه طلبه بودند؟

نه بچه‌هایی که پای کار آمده بودند تنها بچه‌های طلبه نبودند. برخی رفقای خودم بودند که کارمند بودند، ولی رگ و ریشه‌های اعتقادی و طلبگی هم داشتند. مثلا ۲۰ سال پیش پای درس فلان استاد بوده و این دغدغه برایش وجود داشته که در این شرایط حکم شرعی غسل میت به عنوان یک واجب الهی روی زمین مانده و مراجع با همکاری گروه‌های بهداشت و درمان دور هم جمع شده و به این نتیجه رسیده‌اند که این کار با همه تمهیداتی که وجود دارد باید انجام شود. این بچه‌ها به این دغدغه رسیده‌اند که این واجب روی زمین است و در زمانی که یک واجب الهی روی زمین باشد بر هر مسلمانی واجب است که این کار را انجام دهد. 

آن چیزی که خیلی برای شخص من جذاب بود همین اخلاص بچه‌ها بود. چون کسی به آن‌ها وعده پول، شهرت یا افزایش حقوق نداده بود. آن‌هایی که کارمند بودند مرخصی گرفته بودند، آن‌هایی هم که طلبه بودند درسشان را تعطیل کرده بودند. آن هم در شرایطی که در معرض یک ریسک خیلی بزرگ قرار می‌گرفتند.


انتشار این کار حواشی هم داشت؟ برخی که مخالف  نفس انجام کار غسل اموات کرونایی بودند هنوز هم بر این طبل می‌کوبند که این کار موجب گسترش ویروس می‌شود. 

یکسری حواشی حتی قبل از اینکه این اتفاق بیفتد رقم خورده بود. خب یک مدت شست‌وشوی اموات تعطیل شده بود و با تیمم اموات را دفن می‌کردند. علتش هم این بود که شایعاتی در فضای مجازی درست شده بود که خطر جنازه کرونایی از زنده‌اش بیشتر است. گروه‌های کارشناسی گفتند: نه چنین چیزی نیست. میت یک سطح آلوده است. نه نفس می‌کشد که ترشحاتی از آن  خارج شود و نه عطسه و سرفه می‌کند. درعین حال بچه‌ها با همه ریسکی که وجود داشت خیلی خالصانه پای کار آمده بودند. 

این یکی از چیز‌هایی بود که خیلی برای من جذاب بود. لباس‌هایی که بچه‌ها می‌پوشیدند لباس‌های جنگ شیمیایی بود. توانسته بودند این لباس‌ها را از مجموعه‌های نظامی جور کنند و فلسفه این لباس‌ها هم عبور نکردن آب و رطوبت بود. بعد از اینکه کار منتشر شد، یکی از بهانه‌های ساکنان فضای مجازی این بود که این پوشش و این لباس را به جای اینکه خرج اموات کنید بدهید به کادر درمانی که در بیمارستان‌ها دارند تلف می‌شوند. من بلافاصله جواب دادم که شما یک عکس برای من بیاورید که کادر درمان با این پوشش دارند کار می‌کنند. این پوشش اصلا پوشش بیمارستانی نیست. این پوشش برای این است که آب را از خودش عبور ندهد. اصلا به درد کادر درمان نمی‌خورد. 

کادر درمان با این لباس دو ساعت بیشتر نمی‌تواند دوام بیاورد. آن‌قدر این پوشش سخت بود که کسی که می‌رفت غسل انجام می‌داد از دو ساعت بیشتر که می‌ماند، از شدت خستگی تقریبا بیهوش می‌آمد بیرون و نفر بعدی می‌رفت داخل. چون علاوه بر سنگینی و نفوذ ناپذیر بودن لباس، در فضای داخل غسال‌خانه هم برای پیشگیری هواکش را خاموش کرده بودند تا هوای داخل غسال‌خانه به بیرون کشیده نشود و اگر احیانا صاحبان عزا بیرون ایستاده‌اند، آلوده نشوند. پیشگیری‌ها خیلی بالاتر از استاندارد‌های لازم بود، ولی متأسفانه می‌دیدیم که عده‌ای بهانه می‌گرفتند.


کار را خودتان در فضای مجازی منتشر کردید؟

آره، ولی متأسفانه اتفاق بدی این وسط افتاد. من به دلیل اهمیت سوژه خیلی دوست داشتم هر چه سریع‌تر کار منتشر شود. ولی چارچوب قانونی آن را رعایت کردم و برای مجموعه‌های مختلف مانند حراست سازمان فردوس‌ها و حراست سازمان تبلیغات فرستادم که کار را به لحاظ محتوایی ببینند. چون چند روز پیش از آن فیلمی موبایلی از یکی از غسال‌خانه‌های قم منتشر و خیلی حاشیه درست کرده بود و فیلم‌بردار بازداشت شده بود. 

