کد خبر: ۱۲۰۵۲
۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۰۷:۰۰
زهرا بوژمهرانی حرفه مردانه‌اش را زنانه مدیریت می‌کند

زهرا بوژمهرانی حرفه مردانه‌اش را زنانه مدیریت می‌کند

زهرا خانم می‌گوید: برای من که روستازاده‌ای پرتلاش بودم کار، عار نبود. نگاهم به کارم، درآمدزایی صرف نبوده و می‌خواستم به مردم، خدمت کنم. اگر کسی، بی‌وقت هم آمده چیزی خواسته، کارش را راه انداخته‌ام. خدا هم برکت را به درآمدم داده است.

آشنایی‌مان ساده شروع شد؛ از یک کنجکاوی ساده و تعجبی که با لبخند، پاسخ داده شد. تعجب هم داشت دیدن یک بانوی میان‌سال، پشت پیشخوان فروشگاهی که قفسه‌هایش تا سقف پر شده بود از شیرآلات، زانوها، تبدیل، درپوش، سوکت، ماسوره، لوله‌های ۱۱۰، ۶۳، ۲۰ و دیگر ابزاری که تأسیساتی‌ها، خوب از آن سر در می‌آورند.

گفتیم لابد صاحب این فروشگاهِ «لوله و لوازم بهداشتی» در محله عباس‌آباد، مردی است که بیرون، کاری داشته و موقت، این خانم را گذاشته است تا درِ مغازه، بسته نماند، اما پاسخ زهرا بوژمهرانی، تعجبمان را بیشتر کرد و بهانه‌ای شد برای آغاز یک گفت‌وگوی یک‌ساعته و بدون برنامه‌ریزی قبلی؛ «من صاحب مغازه هستم و ۲۵‌سال است که در این صنف فعالیت می‌کنم.»

 

آموختن، با وجود ترک تحصیل

مدرسه روستا، تا کلاس پنجم داشت و این یعنی، زهرای یازده‌ساله یا باید قید درس‌خواندن را می‌زد، یا کسی پیدا می‌شد که هر‌روز او را به مدرسه‌ای در نیشابور ببرد و بیاورد. مشغله‌های ناتمام زندگی روستایی، جواب را معلوم کرده بود و او با تمام استعدادی که داشت، ناگزیر شد دنیای شیرین تحصیل را رها کند.

با‌این‌حال، ترک تحصیل ناخواسته نیز نتوانست اشتیاق دخترک را به یاد‌گرفتن چیز‌های تازه و کسب تجربه‌های نو خاموش کند؛ «تابستان بود. بابای خدابیامرزم، کارگری را آورده بود خانه برای پشم‌چینی گله گوسفندان. هر دو، چند‌ساعتی کار کرده و رفته بودند برای خوردن صبحانه. من فرصت را غنیمت شمردم برای اضافه‌کردن یک تجربه به تجربه‌های بچگی‌ام. دست‌و‌پای یکی از گوسفند‌ها را بستم و شروع کردم به چیدن پشم‌های حیوان زبان‌بسته.»

سرخوش از شیطنت‌های کودکی‌اش، خنده‌ای سر می‌دهد و می‌گوید که نتیجه، رضایت‌بخش بوده و دقت و سرعت عملش در پشم‌چینی، حیرت بابا و کارگر را به‌دنبال داشته است. او آمپول‌زدن دام‌های پدر، قالی‌بافی و نمونه‌هایی دیگر را مثال می‌زند تا راحت‌تر باور کنیم اشتیاقش را، وقتی با پیشنهاد کار در زمینه فروش لوله و اتصالات، مواجه شده است.

 

آغاز یک تجربه تازه

عباس آبادِ سه دهه پیش، به وضعیت امروز آن شباهتی ندارد. کاسب قدیمی محله، دوره‌ای را برایمان به تصویر می‌کشد که کوچه‌های فرعی طبرسی‌شمالی‌۱۲ (کوچه شهید‌سوختانلو)، آسفالت نبود. خودرویی تردد نمی‌کرد. بوستان یاس در کار نبود و جای آن، گندمزاری چند‌هکتاری با چاه‌موتور‌های متعدد، سکوت و سرسبزی را به معدود ساکنان آن، هدیه می‌کرد.

