کد خبر: ۱۱۷۲۷
۱۹ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۴:۰۰
«جادوگر شهر اُز» صدای الهه پژوهی است

«جادوگر شهر اُز» صدای الهه پژوهی است

الهه پژوهی، صداپیشگی و گویندگی بیش‌از ۱۰۰ فیلم، سریال و پویانمایی و مستند و بازی در بیش‌از ۵۰ نمایش و چیزی در همین حدود سریال و فیلم کوتاه و سینمایی و تله‌فیلم را به کارنامه‌اش افزوده است. 

هرچقدر هم که شایعات و حرف‌های درگوشی پشت‌سر هنرمندان را باور کرده باشی، باز با دیدن او در باورت دچار تردید می‌شوی؛ ادا و اطوارهای برخی شبه‌هنرمندان را ندارد و راحت حرفش را می‌زند. بچه محله بهمن است و با افتخار این را می‌گوید.

در ابتدای ورودش به دفتر شهرآرامحله، سراغ گوشه‌ای را می‌گیرد که نمازش را بخواند؛ گویا بیم آن دارد که با این همه مشغله و کارهایی که تا شب باید انجام دهد، از به‌جاآوردن واجبش بازبماند. آخر مشغله‌هایش یکی‌دو تا نیست؛ بازیگری تئاتر و تلویزیون و سینما، صداپیشگی فیلم و پویانمایی، مجریگری در همایش‌ها؛ و مهم‌تر از این‌ها مادری و خانه‌داری‌کردن...

صحبت از صداپیشه «تام و جری و جادوگر شهر اُز»، «سه پهلوان و ملکه شاماخان»، «باشگاه میکی‌موس»، «مانی خوش‌دست»، «ربایندگان»، «وال استریت ۲»، «بازگشت پرستار مک‌فی» و بازیگر نمایش‌های «راهیان نور»، «زنان نوغان»، «بازی‌نامه باستان»، «مردان همیشه به خانه بازمی‌گردند»، «زندگی خصوصی آقای اسب» و فیلم‌ها و سریال‌های «تابستان طولانی»، «آتش درون»، «پرده دوم»، «تلخ و شیرین» و جز اینهاست.

الهه پژوهی، هنرمند جوان محله بهمن مشهد که در‌عین‌حال ۱۴ سال سابقه فعالیت دارد و می‌گوید که طی این مدت صداپیشگی و گویندگی بیش‌از ۱۰۰ فیلم و سریال و پویانمایی و مستند و بازی در بیش‌از ۵۰ نمایش و چیزی در همین حدود سریال و فیلم کوتاه و سینمایی و تله‌فیلم را به کارنامه‌اش افزوده است. 

او تاکنون موفقیت‌های گوناگونی مانند دریافت چندین و چند تقدیرنامه و لوح یادبود و تندیس نصیبش‌شده که برای نمونه می‌توان به کسب رتبه نخست بازیگر زن از جشنواره استانی تئاتر رضوان در تابستان سال جاری اشاره کرد.

مشهدی اصیل

از مشهدی‌های اصیل هستیم و پدر و مادرم اهل آبکوه و سعدآباد. سال ۵۷ به دنیا آمده‌ام و کودکی و نوجوانی را در محدوده خواجه‌ربیع گذرانده‌ام که با تقسیم‌بندی‌های کنونی تبدیل به دو محله خواجه‌ربیع و بهمن شده است. در حال حاضر هم ساکن محله بهمنم.

علاقه‌ام به کار هنری از همان دوران بچگی به‌شکل خاصی ظهور کرد؛ لحن و صدای بازیگر‌های فیلم‌های تلویزیون را تقلید می‌کردم که با استقبال و تشویق اطرافیان روبه‌رو می‌شدم. نوع صدای من این ذهنیت را در آنها ایجاد کرده بود که می‌توانم دوبلوری (صداپیشگی) کنم. البته خودم بیشتر ترجیح می‌دادم بازیگر فیلم و تئاتر شوم و این شد که در ۱۳، ۱۲ سالگی به خدابیامرز پدرم گفتم می‌خواهم بازیگری را شروع کنم.

 

«جادوگر شهر اُز» صدای الهه پژوهی است

 

وقتی آشنایان بازیگر شدند

یک بار مادرم در خیابان، مستاجر سابقمان را دیده و از او شنیده بود که پسرشان که هم‌بازی من بود، در تئاتر و برنامه‌های تلویزیونی بازی می‌کند. شب که به بابا ماجرا را گفتم، او خبری مشابه به من داد؛ اینکه عمورضای ما که درواقع دوست پدرم بود، در سریالی درباره چند قایقران بازی کرده است.