ما که شروع به تصویربرداری کردیم بلافاصله حراست سازمان فردوس‌ها مانع شد، ولی با هماهنگی مجوز تصویربرداری ما صادر شد. تدوین کار که تمام شد برای مجموعه‌های مختلف جهت بازبینی ارسال کردم و  هم‌زمان داشتم نازک‌کاری‌های نهایی تدوین را انجام می‌دادم. در همین گیر و دار یکی از رفقا پیام داد که مستندات را دیدیم، خیلی عالی بود. گفتم: کجا دیدی؟ گفت: در فلان کانال خبری گفتم: من که هنوز آن را منتشر نکردم! بعد کاشف به عمل آمد که متأسفانه یکی از عزیزان مدیر بعد از اینکه کار مورد تأیید خودش بوده آن را منتشر کرده است. من بلافلاصله در صفحه شخصی خودم کار را منتشر کردم و به یک ساعت نکشید که حجم بازخوردها، آن نسخه اشتباه و غلط را حذف کرد و از طرف چند چهره برجسته فضای مجازی از جمله حجت‌الاسلام بی‌آزار تهرانی و حاج آقای زائری و دیگران بازنشر شد. 

از آن به بعد حجم زیادی بازدید خورد و بعد از سه، چهار روز در صفحه خودم که در ابتدا حدود ۷۰۰ نفر دنبال‌کننده داشت و بعد از سه، چهار روز شده بود ۱۳۰۰ نفر،   ۱۵۰ هزار بازدید و ۴۰ هزار بازنشر اتفاق افتاد. بماند که چندین نفر از من خواستند کلیپ را برایشان بفرستم و باز خودشان مستقل در صفحات پرمخاطب خودشان کار را منتشر کردند. به نظر خودم رمز موفقیتش در بازدید، اول از همه اخلاص بچه‌ها بود. دوم هم زاویه دیده نشده کار بود. اینکه پار را مقداری فراتر از مرز‌های معمولی گذاشته بودیم. مثل انتشار دست و پای جنازه که برای مخاطب جذاب بود. به نظر من اگر همان یکی دو پلان دست و پا نبود، کار جذابیت نداشت. چون آدم‌ها همیشه به گذر کردن از خط قرمز‌ها و دیدن نادیده‌ها علاقه دارند.


بازخورد‌ها چطور بود؟

غیر از دو سه نقد که نه، ایراد که گفتم بقیه خیلی خوب بود. آن ایراد‌ها هم واقعا بنی‌اسرائیلی بودند. مثل اینکه چرا این پوشش را به کار برده‌اند که اشاره کردم. یا اینکه آب حاصل از غسل کجا می‌رود، این آب‌ها سفره‌های آب زیرزمینی را آلوده می‌کند که جواب این هم داده شد و گفتم آب حاصل از غسل، از آب فاضلاب بیمارستانی آلوده‌تر نیست. هر تدبیری برای آن شده برای این هم خواهد شد. ایراد دیگری که گرفته بودند این بود که بروید به زنده‌ها برسید. این‌ها مرده هستند. غسلشان بدهید که چی بشود؟ 

خب این واقعا سؤالی است که جواب ندادن به آن شاید سنگین‌تر باشد. هم‌لباس‌های همین آدم‌ها را دیدیم که از ابتدای این قضیه در بیمارستان‌ها به کادر درمان کمک کرده‌اند. این‌ها کسانی هستند که کار روی زمین مانده را دارند انجام می‌دهند. هر جا رفتند، دیدند کمک به اندازه کافی هست و این کار روی زمین مانده است. چه بسا آن‌ها به لحاظ تخصصی که دارند بهتر از هر کسی می‌توانند این کار را انجام دهند.


برای کدام سازمان‌ها کار را فرستادید؟

سازمان فردوس‌ها و سازمان تبلیغات اسلامی.


آیا این روند در کارتان وجود دارد که باید از جایی مجوز انتشار بگیرید؟

تولید این کار از سوی من و گروهم کاملا به صورت داوطلبانه بود. با اینکه محل معاش من مستندسازی است، اما برای این کار یک قران از کسی دریافت نکردم که بخواهم به کسی جواب بدهم، اما بالاخره یکسری ضوابطی وجود دارد به ویژه اگر کار با حساسیت‌های خاصی هم همراه باشد. اگر مثلا حراست سازمان فردوس‌ها همکاری نمی‌کرد کار ما هیچ‌وقت به تولید نمی‌رسید، پس طبیعی است که خروجی کار را با آن‌ها کنترل کنیم. بعضی تعهدات در فضای مستندسازی اخلاقی هستند. 