با این حساب، راه‌اندازی مغازه‌ای که لوله و لوازم بهداشتی را در‌دسترس مردم قرار دهد، می‌توانست برای صاحبانش پرفروش و برای اهالی، خدمتی در خور باشد؛ «برادرشوهرم پیشنهاد راه‌انداختن مغازه را داد. می‌گفت محدوده عباس‌آباد، لوله‌فروشی ندارد. خودش نمی‌توانست درِ مغازه بایستد. شوهرم هم کارگر یک شرکت تولیدی فرش بود. من قبول کردم مغازه را راه ببرم؛ برایم تجربه تازه‌ای بود که می‌توانست به دخل و خرج خانواده، کمک کند. این‌ها همه‌اش در‌حالی بود که یک فرزند دو‌ساله داشتم.»

برای بوژمهرانی که سال‌۱۳۷۸، جوانی بیست و‌پنج‌ساله بود، هیچ‌کدام از پیش‌نیاز‌های راه‌اندازی یک کسب‌وکار مهیا نبود. او و همسرش به‌تازگی به مشهد مهاجرت کرده بودند و زندگی مشترکشان به لحاظ مالی، قوام چندانی نداشت؛ بنابراین خبری از سرمایه اولیه نیز نبود.

او می‌گوید که سهم شراکتش، ۱۰۰‌هزار تومان بوده که با وام بانکی جور کرده بود؛ بدون آنکه کسی او را برای کسب این تجربه تازه، دست‌کم به لحاظ روانی و عاطفی حمایت کند.

 

حرفه مردانه زهرا بوژمهرانی با مدیریت زنانه

 

کار، عار نیست

«هر‌طور بود مغازه را راه انداختیم. اجاره‌ای بود و با خانه‌مان یکی‌دو کوچه فاصله داشت. جا نداشت برای دپوی لوله‌های چند‌متری. گذاشته بودمشان توی خانه. وقتی مشتری می‌آمد و جنس می‌خواست باید درِ مغازه را می‌بستم و بدو بدو می‌رفتم خانه؛ لوله را سرشانه می‌گرفتم و می‌آوردم تحویل می‌دادم توی سرما و گرما با راه‌رفتن توی مسیری که بخشی از آن خاکی و بخشی آسفالت بود.»

کاسب قدیمی محله عباس آباد ادامه می‌دهد: برای من که روستازاده‌ای پرتلاش بودم کار، عار نبود. شغلی را که با آن تازه آشنا شده بودم، دوست داشتم و خیلی زود از ابزارهایش سر‌در آوردم.

‌درآمدزایی و سنگین‌شدن کیف پول باعث نشد بانوی ساده‌زیست محله عباس‌آباد، قناعت‌پیشه‌کردن را کنار بگذارد. او از کسب‌وکار‌هایی می‌گوید که به‌دلیل رعایت‌نکردن میانه‌روی، به شکست انجامید؛ «یادم نمی‌رود ۱۰ سال پیش را. رو به روی مغازه ما، خانمی آمد و کلی جنس دکوری ریخت برای فروش. سرمایه اولیه‌اش ۴ میلیون‌تومان بود که به زمان خودش خیلی زیاد بود. به من خرده می‌گرفت و می‌گفت تو که درآمد داری، چرا مانتو و روسری تکراری می‌پوشی.

من هر‌چه نگاه می‌کردم، در مانتوی ساده و با‌حجابم و روسری‌تر و تمیزم ایرادی نمی‌دیدم که بخواهم عوضش کنم. تنها جوابم این بود که جوجه را آخر پاییز می‌شمارند. به سال نکشیده، مغازه‌اش را جمع کرد و رفت، در‌حالی‌که از سرمایه‌اش ۵۰۰‌هزار‌تومان مانده بود.»

خدا را شکر آن‌قدر کارمان گرفت که دو سال بعد، توانستم سهم شراکت برادرشوهرم را چهار‌برابر سرمایه اولیه‌اش بخرم

او اضافه می‌کند: خدا را شکر آن‌قدر کارمان گرفت که دو سال بعد، توانستم سهم شراکت برادرشوهرم را چهار‌برابر سرمایه اولیه‌اش بخرم. آن زمان شوهرم به‌دلیل ورشکستگی شرکت، بیکار شده بود.

