کد خبر: ۱۰۸۸۰
۱۱ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۰
نور امید دانش‌آموزان استثنایی در دبستان طلیعه نور

نور امید دانش‌آموزان استثنایی در دبستان طلیعه نور

«طلیعه نور» سال۱۳۸۱ در مکان فعلی یعنی صبا۵۶ تاسیس شد و از همان سال اقدام به پذیرش دانش‌آموزان پسر کم‌توان ذهنی کرد و درحال حاضر ۱۰۰ دانش‌آموز در مقاطع آمادگی و ابتدایی درآن تحصیل می‌کنند.

عطیه سالاری مقدم| بچه‌های کم‌توان ذهنی؟ حقیقتش را بخواهید من هم تا قبل از رفتن به مرکز آموزش «طلیعه نور» ذهنیت روشنی درباره این افراد نداشتم، اما از زمانی‌که این گزارش را تهیه کردم نگاهم به آنها و زندگی‌شان عوض شده! 

اصلا این‌طور بگویم: من از امروز با واقعیتی شیرین آشنا شدم. دنیای این کودکان آن‌قدر زیباست که عیب و نقص‌هایشان در آن گم می‌شود. حرف‌های ساده دانش‌آموزان و نگاه دلسوزانه معلم‌های مرکز آموزش «طلیعه نور» دریچه‌ای نو به ذهن شما باز خواهد کرد.  

این گزارش درباره بچه‌هایی است که بر اثر ایجاد نارسایی و نقص در مغز، دچار حدی از کم‌توانی ذهنی شده‌اند، در نتیجه در مقایسه با دیگر همسالانشان توانایی انجام صحیح کار‌های شخصی و وظایف اجتماعی خود را ندارند.

اما این نقص ذهنی و جسمی به قلب دریایی آنها راه پیدا نکرده بلکه از آنها آدم‌هایی مهربان ساخته است. بین آنها «من» وجود ندارد و هر چه از خدا می‌خواهند، برای همه است و نه فقط برای خودشان!  

 

بچه‌ها در صف

از در نیمه‌باز وارد مدرسه می‌شوم. صدای «از جلو نظام» معاون، مرا به سال‌های شیرین دبستان و خاطرات خوش آن زمان می‌برد. بچه‌ها صف‌به‌صف در حیاط زیبا و سرسبز مدرسه ایستاده‌اند.

آهسته جلو می‌روم تا نزدیک یکی از صف‌ها بایستم. چندنفر از آنها وقتی متوجه حضورم می‌شوند، می‌خواهند از آنها عکس بگیرم تا در روزنامه چاپ شود.

بعد از پایان برنامه دانش‌آموزان هر صف، به کلاس‌های خودشان می‌روند. من هم پشت سر آخرین صف وارد می‌شوم.  

مدیر مرکز آموزش «طلیعه نور» درباره زمان تاسیس این مرکز و اقداماتی که در آن صورت گرفته، می‌گوید: «طلیعه نور» سال۱۳۸۱ در مکان فعلی یعنی صبا۵۶ و محله انقلاب مشهد تاسیس شد و از همان سال اقدام به پذیرش دانش‌آموزان پسر کم‌توان ذهنی کرد.

تقی سرایی بیان می‌کند: در حال حاضر این مرکز ۱۰۰ دانش‌آموز در مقاطع آمادگی و ابتدایی دارد که بیشتر دانش‌آموزان ما از محدوده‌های سیدی، چمن، بولوار فرودگاه، کوی کارگران، نامجو و... هستند.

به گفته مدیر مدرسه ۲۴ نیروی مجرب شامل آموزگاران، تیم توان‌بخشی و کادر اداری، همگی با جان و دل برای دانش‌آموزان استثنایی ۱۳ کلاس این مرکز زحمت می‌کشند و ارتباطی که بین آنهاست، چیزی فرا‌تر از معلم و شاگردی است؛ حسی نزدیک به مهربانی‌های یک مادر!

 

در «طلیعه نور» ۱۰۰ دانش آموز کم توان ذهنی تحصیل می‌کنند.

 

کاردرمانی

همین گپ‌و‌گفت کوتاه کافی است تا با مدیر مدرسه سری به کلاس‌ها بزنیم و از نزدیک با دانش‌آموزان اینجا آشنا شویم. کاردرمانی، نخستین اتاقی است که با کنجکاوی زیاد وارد آن می‌شوم.

در این اتاق مربی با استفاده از دستگاه‌های طبی مخصوص به بچه‌هایی که از نظر جسمی مشکل دارند، کمک می‌کند تا راحت‌تر عضلاتشان را حرکت دهند و آنها را تقویت کنند.