خداراشکر سازمان فردوس‌ها اهمیت کار را درک کرد و همکاری را منوط به نامه‌نگاری نکردند. نشان دادند که یک مدیر می‌تواند درعین نگاه امنیتی، نگاه رسانه‌ای هم داشته باشد. البته شنیدم که بعد از انتشار این کار دادستانی حساس شده و از سازمان فردوس‌ها بازخواست کرده بود، ولی در عین حال سخنگو و معاون قوه قضاییه در یکی از سخنرانی‌هایشان از تولید این کلیپ تقدیر کردند. به‌تازگی هم شنیدم که این کلیپ همان اوایل خدمت مقام معظم رهبری رسیده بود و ایشان هم از عوامل تشکر کرده بودند و مبلغی را هم به صورت تبرکی برای بچه‌ها ارسال کردند. اگر بحث تبرکی نبود بچه‌هایی که با این نیت آمده بودند قبول نمی‌کردند، ولی خیلی دلگرم کننده بود.


درباره فرشته‌های خط شکن هم توضیح بدهید. این اولین کاری بود که در این ایام ساختید؟

بله. تقریبا بعد از دو هفته که از حاد شدن شرایط کرونا در ایران گذشت از منتظر ماندن خسته شدم. با خودم می‌گفتم همین روزهاست که از روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی یا فلان مجموعه تماس می‌گیرند و دست یاری دراز می‌کنند، ولی متأسفانه مانند خیلی از موارد دیگر، مدیران جایگاه رسانه را خالی دیدند و این خود ما بودیم که راه افتادیم و گفتیم که حاضریم کار انجام بدهیم. آن کار بدون سفارش از سمت مجموعه‌ای بود، اما بعد از اینکه شروع کردیم خبرش به بسیج جامعه پزشکی رسید و آن‌ها حامی ما شدند. تصویربرداری در دو بیمارستان قائم (عج) و امام رضا (ع) انجام شد.


آن زمان هنوز رویکرد رسانه ملی «چیز مهمی نیست» و «یک سرماخوردگی ساده است» بود. شما هم همین نگاه را در ابتدا داشتید؟

زمانی که ما در کارگروه‌های تخصصی پزشکی حاضر شدیم دیدیم اوضاع از آن چیزی که رسانه ملی دارد می‌گوید خیلی شدیدتر است. ما تصمیم داشتیم کاری تولید کنیم که رودررو با بیمار‌ها صحبت کنیم و مسائل کادر درمان را بگوییم. همین هم شد. در مستند دیدید که آن خانم پرستار می‌گوید: من ۱۲ ساعت در لباس به این گرمی هستم و آب نمی‌توانم بخورم، چون دستشویی نمی‌توانم بروم. این یکی از ابعادی است که مخاطب به آن فکر نکرده است. هرچند که ما باز هم تلطیف شده در فیلم حرف زدیم. نسخه اولی را که تولید کردیم، دانشگاه علوم پزشکی جلوی انتشارش را گرفت و گفت برخی موارد مطرح در آن باعث تشویش ذهنی مردم و کادر درمانی است و  اگر منتشر شوند، کادر درمان روحیه‌شان را می‌بازند. ما تهدیدات و سختی‌هایی را که وجود داشت، خیلی تلطیف کردیم.


یعنی به نظر خودتان  باید سانسور می‌شد؟

نه واقعا، همیشه نگاه ما آدم‌های رسانه‌ای با نگاه مدیران امنیتی در تضاد است. مقداری از  محتوای مدنظر من سانسور شد، ولی هر چه جلوتر می‌رویم حجم داده‌ها بیشتر می‌شود و  اسرار مگو هم کم‌کم دارند آشکار می‌شوند.


آن کار هم جزو اولین کار‌هایی بود که از کادر درمان و فضای بیمارستان تهیه شده بود؟ مواجهه مردم چطور بود؟

بله. این‌قدر در آن مقطع فضای رسانه نسبت به بیان این مدل واقعیت‌ها تشنه بود که بعد از اینکه کار تولید شد تمام شبکه‌های رسانه ملی به تناوب در شبکه‌های مختلف خود آن را  پخش کردند. چون کار مدت زمان کمی داشت برای رسانه ملی لقمه سبکی بود که هر زمان اراده می‌کرد می‌توانست لابه‌لای برنامه‌ها پخشش کند. بازخورد خیلی خوبی داشت تا جایی که در ویژه برنامه سال تحویل شبکه افق که از حرم مطهر رضوی پخش شد، از سه نفر از آدم‌هایی که در آن مستند حضور داشتند به عنوان میهمان دعوت شد. از جمله دو نفر از پرستار‌ها که یکی‌شان در عین حال که مبتلا به دیابت بود، سرکارش هم حاضر می‌شد و یکی‌شان مبتلا به سرطان بود و به بیماران کرونایی خدمت می‌کرد. یکی دیگر هم راوی مستند دکتر ذاکریان  بود.