در این سال‌ها نگاهم به کارم، درآمدزایی صرف نبوده و می‌خواستم به مردم، خدمت کنم. برای همین اگر کسی، بی‌وقت هم آمده است در خانه و چیزی خواسته، کارش را راه انداخته‌ام. می‌گویم لابد کارگر گرفته و کارش لنگ همین ابزار است. خدا هم برکت را به درآمدم داده است.

او اعتقاد دارد که امین‌بودن، سرمایه اصلی کاسب و مایه برکت کسب‌وکار است و همین خوش‌حسابی باعث شده است شرکت‌های مختلف، بدون دریافت چک و حتی بیعانه، برای این بانوی کاسب، جنس‌های درخواستی را ارسال کنند.

 

دل ندادن به کنایه‌ها

زندگی این خانواده، مثل تمام زندگی‌های نوپا چالش‌های خودش را داشت و ایستادن در‌برابر آن، همدلی و مدیریت زن و شوهر را می‌طلبید. در این‌بین، آنچه کار را سخت می‌کرد، حرف و حدیث‌های دیگران بود که گاه، بگومگو‌های خانم بوژمهرانی و همسرش را به جا‌های ناجور می‌کشانید؛ «تا زمانی‌که در شرکت فرش کار می‌کردم، همکارانم متلک می‌انداختند که مرد! غیرتت کو؟ آمده‌ای اینجا و زن جوانت درِ مغازه ایستاده است. بعد که از شرکت آمدم بیرون و به پیشنهاد همسرم، در دوره‌های فنی‌و‌حرفه‌ای برای تبدیل‌شدن به لوله‌کش ماهر شرکت می‌کردم، باز هم از در و همسایه، کنایه می‌شنیدم.»

اینها را محمدحسن حریمی، شوهر زهرا‌خانم بوژمهرانی می‌گوید. او و همسرش تلخی این کنایه‌ها، دخالت‌ها و قضاوت‌ها را با گذشت چندین‌سال، به روشنی به یاد دارند؛ «می‌گفتند چرا ریاست زندگی‌ات را داده‌ای به همسرت. تو چکاره‌ای پس؟ چرا مغازه دست خانمت است؟ اصلا چرا مغازه باز کرده‌ای؟ زن را چه به کار بیرون از خانه و‌....»

حریمی صادقانه از رنجشی می‌گوید که با شنیدن این حرف‌ها به‌سراغش می‌آمده و آنها را به همسرش منتقل می‌کرده است. او واکنش زهراخانم به حرف و حدیث‌های دیگران را برایمان این‌طور باز‌گو می‌کند؛ «برعکس من که زود جوش می‌آورم، همسرم خیلی صبور و پرحوصله است. حرف‌ها را می‌شنید و می‌گفت حسن‌آقا جان! ما چه کار داریم به حرف مردم؟ دهان مردم دروازه‌ای است که بسته نمی‌شود. ما اگر خر زندگی‌مان را دو‌نفره سوار شویم، یک چیز می‌گویند.

من سوار باشم، تو پیاده، یک حرف می‌زنند. تو سوار باشی، من پیاده، یک چیز دیگر می‌گویند. هر‌دو‌مان پیاده باشیم، برایمان حرف و حدیث دیگری در‌می‌آورند. پس بیا راه خودمان را برویم و نان حلال بگذاریم سر سفره‌مان. دیدم همسرم راست می‌گوید و به کارش دل داده است. در کاسبی خوش‌قول و اهل حلال و حرام است؛ حتی بیشتر و بهتر از من. پس آرام شدم.»

 

من و تو نداریم

بیرون از خانه، لوله‌کش ساختمان و فروشنده لوله هستند و داخل خانه، حسن‌آقا و زهراخانم. هردو، هرروز، پابه‌پای هم کار می‌کنند و با هر آنچه به دست می‌آورند، برای پیشرفت زندگی‌شان برنامه‌ریزی می‌کنند. در حرف‌هایشان خبری از کارت بانکی من، درآمد من، نظر من، سهم من و هر آنچه رنگ و بوی «من» داشته باشد، نیست و شاید همین، دلیل سازگاری آنها با سبکی از زندگی است که پیش از این، نمونه‌اش را در فامیل و اطرافیان نداشته‌اند.

