کد خبر: ۱۰۶۹۲
۱۱ آبان ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۲

کمک‌های طلایی مشهدی‌ها برای مرهم زخم‌های مقاومت

آدم‌های شهر ما که برای جبهه مقاومت در لبنان طلا‌های خرد و کلانشان را جمع کرده اند، کم نیستند. غالبشان برای حرف زدن شرط می‌گذارند، این که نام و نشانشان پنهان باشد.

قرار بود یک گفت‎وگوی کوتاه و خلاصه باشد برای معرفی چند نفر در پویش «ایران همدل»؛ اما تبدیل شد به مکالمه یک ساعته و مفصل با هنرمندی که دغدغه هایش مرز و جغرافیا نمی‎ شناسد، نه کوچک و بزرگ دارد و نه پیر و جوان. 

بین هشتگ‌هایی که این روز‌ها فضای مجازی را برای یاری انسان‌های مظلوم لبنان پر کرده و همه به دستور رهبر معظم انقلاب به میدان عمل آمده اند، حمید فخار، هنرمند گرافیست هم از جریانی تعریف می‌کند که اسم و رسم مشخصی ندارد؛ اما سهم کوچکی در پویشی بزرگ دارد که به خیالمان جامعه آماری کوچکی را شامل می‌شود، اما خیلی وسیع‌تر و گسترده‌تر از چیز‌هایی است که بخواهد به قلم ما در بیاید؛ یعنی همان «ایران همدل» که گستره‌ای به وسعت کل کشور دارد و اینجا هم البته خراسانی‌ها افتخارآفرین و پیشرو هستند.  

 

کمک‌های طلایی مشهدی‌ها برای مرهم زخم‌های مقاومت

 

فراتر از همدلی

صحبت‎هایمان با فخار درباره یک موضوع حساس و بین المللی شروع می‌شود؛ جنگ در میدان استراتژیک و خاص لبنان. او اعتقاد دارد مردم ما در کنار کمک کردن به این جبهه باید در رابطه با خیلی از موضوع‌ها بدانند و آگاه باشند. باید متوجه شوند مفهوم یاری، آن هم برای شیعیان لبنان، خیلی فراتر از این است که لباس‌ها وکمک هایمان را بسپریم دست انجمن‌ها و خیریه‌ها و بخواهیم تا آن‌ها را به لبنان برسانند و خیالمان راحت شود که یک تکلیف را انجام داده ایم.   

فخار درباره «ضاحیه» حرف می‌زند که قلب لبنان است و مأمن حزب الله دشمن قصدش این است با هدف قراردادن ضاحیه، پتانسیل‌ها و ظرفیت‌های اقتصادی این منطقه را با خاک یکسان کند؛ طوری که دیگر حزب ‎الله نتواند در آن سرزمین زندگی کند. اصلا مقصود اسرائیل، ضعیف کردن حزب الله است. تأکیدش فراتر از جریان همدلی هاست که بین ما ایرانی‌ها مرسوم است و به آن شهره ایم.   ‌

می‌گوید: تصور بیشتر افراد برای کمک کردن به لبنان به فرض در حد یاری سیل زدگان و زلزله‎ زدگان است و جمع آوری پوشاک و جفت و جور کردن اقلام خوراکی؛ اما به واقع تکلیف ما این است که آگاه ‍سازی و حساس سازی کنیم و درباره این موضوع با مردم حرف بزنیم که گروه‌های حاضر در لبنان، حزب الله را مخل آسایش مردم می‌دانند و برای تضعیف آن‌ها هر کاری انجام می‌دهند و اسرائیل دارد فضا را به سمتی می‌برد که جنگ‌های داخلی اتفاق بیفتد. ما نباید بگذاریم این اتفاق بیفتد؛ زیرا تضعیف حزب الله برابر است با به خطر افتادن امنیت کشور خودمان و الان حدود یک میلیون نفر از این جمعیت، آواره هستند.   

او تأکید می‌کند: طعم واقعی جنگ را بازماندگان آن می‌چشند و ما قصدمان این است که درباره اوضاع امروز لبنان و واقعیت‌های آن رو ‎به رو و چهره به چهره با مردم حرف بزنیم؛ در جلسه‎ها و نشست‎‌ها و هر جایی که حس می‌کنیم آدم واقع بین و کارسازی هست.   

فخار به قول خودش در این عرصه نمی‌تواند با قلم مو و رنگ و هنرش کاری کند؛ اما بضاعتش در این جریان به اندازه‌ای هست که برای آگاه سازی دیگران قدمی بردارد و از آن‌ها کمک بخواهد.   

