کد خبر: ۱۱۷۳۱
۰۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۰۰
شهید کارآزما با وجو داشتن ده فرزند راهی جبهه شد

شهید کارآزما با وجو داشتن ده فرزند راهی جبهه شد

حسین کارآزما تا قبل از شهادت سه مرتبه عازم جبهه شده بود و در ۴۳ سالگی (سال ۱۳۶۵) که صاحب ۱۰ فرزند قد و نیم قد بود، خود را از حضور در جبهه محروم نکرد.

ملت ایران در هشت سال دفاع مقدس حدود ۲۰۰ هزار شهید تقدیم اسلام کرد. سبک زندگی شهدامی‌تواند الگوی خوبی  برای زندگی هر یک از ما باشد. ماجرای زندگی یکی از شهیدان محله پنج‌تن آل عبا که با وجود ده فرزند، راهیِ جبهه می‌شود خیلی خواندنی است. مصاحبه مختصر ما با خانواده و همرزم شهیدحسین کارآزما هم‌اینک پیش روی شماست.

از تولد تا جوانی

حسین کارآزما چهارم خرداد ۱۳۲۰ در روستای مارشک مشهد به دنیا آمد. سه‌ساله بود که مادرش را از دست داد و از زندگی‌کردن در دامن پرمهر و عاطفه مادر محروم شد. حسین در هفت‌سالگی به مکتب‌خانه رفت و سواد قرآنی را فراگرفت. سال ۱۳۲۷ در روستای مارشک مدرسه‌ای وجود نداشت و درس را رها کرد و به کمک پدر در شغل کشاورزی و دام‌پروری روی آورد.

دوران کودکی و نوجوانی را در همان روستا گذراند و در ۲۱ سالگی ازدواج کرد. پس از مدت یک سال صاحب فرزندی به نام ایوب شد. با تولد فرزندش به شهر مشهد و محله پنج‌تن مشهد مهاجرت کرد.

حسین به رانندگی علاقه‌مند بود و چند سال شاگرد ماشین‌های سنگین ازجمله اتوبوس‌های مسافربری و کامیون بود و به شهر‌های مختلف ایران سفر می‌کرد.

در ایام پیروزی انقلاب اسلامی مدرک پایه‌یک رانندگی را دریافت می‌کند و راننده کامیون در شرکت نفت مشهد می‌شود و به روستا‌های محروم نفت‌رسانی می‌کند.

 

آزمون موفق

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حسین کارآزما به عضویت پایگاه بسیج شهید صدوقی محله پنج‌تن آل عبا (التیمورسابق) درآمد.

او تا قبل از شهادت سه مرتبه عازم جبهه شده بود و در ۴۳ سالگی (سال ۱۳۶۵) که صاحب ۱۰ فرزند قد و نیم قد بود، خود را از حضور در جبهه محروم نکرد.

آخرین اعزام او در دی‌ماه ۱۳۶۵ از طرف جهاد سازندگی به شهر سومار بود. در اواخر دی‌ماه همان سال در عملیات کربلای ۶ شمال سومار براثر اصابت ترکش خمپاره به سر و گردن به بیمارستان باختران منتقل شده و به علت جراحات زیاد در ۲۴ دی‌ماه همان سال به مقام رفیع شهادت نایل می‌گردد.

 

باورش سخت بود!

وقتی خبر شهادت حسین کارآزما به گوش خانواده می‌رسد، خانواده ده‌نفری شهید منتظر رسیدن پیکر پدر به مشهد می‌شوند، ولی خبری نمی‌شود. باور نمی‌کردند که پدرشان به شهادت رسیده است. همسر و فرزندان شروع به جست‌وجوی پدر می‌کنند.

ایوب فرزند بزرگ خانواده می‌گوید: من ۲۳ سال داشتم و سرباز نیروی هوایی بودم، برای مرخصی به مشهد آمدم. روزی شاگرد پدرم آمد و خبر شهادت پدرم را داد. باورمان نمی‌شد! موضوع را پیگیری کردیم و متوجه شدیم صحت دارد.

برای پیکر پدرم شهرهای مختلفی را گشتیم، ولی اثری نبود که نبود! بعد از سه ماه پیگیری متوجه شدیم در شهر باختران خانواده ای به نام خانواده شهید عسکری که فرزندشان با پدر من شباهت بسیاری داشته‌ است، اشتباهی پیکر پدر من را از بیمارستان تحویل می‌گیرند و در گلزار شهدای باغ فردوس کرمانشاه دفن می‌کنند.