سید‌رضا و علی از ناحیه پا معلولیت دارند و به کمک مربی‌شان، علی صنعتی‌پور از وسایل کاردرمانی استفاده می‌کنند. تخته‌تعادل، ترامپولین، تردمیل، پارالل، ویت‌کاف، نردبان دیواری و فریم‌فلزی ازجمله دستگاه‌های کاردرمانی اینجا ست.

۲۴ نیروی مجرب شامل آموزگاران، تیم توان‌بخشی و کادر اداری برای دانش‌آموزان استثنایی ۱۳ کلاس این مرکز فعالند

در این‌جا  اتاق‌های مجهز دیگری هم برای گفتار‌درمانی، بازی‌درمانی و... برای بهبود حال بچه‌ها ایجاد شده است. دوباره مدیر مدرسه شرایطی را فراهم می‌کند تا با بچه‌ها و مربیانشان گفتگویی داشته باشم.  

 

اگر خدایی نکرده...

با شنیدن صدای زنگ تفریح قبل از اینکه بچه‌ها وارد حیاط مدرسه شوند، سراغ کلاس سومی‌ها می‌روم.

مثل همه بچه‌های معمولی شور و نشاط در چهره آنها نمایان است و خیلی سخت می‌شود در نگاه اول متوجه دیرآموزی آنها شد. فاطمه حاجی‌زاده معلم خوش‌رفتار کلاس سومی‌هاست که همه شاگردانش دوستش دارند. او یکی‌یکی بچه‌ها را معرفی می‌کند. سید‌رضا و بهنام در نیمکت اول و علیرضا و جواد در نیمکت دوم نشسته‌اند.

خانم معلم بعد از تصحیح تمرین‌های ریاضی شاگردانش، مشکلاتشان را این‌گونه بیان می‌کند: سیدرضا به جز دیرآموزی از ناحیه پا هم معلولیت دارد و یک چشمش به خاطر عفونت کاملا تخلیه شده است.

بهنام هم مشکل هموفیلی دارد و اگر خدایی نکرده قسمتی از بدنش زخم شود، خیلی سخت خونش بند می‌آید.

علیرضا کم‌حرف است، چون کمی در صحبت کردن مشکل دارد و جواد که از همه کوچک‌تر است، فقط دیرآموز است.  

زنگ دوم، املا!  

خانم معلم متن دیکته را می‌خواند و بچه‌ها با دقت می‌نویسند. من کنار سید‌رضا نشسته‌ام. او از همه سریع‌تر می‌نویسد، دلیلش هم واضح است؛ کلمات را یکی‌در‌میان جا می‌ماند!

جواد بین بچه‌ها به «دستگاه کپی» معروف است! او هم می‌نویسد، اما دائم سعی می‌کند تقلب کند که نگاه زیرچشمی خانم معلم مانعش می‌شود.

شیطنت بهنام آن‌قدر با وجودش آمیخته شده که حتی زنگ املا هم دست‌بردار نیست؛ مداد قرمز سید‌رضا را به عمد برمی‌دارد تا او خطش را گم کند و جا بماند! زنگ املا تمام می‌شود. با صدای زنگ همه دانش‌آموزان وارد سالن می‌شوند.

بچه‌های کلاس آمادگی از کلاسشان بیرون می‌آیند. بیشتر آنها سندرم‌داون دارند و صورت‌های گرد و کوچکشان شبیه هم است. در کنار آنها بچه‌های کلاس ششم از نظر جسمی برای خودشان مرد شده‌اند.

یکی از دانش‌آموزان در‌حالی‌که مدال افتخاری به گردنش آویخته و حکم قهرمانی‌اش را در دست دارد، به سمتم می‌آید و بدون مقدمه می‌گوید: من علی‌اصغر بابا هستم- اطرافیانش اشاره می‌کنند به خاطر علاقه زیاد به پدرش این‌طور می‌گوید- در مسابقه دو، نفر اول شدم و دوست دارم نانوا شوم، همان شغل بابام!

 

در «طلیعه نور» ۱۰۰ دانش آموز کم توان ذهنی تحصیل می‌کنند.

 

بهترین آموزگاران دنیا

معلم‌ها در دفتر مدرسه مشغول استراحت هستند. آموزگار کلاس سوم همکارانش را معرفی می‌کند. نام‌هایشان برایم آشناست، در این آشنایی کوتاهی که با بچه‌ها داشتم شاید بیشتر از ۱۰۰ بار نام آنها را به‌عنوان بهترین معلم‌های دنیا از زبان دانش‌آموزان استثنایی مرکز طلیعه نور شنیده‌ام. 