هر عبارتی که به زبان می‌آورد، محال است همراهش تحسین همدلی مردم نباشد. می‌داند ایران، سرزمین همدلی هاست. دقت و تأکیدش روی این کلمه زیاد است و تعریف می‌کند: این طور نبود که گروه خاصی داشته باشیم. بین جمع خودمان و به صورت دوستانه جمع آوری طلا‌ها را شروع کردیم و این موضوع دهان به دهان چرخید. تعداد کسانی که برای کمک کردن اعلام آمادگی کردند، روز به روز بیشتر شد. حالا روایت‌های پر تکراری را از این حرکت شاهدیم و در کنار خانم‌ها که در خط مقدم کمک کردن هستند، افراد جریان ساز زیادند.   

کمک‌های طلایی مشهدی‌ها برای مرهم زخم‌های مقاومت

 

حکایت یک حلقه و یک جفت گوشواره

شاید هیچ وقت نتوان حس و حال و ابراز ارادت‌های جوانی را درک کرد که اعتراف می‎کند ۱۰ سال از عمر بیست و پنج ساله اش را کارگری کرده است تا حلقه آبرومندی برای نامزدش جفت و جور کند و برود خواستگاری و طعم زندگی تازه‌ای را بچشد؛ اما فتوای آقا که رسید، حتی لحظه‌ای مردد نماند و حلقه را بر داشت و هدیه کرد به نیت عاقبت به خیری دنیا و آخرتش.   

فتوای آقا که رسید مبنی بر اینکه بر هر مسلمانی فرض است در کنار مردم لبنان و حزب ا... باشد، خیلی‌ها یاری رساندن را بر خودشان واجب دانستند؛ هر چه باشد، ما اهل ایرانیم و مسلمانی، تکلیف همیشگی ماست.   

بین جمع خودمان و به صورت دوستانه جمع آوری طلا‌ها را شروع کردیم و این موضوع دهان به دهان چرخید

آن‌هایی که در این اتفاق سهیم شدند، همان اندازه مخلص اند که پدرانشان در هدیه کردن چای و قند و برنج و زعفران و کتیبه و پرچم به هیئت امام حسین (ع) اخلاص دارند؛ هر اندازه هم که خلوص بیشتر باشد، بیشتر به دل می‌نشیند.

بی جهت نیست که روایت هایشان به دل می‌نشیند؛ شبیه روایت همان پیرزنی که زنگ می‌زند به آقای فخار و‌ می‌گوید: «یک جفت گوشواره دارم مال عروسی مان. یادگار حاجی خدا بیامرز. هیچ وقت دلم رضا نداده خرج زندگی کنم؛ اما حالا قضیه فرق می‌کند. شیعیان لبنان واجب ترند». 

دست و دلبازی آدم‌ها این وقت هاست که به چشم می‌آید؛ محک زدن اینکه با خودمان چند چندیم.  این روایت‌ها را ببرید توی کوچه پس کوچه‌های محله‌ای که درِ حیاط بیشتر خانه‌ها باز است. یکی از اهالی به خنده می‌گوید: «آدم‌های این محله چیزی ندارند که دزد بخواهد بزند؛ اما بعضی هایشان سرمایه همه زندگی شان را برای کمک به حزب ا... داده اند».   

شما مهم‌تر هستید

در اهدای این طلا درک و باور عمیقی پنهان است. خیلی‌ها حال قبل و بعد از اهدا کردن چیزی را که دوست دارند و آن را بخشیده اند محک می‌زنند، اینکه اهل عمل هستند یا فقط حرفش را‌ می‌زنند. برای لحظه‌ای خودشان را جای مادران شهید می‌گذارند و بعد برای طاقت آوردنشان معیار می‌گذارند و‌ می‌سنجند چقدر گذشتن از عزیز و پاره تن، دل وسیعی می‌خواهد، اصلا نیتشان می‌تواند مثل آن‌ها زلال و صادقانه باشد.   

آدم‌های شهر ما که برای جبهه مقاومت در لبنان طلا‌های خرد و کلانشان را جمع کرده اند، کم نیستند. غالبشان برای حرف زدن شرط می‌گذارند، این که نام و نشانشان پنهان باشد و دلیل هم برایش دارند؛ مثل کسی که‌ می‌گوید برای من طلا نه از جهت زرق و برقش، فقط از جهت خاطره خوبی که دارد، ارزشمند است و حالا حسم این است که این همه خاطره را و این همه خاطره ارزشمند را به نیت قربت الی الله به جایی اهدا می‌کنم که ذخیره آخرتم می‌شوند و خوش حالم آن‌ها عاقبت به خیر می‌شوند و امید دارم که من را هم عاقبت به خیر کنند.   