تماشای آن سریال و ماجرای بازیگر‌شدن پسر همسایه‌مان، انگیزه مرا برای بازیگری دوچندان کرد. با‌این‌همه، آن زمان مثل حالا شهر پر از کلاس‌های بازیگری و مراکز هنری نبود. محل زندگی ما از صدا‌و‌سیما خیلی فاصله داشت و نبود امکاناتی از‌قبیل سرویس رفت‌‌وآمد باعث تردید پدرم شد.

البته او خودش هم روحیه هنری داشت و چند سال بعد که رفته‌رفته امکانات و آموزشگاه‌های هنری در شهر پیدا شده بودند، مرا به دنبال‌کردن علاقه‌ام تشویق کرد؛ یعنی زمانی که ۲۱ ساله شدم.

 

خانه «حسن‌سرباز»، پُر از صدای بنان بود

پدرم حسن پژوهی از خیاط‌های معروف مشهد و شاگرد حاجی فرمان، خیاط مشهور بود. در محل کارش او را «حسن سرباز» صدا می‌زدند که البته لقبی آمیخته با شوخی بود؛ چون اصلا سربازی نرفته بود! برای او مشتری‌هایی ویژه و ثابت از پایتخت و شیراز و شهرهای دیگر می‌آمدند که در‌میانشان بازیگرها و هنرمندان هم بودند.

رفقای پدرم او را «حسن سرباز» صدا می‌زدند که البته لقبی آمیخته با شوخی بود؛ چون اصلا سربازی نرفته بود!

بابا حتی سابقه طراحی لباس برای هنرمندان را هم در تهران و مشهد داشت. او عوامل سینمای ایران، از کارگردان و بازیگر گرفته تا تدارکاتچی‌ها را می‌شناخت و حتی اطلاعات جالبی درباره سوابق هنرمندها و تاریخ افتتاح سالن‌های سینما و تئاتر داشت. طرفدار پروپاقرص موسیقی ایرانی هم بود و این علاقه را به خانواده‌اش هم تسری داده بود. در خانه ما همیشه صدای آواز بنان و تصنیف‌خوان‌های قدیمی از ضبط‌صوت شنیده می‌شد.

 

فروش بلیت باطل هواپیما به همشاگردی‌ها!

بابا در مقطعی در بندر بوشهر روی لنج کار می‌کرد. درآمدش خوب بود و رفت‌وآمدش را به مشهد با هواپیما انجام می‌داد؛ این درحالی بود که تا محل زندگی ما اتوبوس هم نمی‌آمد و هنوز درشکه‌ها فعال بودند.

بلیت هواپیما گران بود و مادرم از این وضع ناراحت بود؛ به پدرم می‌گفت: چرا با اتوبوس و قطار رفت‌و‌آمد نمی‌کنی؟! کلاس دوم دبستان بودم و یادم می‌آید که بلیت‌های باطل‌شده هواپیما را در مدرسه به بچه‌ها می‌فروختم!

 

با «واحدی نیکبخت» بچه‌محل بودیم

پدرم در محل کارش در خیابان جنت همکاری داشت هم‌نام خودش؛ حسن آقای خیاط. دو همکار و هم‌نام و هم‌محله‌ای که در محدوده خواجه‌ربیع زندگی می‌کردند. ما در شهرک شهیدچمران بودیم که بعدها جزو محله بهمن شد و آن یکی حسن‌آقا در کوچه انبار برنج که بخشی از محله خواجه‌ربیع است. نام فامیل همکار بابا «واحدی‌نیکبخت» بود؛ پدر «علیرضا» که سال‌ها بعد تبدیل شد به فوتبالیست سرشناس ابومسلم و استقلال و پرسپولیس!

برادرم احمد که سه‌سال از من بزرگ‌تر است، در زمین‌های خاکی محله با علیرضا واحدی‌نیکبخت فوتبال بازی می‌کرد. یک بار هم در هشت‌نه‌سالگی یادم هست که با خانواده رفته بودیم برای بازدید از نمایشگاهی درباره دفاع مقدس که در آرامگاه خواجه‌ربیع برگزار می‌شد.

در آنجا خانواده نیکبخت هم آمده بودند. به‌نظرم در همان سال‌ها بود که آن یکی حسن‌آقا و خانواده‌اش از محله ما رفتند و در جایی دیگر از شهر ساکن شدند. پدر من هم اینجا را دوست نداشت؛ خودش بچه آبکوه و سعدآباد بود و دلش در این محله می‌گرفت.