درباره دیگر کارهایتان هم بگویید. بیشترشان درباره مدافعان حرم و موضوع‌های انقلابی هستند. چرا بیشتر در فضا‌های ارزشی کار می‌کنید؟ به دلیل این است که فکر می‌کنید این‌ها بر زمین مانده‌اند؟

چند روز پیش هم‌زمان با سالروز شهادت شهید صیادشیرازی کلیپی در فضای مجازی منتشر شد که به یک‌سری جوان عکس‌هایی داده شده و از آن‌ها خواسته می‌شد بگویند عکس‌ها متعلق به چه کسانی هستند. عکس‌ها مربوط به برخی خواننده‌های آمریکایی، بازیگران و شخصیت‌هایی مانند استیو جابز است. در بین عکس‌ها، عکس شهید صیاد شیرازی هم بود. هیچ‌کدام از آن‌ها شهید صیاد شیرازی را نمی‌شناسند. با اینکه او یکی از شخصیت‌های ملی است، این جوان‌ها اول که نمی‌شناسند، بعد که می‌فهمند شهید صیاد شیرازی است می‌گویند آره اسمش را در خیابان‌ها دیده‌ایم. موضوع این است که بعد از این همه که امثال من به این‌طور موضوع‌ها پرداخته‌اند، اتفاقاتی مانند مدافعان حرم، رزمنده‌های ۸ سال دفاع مقدس و امثال آن‌ها، خروجی‌اش این شده است. 

سینمای داستانی که واقعا کم‌کار بود. من با این دغدغه در  فضای مستندسازی کار می‌کنم که قهرمان‌هایی که جوان‌ها باید آ‌ن‌ها را  بشناسند معرفی کنید. در این مدت ده ساله تقریبا کاری نکردم که یا در ظاهر یا در باطن حرفی از گفتمان انقلاب اسلامی در آن نبوده باشد. بالاخره یا در آن شهیدی معرفی شده، یا یکی از ارزش‌های معنوی انقلاب اسلامی در آن معرفی شده است. این را لطف خدا می‌دانم. می‌توانم بگویم تا الان درباره ۲۰ شهید از سرداران ملی خودمان مستند در کارنامه‌ام دارم؛ از شهید کاوه تا شهدای مدافع حرم که معاصرتر و همسایه‌های خودمان در منطقه ۱۰ هستند.


بافت این منطقه به لحاظ افراد نام‌آوری که از آن برخاسته‌اند چقدر جای کار مستندسازی دارد؟

بعد از مدافعان حرم، قاسم‌آباد معروف شده است به منطقه شهید پرور قاسم‌آباد.


در هیچ کدام از مستند‌های شما، ولی به این زاویه اشاره نشده است.

خب، چون آن مستند‌ها در سطح ملی ساخته شده‌اند و نمی‌توانند به طور خاص به این بپردازند که بیشتر شهدای مدافع حرم از یک محله بوده‌اند. ولی اگر مستندی نگاه شهری داشته باشد، پرداختن به آن ارزش دارد. همین الان برای خود من جالب شد که یک مستند به این بپردازد که چرا باید از ۲۰ شهید ایرانی مشهدی،   ۱۵ نفرشان ساکن قاسم‌آباد بوده باشند؟ این منطقه چه ویژگی دارد؟ به نظرم همین الان جوابی که فی‌البداهه می‌توان به آن داد ظرفیت جوان‌خیز منطقه قاسم‌آباد است و اینکه این ظرفیت جوان باعث می‌شود کار فرهنگی بیشتر و بهتر جواب بدهد. 

من قبل از اینکه ازدواج کنم و در منطقه ۱۰ ساکن شوم، جزو آن دسته از آدم‌هایی بودم که سالی یک بار هم پایشان به این منطقه باز نمی‌شود. وقتی وارد قاسم‌آباد می‌شدم دیگر نمی‌دانستم از کجا باید خارج شوم. شروع آشنایی من با منطقه ۱۰ در موقع تدفین شهدای دانشگاه آزاد بود که مستندی درباره آن‌ها ساختم. یعنی ورودم نیز با شهدا بود. الان که فکر  می‌کنم می‌بینم چه جالب است که قاسم‌آبادی شدن من هم با شهدای گمنام بوده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44