خانم‌ها بدری، جلایر، نوروزی، مهرآور از جمله معلم‌های دلسوز مرکز هستند.

آنها نه از سر جبر بلکه با عشق و علاقه با بچه‌های استثنایی کار می‌کنند، نه یک‌بار نه دو‌بار بلکه گاهی بیش از ده‌بار یک کلمه را تکرار می‌کنند تا دیرآموزان بیاموزند و پیشرفت کنند.

 

سجاد و رضا، دوقلو‌های مرد

سر صحبت باز می‌شود و از خاطرات تلخ و شیرینشان می‌گویند. سرپرست آموزش، سمانه جلایر می‌گوید: اوایل سال تحصیلی خانواده‌ای با ناامیدی از سطح پایین یادگیری فرزندشان، او را به مدرسه آوردند.

وقتی جلد یک کتاب کلاس اول تمام شد و پسرشان نیمی از حروف الفبای فارسی را یاد گرفته بود، پدر و مادرش ذوق زده به مدرسه آمدند و از ما تشکر کردند.

اما خاطرات همیشه شیرین نیست؛ نوروزی، معلم کلاس پنجم می‌گوید: یادم می‌آید دوقلو‌هایی به نام‌های سجاد و رضا از دانش‌آموزانم بودند که پدرشان هم معلول بود و با یک موتور ویژه دست‌فروشی می‌کرد.

اما وقتی که با همان موتور تصادف کرد و از دنیا رفت، مادرشان که به‌تن‌هایی از پس مخارج برنمی‌آمد، آنها را از مدرسه برد تا کار کنند!  

 

زنگ آخر 

همه بچه‌ها شانه‌به‌شانه هم با ژست‌های مخصوص خودشان در حیاط مدرسه کنار معلم‌هایشان ایستاده‌اند تا عکس دسته‌جمعی بگیرند...

فاطمه حاجی‌زاده دفتر خاطرات بچه‌ها را از فایل کلاس بیرون می‌آورد و به آنها می‌دهد. خودش هم از روی عادت مثل هر روز پای تخته می‌رود و از بچه‌ها می‌خواهد تا آنچه را امروز بر آنها گذشته، در یک جمله بنویسند. 

خاطره اول را جواد می‌گوید: امروز از شهرآرامحله به مدرسه ما آمدند. خاطره دوم، علی: امروز همه با هم عکس دسته‌جمعی گرفتیم...  

دفتر‌ها را نگاه می‌کنم، سید‌رضا باز هم مرا متعجب می‌کند هیچ‌کدام از جملات روی تخته را ننوشته و خاطره امروزش با همه فرق دارد. او چنین نوشته: «امروز در پله‌ها آقای سروش را دیدم. آقای سروش مرد خوبی است، من آقای سروش را خیلی دوست دارم.»

آقای سروش معلم سه‌جلد کتابِ کلاس اول او بوده است، برای همین سیدرضا با وجود معلولیتی که دارد هر زنگ تفریح به سختی از پله‌ها بالا می‌رود تا خودش را به کلاس آقای سروش برساند.  

 

در «طلیعه نور» ۱۰۰ دانش آموز کم توان ذهنی تحصیل می‌کنند.

 

زنگ خانه‌ها!

دلم برای جواد، بهنام، سیدرضا، علی و همه دیرآموزان استثنایی «طلیعه نور» تنگ می‌شود، برای پاکی و صداقتشان برای معصومیتی که در نگاهشان موج می‌زند.

نکته جالب اینجاست هرکس سر‌وکارش به اینجا بیفتد، همین احساس را دارد. این را وقتی که از مدیر مرکز و همه معلمان پرسیدم که «آیا حاضرید به مدرسه‌های عادی بروید؟» فهمیدم.

آنها نگاه‌های معصوم و دل‌های بی‌کینه این کودکان را با هیچ چیز عوض نمی‌کنند.  

 

من و خاطره امروز!

من هم خاطره امروزم را با همین زبان دوستان جدیدم می‌نویسم «من به تازگی با گل‌های خوشبوی خدا آشنا شدم. آرزوی من این است: نیکوکاران محله و مسئولان، دست‌های جویای مهر دوستانم را دریابند و برای تامین نیاز‌های این مرکز و دیرآموزان قدمی خیر بردارند.» 

*این گزارش سه شنبه، ۷ خرداد ۹۲ در شماره ۵۵ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44