حرف‌های سیدعلیرضا را به اندازه هشت سالگی خودش، کوچک می‌کنم؛ اما شما روایتش را با تمام وجود بخوانید. علیرضا با قلم روی کاغذ می‌نویسد: «من پول هایم را برای موتور خودم جمع کردم، اما بعدش به این فکر افتادم شما مهم‌تر از موتورم هستید، به خاطر همین، پولم را برای آب و غذای شما می‌فرستم تا در جنگ با اسرائیل پیروز شوید»؛ محال است خدا برای لحنی که این همه کودکانه و صادق است، کاری نکند تا دشمن غافل گیر شود.   

کمک‌های طلایی مشهدی‌ها برای مرهم زخم‌های مقاومت

 

تربیتی که نتیجه داد

ابرازمحبت‌های کودکان و نوجوانان دهه هشتادی و دهه نودی مان هم پای بزرگ ترهایشان است؛ حتی عمیق‌تر و زلال تر. پدر فاطمه سادات برای سامان دهی آوارگان لبنانی رفته است سوریه. پدر و مادر اهل فعالیت‌های جهادی باشند، یقینا حاصلش این می‌شود که بچه‌ها هم در مسیر آن‌ها بیفتند و حرکت کنند.   

مادر فاطمه سادات می‌گوید: اولش دختر بزرگ ترم بود که باب هدیه کردن طلا را در خانه باز کرد. فاطمه سادات گوشواره هایش را توی جعبه کادو گذاشته و تزئین و بسته بندی کرده بود. به من و پدرش گفت که‌ می‌خواهد آن‌ها را به مردم لبنان هدیه کند. حقیقتا من و همسرم خیلی خوش حال شدیم که از تربیتمان نتیجه خوبی گرفته ایم و به اندازه همین حرکت هم راضی بودیم. کمی که فکر کردیم، به خیال اینکه تحت تأثیر ماجرا‌های روز و برنامه‌های تلویزیون است، گفتیم کمی صبر کنیم.

با خودمان فکر کردیم فاطمه چهارده ساله است و یک دختر در این سن و سال به زیورآلات علاقه زیادی دارد. تصورمان این بود منصرف می‌شود؛ اما دست‎بردار نبود و بی خیال ماجرا نشد تا آن‌ها را به قول خودش برای دختران لبنان بخشید. می‌گفت آن‌ها خوش حال شوند، من خوش حالم.   

پول هایم را برای موتور خودم جمع کردم، اما بعدش به این فکر افتادم شما مهم‌تر از موتورم هستید

ذوق مادر وقتی می‌خواهد از ماجرای دختر کوچک ترش تعریف کند، بیشتر می‌شود: بعد از فاطمه، زینب سادات که هشت سال دارد، گفت که‌ می‌خواهد گوشواره هایش را مثل خواهرش برای کمک به کودکان جنگ زده هدیه کند. گوش‌های زینب به طلا حساسیت دارد و زخم می‌شود و به همین خاطر مدت‌ها بود آن‌ها را گذاشته بودیم کنار تا برایش النگو بخریم؛ اما این جریان که پیش آمد، او هم ذوق زده آن‌ها را برداشت و گفت من هم می‌خواهم این کار را بکنم.   

مادر فاطمه و زینب سادات معتقد است که این هدیه‌ها ارزش گفتن و تعریف کردن ندارد؛ اما خوش حال است که نوجوانان زیادی گوش به فرمان رهبر داده اند و شریک در این جریان هستند.

او‌ می‌گوید: من و همسرم معمولا در مورد اتفاقات روز با بچه‌ها صحبت می‌کنیم و زمانی که آقا فرمودند بر هر مسلمانی انجام این کار فرض است، به آن‌ها گفتم همان طور که مقید به خواندن نماز و پوشیدن چادر هستیم، باید این فرمان را هم اطاعت کنیم. برای پیروزی شیعیان لبنان، صلوات نذر کردیم و تابلوی سفید کوچکی در خانه مان نصب است و دختر کوچکم تعداد صلوات‌هایی را که در روز می‌فرستد، روی آن می‌نویسد. پیشنهادم این است که خانواده‌ها درباره جریانات روز با بچه هایشان صحبت کنند.   


