میگویند از قدیمیهای این کار در محله کوشش مشهد است. به قول خودش، آنقدر قدیمی است که همه شاگردان و خیلی از همکارانش دیگر در این دنیا نیستند و تنها یاد و خاطراتشان مانده است.
خیاط کهنهکار و بانشاط محله کوشش از زمانهای دوردور میگوید. از خیابانهای خاکی، شلوارهای ساسوندار و کتهای یقهانگلیسی و کلی خاطرات دیگر که حکایت از مردم کوچهپسکوچههای قدیم دارد.
حاجمحمد رضازاده حالا در آستانه بیش از ۷۰ سال دوختودوز، دیگر نمیتواند مثل قدیمها خیاطی کند و بیشتر مشغول تعمیر لباسهاست.
صبحها تا اذان ظهر و عصرها هم فقط دوساعت رفو میکند. حالا او بیشتر وقتش را در مسجد محله و دورههای قرآن میگذراند که عطر و برکت آن، صبح تا شب همه محله را پر میکند.
خیاط قدیمی محله ما که یک عمر ۷۰ ساله را این کاره بوده است، از هفتسالگیاش میگوید: آن زمان دورتادور حرم مطهر میدان سبزی بود و خیاطیای که من آنجا شاگردی میکردم، در بالاخیابان، دور بست حرم بود. فقط هفتسالم بود که رفتم سرکار!
فقط هفت سالم بود که رفتم سرکار و اوایل فقط روزی ده شاهی دستمزد میگرفتم
قبل از اینکه شاگرد خیاطی شود، دوسال به مکتبخانه میرود و ۶ سال هم شبانه به اکابر، البته روزهای این ۶ سال همچنان به شاگردی میگذرد.
حاجی از روزهای شاگردیاش بیشتر میگوید، از سالهای اول جوانی و همینطور زندگیاش: «آن اوایل روزانه ۱۰ شاهی دستمزد میگرفتم، ۱۰شاهی میشد نصف قران.»
او ادامه میدهد: هرچه که بیشتر به کار وارد شدم، دستمزدم هم بیشتر شد، روزی پنج قران.
کار به جایی میرسد که بعد از چندسال تعدادی شاگرد، زیردست حاجی کار را یاد میگیرند و پارچههایی را که او برش میزند، میدوزند.
میگوید: تقریبا ۴۰ سال پیش فقط با ۵۰ تومان کت و شلوار میدوختیم و با همین دستمزد بیشتر مشکلاتمان را هم برطرف میکردیم.
صحبت از دستمزد، زندگی ساده و قدیمیاش را به یادش میآورد و با لبخندی از تابستانهای قدیم میگوید، زمانیکه خربزه و هندوانه به بغل به خانه میرفته آن هم برای رفع عطش تابستانی!
«حقوقم را که میگرفتم، وقت خرید کردن برای منزل بود. یادم هست آن سالها خربزه و هندوانه را کیلویی ۲ قران میخریدم. فروشنده فریاد میزد: مشتریها همت کنید؛ پول ندارید، قیمت کنید!»
حاجآقا رضازاده حدود ۵۰ سال است که در محله کوشش ساکن است، اما حالا تقریبا دیگر کسی را در این محله نمیشناسد؛ دلیلش را هم از دنیا رفتن قدیمیهای محل و رفتن آنها از این محله عنوان میکند.
میگوید: آقاشیخ فضلا... برادران، روحانی مسجد و بزرگ محله ما بود. همینطور خیلی از دوستان دیگر که حالا همه فوت کردهاند و در جمع ما نیستند.
او درباره اوایل سکونتش در این محله میگوید: زمانیکه در این محله خانه ساختم.
بیشتر زمینها، کشاورزی بود. محدوده خیابان نخریسی یا فداییان اسلام در آن زمان به خیابان سیلزدگان معروف بود و افراد بیخانمان زیادی در آن محدوده ساکن بودند.
به همین دلیل خانههایی برای آنان ساخته شد تا سروسامانی به اوضاع آنان داده شود. بعد از آن بهتدریج محله ما و بعد از آن هم خیابان ضد یعنی ۱۵ خرداد فعلی شکل گرفت.
حاجی، قصه را میرساند به آنجا که تصمیم میگیرد بعد از ۳۰ سال شاگردی، مستقل شود و برای خودش کار کند. همهجور هم سفارش قبول میکند از مردانه گرفته تا زنانه و بچگانه! اما حالا چند سالی است که مثل قدیم نمیتواند خیاطی کند و فقط رفو میکند.
البته رفو هم تا اندازهای که نقص لباس گرفته شود و به گونهای تعمیر شود برای استفاده دوباره! کوتاه کردن دمپای شلوارها و خرده تعمیرات دیگر. ولی با همان چرخخیاطی قدیمیاش؛ با اینکه دوست ندارد بیشتر از چندساعت در روز کار میکند.
میگوید: آنقدر برایم کار میآید که بیشتر اوقات در مغازه هستم و مشغول کار.
به نظر میآید که بین خیاط و رفوگر فرقی نباشد! خیاط قدیمی محله ما درحالیکه شلواری را اندازه میگیرد، پاسخ میدهد: هر خیاطی رفوگر نمیشود، اما یک رفوگر به دلیل اینکه سالها خیاطی کرده، میتواند انواع لباس را بهراحتی برش بزند یا کوتاه کند.
نظر او درباره کیفیت و مدل دوخت لباسهای امروزی شاید باسلیقه خیلی از ما فرق داشته باشد. این را که میپرسم، میرود سراغ جالباسی. شلوار قدیمیاش را نشانم میدهد و آن را با یکی که در حال تعمیرش است، مقایسه میکند.
با نگاهی به همان لباس قدیمی میگوید: قبلا یعنی زمان ما، شلوارها چند ساسون داشت که باعث میشد شلوار در تن افراد راحتتر باشد، اما حالا با این مدلهایی که آمده لباسها آنقدر تنگ شده که دائما نمونههای آنها را برای تعمیر پیش من میآورند!
قبلا یعنی زمان ما، شلوارها چند ساسون داشت که باعث میشد شلوار در تن افراد راحتتر باشد
مرد جوانی برای گرفتن شلوارش وارد مغازه میشود؛ حاج آقا رضازاده هم که کارش را مثل همیشه دقیق انجام میدهد، مشخصات هر لباس را روی کاغذی نوشته و روی لباس سوزن کرده.
لباسهای زیادی در گوشهای از مغازه آویزان است که گرد و خاک زیادی هم روی آنها نشسته؛ از او میپرسم این لباسها از کی در مغازهتان مانده که در پاسخ با لبخندی یک کت را نشانم میدهد که تاریخ دریافت آن مربوط به سال ۱۳۸۴ است.
حاجی میگوید: لباسهای زیادی است که مشتریان برای تعمیر میآورند، اما فراموش میکنند که به سراغش بیایند؛ میبینی که بخش بزرگی از مغازهام را این لباسها به خود اختصاص داده است.
در این بین به کت و شلواری که روی آن را روکش پلاستیکی کشیده است، اشاره میکند؛ دستی به صورتش میکشد و نگاهش پر میشود از مرور خاطرات گذشته و دوران جوانی.
چهره متبسمش را گشادهتر میکند و میگوید: کت و شلوار شب دامادیام را خودم دوختم؛ همین است، هنوز هم آن را دارم... قدیمی است، اما پوشیدن آن هر بار خاطرات زیادی را برایم زنده میکند!
* این گزارش سه شنبه، ۳۱ اردیبهشت ۹۲ در شماره ۵۴ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.