به مادرم می‌گفت بیا از اینجا به جایی بهتر برویم تا بچه‌هایمان- یک پسر و سه دختر بودیم- درست تربیت شوند اما مادر می‌گفت: «اگر در این منطقه توانستی بچه‌هایت را خوب تربیت کنی، شاهکار کرده‌ای.» درست می‌گفت؛ بچه باید درست تربیت شود و این ربطی به محیط زندگی ندارد.

از همین محله می‌شود بازیگر یا بازیکن شوی یا در زمینه‌های دیگر به موفقیت برسی. خود من هم چنین نگاهی دارم. در تربیت فرزند، آدمی سنتی هستم و سعی کرده‌ام دو پسر ۱۷ و ۱۹ ساله‌ام را به شیوه‌ای درست پرورش بدهم.

یکی از آن‌ها در زمینه موسیقی فعالیت دارد و دیگری هنوز محصل است. البته به شغل بازیگری هم خیلی علاقه دارند اما با‌توجه‌‌به سختی‌ها و مشکلات این عرصه، مجابشان کرده‌ام فکر بازیگری را از سرشان دور کنند.

 

دوبله را دوست دارم اما تئاتر چیز دیگری است

تشویق بابا باعث شد سال ۷۸ در کلاس‌های بازیگری آموزشگاه موج نو ثبت‌نام کنم. در آنجا زیرنظر پیش‌کسوتان تئاتر مشهد رضا صابری، رضا جوان، سید رضا کمال علوی، و همچنین آتنه فقیه‌نصیری و هاله جلالی آموزش دیدم.

دو سال اول ورودم به عرصه هنر در چند فیلم کوتاه بازی کردم تا اینکه نخستین تئاتر حرفه‌ای‌ام به اسم «یوزپلنگ» و به کارگردانی رضا جوان در سال‌۸۰ رقم خورد؛ کاری که صرفا اجرای خصوصی شد و نمایش همگانی نداشت.

خانم رایان در فیلم «پسر خوب» و جادوگر در «تام و جری و جادوگر شهر اُز» از‌جمله نقش‌هایی است که به‌جای آنها حرف زده‌ام

دیگران درباره صدایم معتقد بودند که برد بالایی دارد و مناسب صداپیشگی است؛ این شد که سال‌۸۵ رسما وارد حوزه دوبله شدم و تقریبا از همان زمان به عنوان بازیگر و مجری و گوینده و صداپیشه با صدا‌و‌سیمای استان همکاری دارم. پیش از آن چند کار را به‌صورت غیر‌رسمی به‌عنوان صدا‌پیشه یا گوینده متن فیلم تجربه کرده بودم.

«وال استریت ۲» نخستین فیلمی بود که در آن صداپیشگی کردم. نقش نائومی که زنی معتاد و تنها شخصیت زن فیلم «ربایندگان» بود، خانم رایان در فیلم «پسر خوب»، جادوگر در پویانمایی «تام و جری و جادوگر شهر اُز»، ملکه شاماخان در پویانمایی «سه پهلوان و ملکه شاماخان»، از‌جمله نقش‌هایی است که به‌جای آنها حرف زده‌ام.

از میان هنر‌هایی که به آن مشغولم، تئاتر برایم چیز دیگری است؛ چون در آن حرکت و بیان و حس و فضا و... با هم وجود دارد؛ البته دوبله را هم خیلی دوست دارم، اما دوستان همکارم در دوبلاژ معتقدند تئاتر به من کمک کرده موقعیت‌ها و حس‌های دوبله را بهتر درک کنم.

حرف‌هایی هست که دوست داری با کسی در میان بگذاری، اما جز افراد معدودی نمی‌توانی به کسی بگویی؛ این حرف‌ها را در تئاتر می‌توانی به مخاطبانی بگویی که تعدادشان خیلی بیشتر از آن نزدیکان اندکت است.

 

دیگر نقش منفی قبول نمی‌کنم

در بازی‌های من از شخصیت منفی تا آدم خنگ و از جوان تا پیر بوده و باورم این است که بازیگر باید بتواند حتی نقشی را که بر‌خلاف ویژگی‌های شخصیتی خودش است، بازی کند. با این‌حال تصور نادرستی وجود دارد مبنی بر اینکه نقشی که بازیگر ایفا می‌کند، با شخصیت او مرتبط است!

به همین دلیل چند سالی هست که اگر از نقشی خوشم نیاید، آن را قبول نمی‌کنم. برای نمونه زمانی تُن صدایم باعث می‌شد نقش‌های منفی به من محول شود یا چون می‌توانستم صدایم را پیر کنم، می‌شدم شخصیت پیرزن نمایش اما حالا دیگر این نقش‌ها را نمی‌پذیرم.

