کد خبر: ۱۰۵۳۵
۲۳ مهر ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۰

دوباره راه رفتن، بزرگ‌ترین آرزوی نرگس ۱۳‌ساله است

نرگس قابلی تا ۱۳‌سالگی تحت ۱۵‌عمل جراحی بسیار سخت قرار گرفته است. او دو مقام دوم کشوری در رشته تنیس روی میز دارد و به یک مقام استانی در رشته ورزشی نوچیا هم دست پیدا کرده‌است.

شاید اگر روزی قرار بود نام صبور‌ترین آدم روی کره زمین را در کتاب ثبت رکورد‌های گینس بیاورند، نام نرگس قابلی هم بین گینسی‌ها می‌نشست. او که پاهایش تا ۱۳‌سالگی تحت ۱۵‌عمل جراحی بسیار سخت قرار گرفته است.

عمل‌هایی که برای انجام آن پزشکان هربار حلقه‌های فلزی سنگینی را حد فاصل ساق و ران یکی از پا‌های او در استخوان آن پا، بست می‌زدند تا پاهایش به صاف ماندن و حرکت کردن عادت کند و درست پس از جراحی که پیامد‌های بسیار دردناکی برای او داشت، مجبور می‌شدند آن پا را به مدت یکی‌دوماه گچ بگیرند تا اثر دستگاه را حفظ کنند.

تمام این کار‌ها برای این بود که ماهیچه‌های پا‌های نرگس به قول پزشکان، تنبل شده است و باید به وسیله شیء خارجی به حرکت درآورده شود. آن‌طور که او می‌گوید، اولین‌بار که زیر تیغ عمل جراحی قرار گرفته، فقط یک یا دوروز از دنیا آمدنش می‌گذشته است.

خوب خاطرش مانده که در سال‌های آغازین زندگی‌اش حتی چهاردست‌وپا هم نمی‌توانسته راه برود و دکتر‌ها می‌گفتند مشکل، گرفتگی عضلات پاهایش است که باعث این کم‌تحرکی شده است؛ «در حالتی که پاهایم کاملا از لولای زانو قفل شده بود (حالتی مثل دوزانو نشستن) آنها همه تلاش‌شان را می‌کردند که پا‌های من را به حالت عادی برگردانند.»

حتی یکی از پزشکان همین چند سال پیش پیشنهاد داد عملی روی پا‌های نرگس انجام شود تا برای همیشه پا‌های او صاف بماند و خم نشود؛ اما پدر نرگس راضی به این عمل نشد؛ او هنوز هم امید‌وار است خیّری پیدا شود که هزینه عمل پا‌های دخترش را تامین کند تا نرگس بتواند برای نخستین‌بار حس راه رفتن با پا‌های خودش را تجربه کند.

 

جنس آرزو‌های نرگس

در سن‌وسال بچه‌های دبستانی یکی آرزو دارد عروسک داشته باشد، یکی آرزو دارد وسایل آشپزخانه داشته باشد و دیگری شاید بخواهد یک توپ داشته باشد، اما جنس آرزو‌های نرگس، شهروند کوچک ۱۳‌ساله ساکن شهرک حجت بولوار توس، با این چیز‌ها فرق می‌کند.

انگار آرزو‌های او خیلی سخت‌تر از بچه‌های موسسه توان‌خواهان شهید صیادشیرازی است. راه‌رفتن، یگانه آرزوی نرگس قابلی نیست.

او که دو مقام دوم کشوری در رشته تنیس روی میز دارد و به یک مقام استانی در رشته ورزشی نوچیا نیز دست پیدا کرده است، برای آینده زندگی‌اش به این فکر می‌کند که روزی به المپیک راه پیدا کند و برای کشورش مقام بیاورد.

همه این آرزو‌ها یک‌طرف و اصلی‌ترین آرزویش نیز یک‌طرف. او دوست دارد کسی باشد که بتواند حمایتش کند تا زیر عمل جراحی قرار بگیرد و روزی بتواند روی پا‌های خودش راه برود.

این همان حرفی است که دکتر محمد‌رضا شاهرخی، آخرین پزشک نرگس، او را به آن امیدوار کرده است؛ البته خود نرگس معتقد است اگر خدا بخواهد حتی اگر همه دکتر‌ها قطع امید کنند، او راه می‌رود.

او می‌گوید خدا را خیلی دوست دارد و اگر روزی خوب شود، در رازونیاز با او هم سنگ تمام می‌گذارد.

 

کشف استعداد تنیس نرگس

دوسال پیش بود که نرگس قابلی را مربی ورزشی که برای کشف استعداد‌های ورزشی بچه‌های موسسه آمده بود، کشف کرد. خانم برنا معتقد بود نرگس خیلی خوب تنیس بازی می‌کند و قابلیت پیشرفت دارد.