اهدای تمام پول‌های کودکی‌

می‏رسیم به صحبت‌های مادر خانواده‌ای که خودشان مستأجر هستند، اما از تمام سرمایه زندگی‌شان گذشته‌اند تا جبهه مقاومت پیروز شود. او هم پذیرفتن گفتگو با ما و حرف زدن در این باره را مشروط به این می‌کند که هیچ نام و نشانی از آن‌ها نباشد و چند بار تکرار می‌کند که «آن چند تکه طلای اهدایی چیزی نیست که بخواهیم در موردش حرف بزنیم»؛ اما با اصرار ما قصه را روایت می‌کند: تا قبل از این ماجرا خادم یکی از مسجد‌های شهر بودیم.

شکر خدا چهار فرزند سالم دارم و حقیقتا به خاطر اینکه سرمایه‎ای برای بچه‌ها و آینده داشته باشیم، پول هایمان را پس انداز‌ می‌کردیم و طلا می‌خریدیم. سه تا النگو حاصل پس اندازمان بود؛ اما وقتی حضرت آقا رسما اعلام کردند که حمایت از مردم لبنان واجب است، جای، اما و اگری نمی‌ماند، ما که جانمان را هم برای سیدعلی می‌دهیم.  

این خانواده هم دختر نوجوانی دارند به نام فاطمه سادات که سیزده ساله است. مادرش تعریف می‌کند: نمی‌دانم تصمیم فاطمه برای چه بود. تمام پول‌هایی که از کودکی برای تولدش جمع کرده بود و‌ می‌دانستم می‌خواهد با آن پلاک طلا بخرد، آورد و گفت مامان! دختران لبنان و فلسطین واجب ترند.   


سخاوت دوست‌داشتنی

پویش‌های جمع آوری طلا، یکی دو تا نیستند و بیشتر از جمع‌های دوستانه و خانوادگی شروع شده و وسعت و گسترش یافته است. رقیه فاضل از هیئت «بنات مقاومت» حرف می‌زند که گروهی ۱۵۱ نفره را شامل می‌شوند و هر کدامشان مُبلغی هستند که در روضه‌ها و نشست‌های خانوادگی حرف می‌زنند و برای یاری جنگ زدگان لبنان، کمک جمع می‌کنند.  

تمام پول‌هایی که از کودکی برای تولدش جمع کرده بود تا طلا بخرد، آورد و گفت مامان! دختران لبنان و فلسطین واجب ترند   

او سخنگوی هیئت بنات مقاومت و عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان است و تعریف می‌کند: استقبال بانوان از اهدای طلا خیلی خوب بوده است. ما این‌ها را جمع آوری می‌کنیم و به مزایده می‌گذاریم و به بالاترین رقم پیشنهادی می‎فروشیم.   

هر چند روز، یک بار آلبوم عکسی از طلا‌های دفاع از مقاومت در کانال مجازی آن‌ها منتشر و پول آن به حساب شیعیان جنگ زده واریز می‌شود.   

فاضل، حرف برای گفتن زیاد دارد؛ اما خلاصه اش می‌کند به تعریف این جریان: «توی یکی از روضه‌ها حرف از ماجرا‌های این روز‌های لبنان بود و صحبت‌ها تمام شد. پیرزنی که‌ می‌دانستیم چقدر کم بضاعت است، ۵۰ هزار تومان آورد و گفت باشد برای کمک. نخواستیم جلوی جمع غرورش شکسته شود و آن را قبول کردیم، اما فردای آن روز کمک‌های بسیاری از افراد همان جمع، به صورت پنهانی به او رسید. می‌خواهم بگویم پیوند و همراهی عجیبی بین افراد هست.   

کمک‌های طلایی مشهدی‌ها برای مرهم زخم‌های مقاومت

 

اهتمام به فرمان رهبر

سیدمحمدحسین میرزایی، رئیس هیئت مدیره یک مجموعه فرهنگی به نام «راه حق» است؛ مجموعه ‎ای که بیشتر با جامعه نخبگان سر و کار دارد. اصل کارشان فعالیت‌های فرهنگی است؛ اما آن‌ها هم بعد از فرمان رهبری بیکار ننشسته اند و پویش جمع آوری طلا را در دو مرحله برپا کرده اند. 

او معتقد است که افراد راهشان را پیدا کرده اند و به افرادی که تمایل به کمک کردن داشته باشند، شماره حساب می‌دهند تا مستقیم کمک‌ها به دفتر فرد امین جامعه برسد.   

روایت برای گفتن زیاد است و چه بهتر که با همین مصرع شعر میرزایی تمام شود که می ‎گوید «عشق کاری است که موقوف هدایت باشد».


* این گزارش پنج‌شنبه ۱۰ آبان‌ماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۴۸ روزنامه شهرآرا صفحه گزارش چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44