حرف‌ها را می‌شنید و می‌گفت حسن‌آقا جان! ما چه کار داریم به حرف مردم؟ دهان مردم دروازه‌ای است که بسته نمی‌شود

خوشی روز‌های میان‌سالی برای زوج خوش‌نام محله عباس‌آباد، گذراندن وقت با دو نوه دختری‌شان است؛ همچنین دیدن علاقه و انگیزه پسرشان علی که دانشجوی کامپیوتر است و به هوش مصنوعی، علاقه زیادی دارد.

پختگی و آرامش خانم بوژمهرانی و رد سوختگی‌های کار با دستگاه اتو روی دستان آقای حریمی، نشان از سال‌ها تلاش برای ساختن زندگی دارد که شیرینی‌اش را در مرور خاطره‌هایشان می‌شود حس کرد. مثلا چندسال پیش که به نیت سلامتی و بهبود سنگ کلیه آقای حریمی، نذر کردند لوله‌کشی مسجد جوادالائمه (ع) در خیابان شهیدان نظام‌دوست را رایگان انجام بدهند. خدا مراد دلشان را که داد، لوازم مورد‌نیاز را از مغازه، تأمین کردند و کار را هم حریمی به‌عنوان عضو هیئت‌امنای مسجد اجرا کرد.

در خاطره‌های آنها که همگی طعم با‌هم‌بودن دارد، سفر به سرزمین وحی، زیارت سیدالشهدا (ع) و سفر‌های تفریحی برای دیدن زیبایی‌های چهارگوشه کشور نیز به چشم می‌خورد.

 

حرفه مردانه زهرا بوژمهرانی با مدیریت زنانه

 

حفظ لطافت زنانه

دیدن پیشرفت‌های مالی و همدلی زهراخانم و حسن‌آقا که زندگی را ساده کرده بودند، فرهنگ کار بانوی خانه در‌کنار همسر را بین اهالی این محدوده ترویج داده است. اکنون با قدم‌زدن در خیابان سوختانلو که روزگاری تنها فروشنده زن در آن، خانم بوژمهرانی بود، مغازه‌های بسیاری را می‌شود دید که یک زن با رعایت چارچوب‌های پوشش عفیفانه، در‌حال تلاش برای کمک به معیشت خانواده است. اینها سوای بانوانی هستند که مثل دختر خانواده حریمی، در منزل به کسب‌وکار خانگی اشتغال دارند.

زهرا‌خانم بوژمهرانی شنیده است نظر کسانی را که می‌گویند: کار بیرون از خانه، آن هم در شغلی مثل لوله‌فروشی که لطافتی ندارد، با روحیات زنانه ناسازگار است و به مرور، او را از طبیعت و فطرتش جدا می‌کند.

گل‌هایی که با عشق روی پشت بام خانه پرورش می‌دهد و هنوز هم بابت سرمازدگی تعدادی از آنها در زمستان گذشته، ناراحت است، یکی از نشانه‌هایی است که به صحبت‌هایی از این دست، پاسخ تلویحی می‌دهد.

او تلفن همراهش با گاردی رنگارنگ را نشانمان می‌دهد و می‌گوید: رمز مدیریت زمان من، استفاده درست از گوشی است. اعتقادی به گشت‌وگذار‌های بی‌فایده در فضای مجازی و خودنمایی‌ها، نمایش‌ها، عکس‌ها و ژست‌هایی که بعضی خانم‌ها از خودشان به اشتراک می‌گذارند، ندارم.

وقتم را به گشتن در صفحات فلان مزون و فلان آرایشگاه هدر نمی‌دهم. من با برنامه‌ریزی به آشپزی، گردگیری، خرید، سفر، استراحت و همه کارهایم می‌رسم؛ حتی به خلوت دونفره‌ام با امام‌رضا (ع). امروز صبح زود، حرم بودم و زیارت دل‌چسبی کردم. جای شما خالی.

 

 

* این گزارش یکشنبه ۲۱ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۴ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44