این شد که نرگس انتخاب شد تا بشود پای ثابت تمرین‌های ورزشی تنیس این مربی ورزشی.

اگرچه تامین هزینه‌های رفت‌و‌آمد و دوره‌های تمرین برای خانواده نرگس که پدرش کارگر است و مادرش خانه‌دار و دو برادر کوچک‌تر سه و پنج‌ساله دارد، بسیار سخت است، اما علی و زینت و پدر و مادر نرگس حاضرند سختی‌های زندگی را به پیشرفت‌های دختر بااستعدادشان ببخشند.

نرگس این چیز‌ها را خوب می‌فهمد: «در مسابقات کشوری که هر شش‌ماه یک‌بار برگزار می‌شود و من باید در تمرین‌های پیش از هر بازی سخت تلاش کنم، تمام تمرکزم را روی این می‌گذارم که بتوانم مقام کسب کنم تا زحمات و هزینه‌های پدر و مادرم از این طریق جبران شود.»  

 

حمایت‌های پدر و مادر  

«پدر و مادرم روستایی‌اند. آنها با همه صفا و سادگی‌شان خیلی هوای من را دارند. تشویق‌های مادرم بیشترین تاثیر را در پیشرفت‌های من دارد و پدرم با همه مشغله و مشکلاتی که دارد، سعی می‌کند تا می‌تواند حمایتم کند.

فامیل و اقوام با من خیلی خوب رفتار می‌کنند؛ آنها آن‌قدر خوبند که حتی وقتی من از مسابقات کشوری برمی‌گشتم، همه به استقبالم آمده بودند و این بسیار برای من اهمیت داشت و انگیزه‌ام را برای پشتکار بیشتر تقویت کرد.»

وقتی با نرگس صحبت می‌کنی، گاه حس می‌کنی با یک آدم بزرگ طرف هستی. نمی‌توانی فهم این دختر‌بچه ۱۳‌ساله را در قالب سن خودش قرار دهی. او خیلی بیشتر از ۱۳‌سالگی‌اش می‌فهمد. بی‌شک بخش زیادی از این بزرگی به دلیل زحمات پدر و مادرش در تربیت اوست.

«برادر‌هایم نیما و مرتضی به خاطر کوچکی‌شان گاه اذیتم می‌کنند. آخر الان آنها در سن شیطنت‌هایشان هستند.

گاه دفتر‌هایم پاره می‌شود و کتاب‌هایم خط‌خطی، گاه وقت درس خواندنم این‌قدر سر‌و‌صدا می‌کنند که نمی‌فهمم چطوری درس می‌خوانم و گاه بین درس خواندنم یک‌دفعه احساس می‌کنم مو‌های سرم کشیده می‌شود و بعد می‌بینم دست مرتضی روی موهایم است که از بازی‌های دیگر خسته شده است.

او خیلی‌وقت‌ها مو‌های من را با اسباب‌بازی اشتباه می‌گیرد، اما با همه اینها برادر‌هایم را خیلی دوست دارم. به آنها شعر‌هایی را که خودم گفته‌ام، یاد می‌دهم. نقاشی کشیدن را و خیلی کار‌های خوب دیگر را.»

نرگس از مربی‌اش چرم‌دوزی و گلدوزی آموخته، نرگس شعر می‌گوید و در نقاشی هم استعداد خوبی دارد

 

هر انگشت، یک هنر

برای هر پدر و مادری، بااخلاق بودن فرزندش پیش از هر چیزی اهمیت دارد و آن‌طور که معلم‌های نرگس می‌گویند، او از نظر اخلاق و سطح کیفی درس‌هایش، ۲۰ است، اما او در کنار ممتاز بودنش، هنر‌های دیگری هم دارد.

او از مربی‌اش چرم‌دوزی و گلدوزی و هنر‌های دستی دیگری آموخته است. راننده سرویسش که چهار‌سال است او را تا خانه و مدرسه همراهی می‌کند، سفارش یک کیف چرمی به او داده است. نرگس شعر می‌گوید و در نقاشی هم استعداد خوبی دارد.

 مربی‌هایی که برای کشف استعداد‌های ورزشی بچه‌ها به مدرسه آمده‌اند، گفته‌اند که اگر نرگس ورزش والیبال را هم ادامه دهد، به پیشرفت‌های خوبی خواهد رسید.

نرگس با اینکه والیبال را بیشتر از تنیس دوست دارد، می‌گوید هزینه تمرین‌های والیبال خیلی سنگین‌تر است و خانواده‌اش از پس آن برنمی‌آیند.