حدودا بعد از سه ماه‌پیکر شهید عسکری پیدا می‌شود و خانواده اش پیکر او را از بیمارستان تحویل می گیرند و به بنیاد شهید اطلاع می‌دهند: شهیدی که ما به خاک سپرده‌ایم شهید عسکری نبوده! با بررسی‌های بنیاد شهید مشخص می‌شود شهید پدر من بوده است.

 

«بابا»؛ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا

سعید کارآزما یکی دیگر از فرزندان شهید می‌گوید: ای‌کاش برای آخرین مرتبه پدرم را قبل از اینکه به خاک سپرده می شد، می‌دیدم. بعضی‌اوقات آن‌قدر دلم می‌گیرد که دوست دارم پدر را ببینم، سرم را روی شانه‌هایش بگذارم و همه عقده‌هایی را که در این چند سال دوری در دلم مانده خالی کنم. به نظر من «بابا»؛ یعنی قشنگ‌ترین کلمه دنیا.

 

برای آخرین بار

اکرم کارآزما دختر دوم خانواده، خاطره‌ای از آخرین دیدار خود با پدر تعریف می‌کند و می‌گوید:پدرم سه مرتبه به جبهه عازم شد. به یاد دارم کلاس پنجم ابتدایی بودم پدرم به منزل آمد و گفت اکرم جان مادر و برادر و خواهرانت را صدا بزن که می‌خواهم به جبهه بروم.

مادرم در نهضت سوادآموزی درس می‌خواند، من هم با چشم گریان دوان‌دوان رفتم و مادرم را صدا زدم. موضوع را گفتم؛ پدرم با لب خندان بوسه بر گونه‌های من زد و رفت و این آخرین  دیدارمان بود.

 

نفر وسط: شهید حسین کارآزما

 

سنگ صبور

خانم زهرا طلبی، همسر شهید می‌گوید: حسین به تربیت فرزندان خیلی اهمیت می‌داد و همیشه دوست داشت فرزندانمان انقلابی تربیت شوند و توصیه می‌کرد دستورات امام خمینی(ره) باید موبه‌مو اجرا شود. درباره حجاب دخترهایم هم حساسیت داشت و دوست داشت باحجاب باشند.

حسین صبر و تحمل زیادی داشت و در کارهایش منظم بود. به یاد دارم اغلب شب‌های جمعه ساعاتی را در حرم مطهر حضرت رضا (ع) به سر می‌برد. آرزوی او تربیت فرزندان باسواد بود. الحمدلله هم‌اکنون فرزندانم  دامپزشک، پرستار، پزشک، حقوق‌دان و... هستند.

 

تربیت دینی

عباس یکی دیگر از فرزندان شهید کارآزما درباره پدر خود می‌گوید: من ۱۲ سال داشتم و روزه بر من واجب نبود. در ماه مبارک رمضان وقتی پدرم متوجه شد که من روزه‌ام، برایم هدیه خرید. خاطرات پردم برای من خیلی شیرین و جذاب بود؛ وقتی‌که همه دورهم جمع می‌شدیم، پدرم از خاطرات سفرهایش تعریف می‌کرد و همیشه بگوبخند داشتیم.

دل کندن از ده فرزند کار آسانی نیست، ولی حسین آن کار را انجام داد و رفت جبهه

 

به نام خدا، به عشق خمینی

علی‌رضا روحانی یکی از دوستان صمیمی شهید می‌گوید: من از همان کودکی با حسین دوست صمیمی بودم، او نسبت به کارهای دینی مقید بود و در مراسم‌های‌ مذهبی روستا همیشه کمک می‌کرد.

حسین شوخ‌طبع و خندان بود. به یاد دارم در کامیاران کردستان روستای خطرناکی بود و هیچ راننده‌ای جرأت نکرد به آن روستا باروت و مهمات جنگی ببرد. حسین به‌صورت افتخاری این کار را قبول کرد و مهمات را صحیح و سالم به بچه‌ها رساند.

اصلاً مادیات برایش مهم نبود، تمام زندگی‌اش را به خاطر حفظ وطن رها کرد. دل کندن از ده فرزند کار آسانی نیست، ولی حسین آن کار را انجام داد و اولویت خود را حضور در جبهه دانست. حسین مدتی راننده کامیون بود. نکته جالبی که هیچ‌وقت از ذهنم محو نمی‌شود این است  که حسین وقتی سوار کامیون می‌شد، اول نام خدا و سپس نام امام خمینی را زیر لب زمزمه می‌کرد.

 

* این گزارش یکشنبه، ۳ اسفند ۹۳ در شماره ۱۴۱ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44