 

کارهای خانه را خودم انجام می‌دهم

دو سالی می‌شود که دوباره به محله بهمن برگشته‌ام؛ محله‌ای که بعد‌از ۱۵ سالگی از آنجا نقل‌مکان کرده بودم. بعضی صحبت‌ها درباره معضلات حاشیه شهر و کاستی‌هایی که از نظر امنیت وجود دارد، شنیده می‌شود، اما خدا را شکر، از این نظر من در این دو سال با کوچک‌ترین مشکلی روبه‌رو نبوده‌ام. تنها مسئله‌ای که وجود دارد این است که محل کارم تا خانه فاصله زیادی دارد و این، رفت‌و‌آمد را سخت می‌کند.

گاهی کارم خیلی سنگین می‌شود؛ چون متاسفانه اوج جشنواره‌ها و اجراهای نمایش در محدوده زمانی مشخصی است که این، فشار زیادی به هنرمند می‌آورد. جشنواره‌ای هست که در ماه رمضان برگزار می‌شود و بازیگر ناچار است پیش‌از افطار با دهان روزه تمرین کند.

پزشکان می‌گویند یک ساعت صحبت کن و یک روز کار کن اما در اوج کار ناچارم ساعت‌ها صحبت کنم؛ پیش می‌آید که بعد‌از دوبله با گلوی ورم‌کرده به خانه برگردم. با‌این‌همه، از امور جاری زندگی هم غافل نیستم و همه کارهای خانه را خودم انجام می‌دهم. یک بار در تست بازی نمایشی برایم توضیح دادند که در گذشته لباس‌ها را در تشت می‌شسته‌اند و از این قبیل توضیحات؛ گفتم خود من هم تجربه شستن لباس در تشت را دارم.

 

«جادوگر شهر اُز» صدای الهه پژوهی است

 

استعدادهایی که راهی تهران شدند...

با‌وجود استعداد‌های شاخصی که در هنر مشهد وجود داشته و دارد، به هنرمندان چندان که باید بها داده نمی‌شود؛ پیش آمده که هنرمندی برنده عنوانی در جشنواره‌ای شده، اما پس‌از چندماه هنوز جایزه نقدی‌اش را به او نداده‌اند، آن هم در شرایطی که شاید ۹۰ درصد هنرمندان تئاتر از مسکن بی‌بهره‌اند! اینجاست که ما مدام بازیگر را می‌پرورانیم و تحویل پایتخت می‌دهیم.

چرا رضا عطاران و حامد بهداد که در پایتخت می‌درخشند، در شهر خودشان دیده نشدند؟! در همین تئاتر مشهد، ما سروش طاهری و آرش تبریزی و فرزانه سلحشور و صحرا رمضانیان را داشته‌ایم که باوجود توانایی بسیار راهی تهران شده‌اند. نهادهای متولی مانند ارشاد واقعا باید به هنرمندان بهای بیشتری بدهند.

این را هم باید گفت که بعضی وقت‌ها کار در تهران شرایط ویژه‌ای می‌طلبد؛ خود من بارها قرارداد بازی‌ام در فیلمی که در تهران تصویربرداری می‌شده به هم خورده است؛ چون یکی از شرایط طرف قراردادم این بوده که در تهران اسکان داشته باشم.

 

خاطرات هنرمند

ماجراهای زیادی از فعالیت‌های هنری‌ام به‌خاطر دارم. برای نمونه در اجرای نمایشی، منشی صحنه قصد داشت اکسسوار (وسایل و اثاثیه صحنه) را تحویل بازیگر که مشغول اجرا بود، بدهد اما دکور بسیار سنگین و پشت صحنه تاریک بود؛ به همین دلیل سر منشی محکم خورد به داربست آهنی! یا خودم برای بازی در نمایش سنگین «مردان همیشه به خانه بازمی‌گردند» که طناب داری بر گردنم می‌انداختند، هفت‌کیلو وزن کم کردم و حتی از ناحیه قفسه سینه که در اصل طناب دار در آن قسمت بسته می‌شد، آسیب دیدم.

یک بار هم در نمایش «کبوتری ناگهان» که نقش زنی اشراف‌زاده و نازا در زمان قاجار را بازی می‌کردم، احساساتی شدم؛ زن به ناچار می‌پذیرفت که سر او هوو بیاید و در بخشی از نمایش برای یکی از شخصیت‌های اثر درددل می‌کرد که طاقت نیاوردم و و زدم زیر گریه! بعد‌از پایان اجرا بچه‌های گروه می‌گفتند تو اگر بچه‌دار نمی‌شدی، چه واکنشی به این نقش نشان می‌دادی!

 

* این گزارش یکشنبه، ۳ اسفند ۹۳ در شماره ۱۴۱ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44