او حتی شطرنج هم خوب بلد است، اما می‌گوید آرزویش این است که روزی بتواند یک والیبالیست حرفه‌ای شود و اگر هزینه تمرین‌های آن را نداشت، لااقل بتواند تنیس را تا حد بین‌المللی آن ادامه دهد.

در گوشه هر‌کدام  از آرزو‌های ریز و درشت نرگس حس قدردانی از پدر و مادرش نهفته است؛ وقتی در کنار همه آرزو‌های او این جمله می‌نشیند که: «دلم می‌خواهد به آرزوهایم برسم، برای اینکه از زحمات آنها قدردانی کنم یا برای اینکه آنها خوشحال شوند.»

 

دوباره راه رفتن بزرگ‌ترین آرزوی نرگس ۱۳‌ساله است

 

دودفعه واقعا می‌خواستم گریه کنم

«دودفعه واقعا دلم می‌خواست گریه کنم.» این جمله‌ای است که بین مصاحبه از زبان نرگس جاری می‌شود و وقتی از او درباره علتش می‌پرسم، این‌طور توضیح می‌دهد: عمل‌هایم واقعا سخت بود. هربار دکتر پشت پایم را از یک‌وجب بالای زانو می‌شکافت تا آن دستگاه فلزی را وارد آن کند.

آن روز هم مثل همه روز‌ها از من خواستند از ساعت ۵ تا ۱۹ چیزی نخورم که عمل دارم.

ساعت‌۱۹ که شد، تکه‌ای از گچ پایم را تراشیدند و یک تکه چوب داخل آن گذاشتند که اصلا نیازی به گرسنگی کشیدن من نبود. این دومین‌باری بود که خیلی ناراحت شدم، اما اولین‌بار مربوط به اولین عملم بود که از همین چندسال پیش در خاطرم مانده است.

«شش‌سالم بود. موقع عمل بیهوش شدم، اما وقتی به هوش آمدم، درد بسیار زیادی در ناحیه پای عمل‌شده‌ام احساس کردم. مثل اینکه جسمم آن میله را پس زده بود و آنها ناچار شدند من را تحت عمل جراحی دیگری قرار دهند و این برای من بسیار سخت بود.»

 

مشکلات راه رفتن با ویلچر

نرگس از طراحی خیابان‌ها و پارک‌ها گلایه دارد. از اینکه نمی‌تواند به‌راحتی با ویلچر از پیاده‌راه عبور کند.  

از اینکه پارک‌ها فقط مخصوص کودکانی‌است که می‌توانند روی پای خودشان راه بروند و سرسره‌ها و تاب‌ها فقط برای آن ها‌ست، دلخور است. 

او گلایه دارد از آدم‌هایی که وقتی سختی عبورش از خیابان یا پیاده‌راه را می‌بینند، کمکش نمی‌کنند یا اینکه رفتارشان با او طوری است که انگار بیماری خاص واگیرداری دارد.

 

به آدم‌ها بگویید از من نترسند

«به آدم‌ها بگویید از من نترسند. من یک آدم عادی هستم. من که ترس ندارم که در خیابان مثل یک موجود وحشتناک به من نگاه می‌کنند. این من را خیلی عذاب می‌دهد. نگاه‌هایی که به یک موجود غیرعادی می‌کنند.

انگار من از دنیای دیگری هستم. آنها نمی‌دانند من یک انسانم، یک شهروند. تنها تفاوتم با آنها این است که به جای اینکه روی پاهایم راه بروم، با ویلچر حرکت می‌کنم.

خیلی دوست دارم مردم من را بپذیرند؛ درست مثل فامیل و دوستانم. در سختی‌های راه رفتن کمکم باشند نه اینکه فکر کنند بیماری واگیری دارم که لازمه سرایت نکردن به آنها این است که نزدیک من نشوند. شاید این اتفاق در هرسنی و برای هرکسی رخ دهد.»

 

حرف آخر

خدا را خیلی دوست دارم؛ گل و گلدان را هم. همین امروز سومین گلدان کنار باغچه حیاط را از یکی از معلمانم هدیه گرفتم.

آنها خیلی خوبند و من به خاطر این لطف و خوبی‌های دیگری که خدا در اطرافم قرار داده تا با همه سختی‌هایی که دارم، بتوانم زندگی و زیبایی‌هایش را حس کنم، او را شکر می‌کنم. آرزویم این است که روزی پاهایم خوب شود و بتوانم خیلی بهتر با خدا رازونیاز کنم.


* این گزارش پنج شنبه، ۲۹ خرداد ۹۳ در شماره ۱۰۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44