«نجات جان»؛ لحظهبهلحظه زندگی خیلی از خدمتگزاران در حوزه آتشنشانی عجین شده با همین عبارت ساده است. مثل زندگی همشهری ما در محله فارغالتحصیلان. علی اخلاقیافضلی، عاشق ورزش است و زندگی او با ورزشهای مختلف گره خورده؛ از شنا و والیبال گرفته تا موتورسواری و کاراته.
او ورزشکاری است که دود عملیاتهای بسیار را خورده و برای نجات جان افراد گرفتار بسیاری، خطر کرده و به آب و آتش زده است؛ از زدن به دل گداختههای آتش تا زندگیبخشی دوباره به دختر چهاردهساله، از همدلی با جوان در آستانه خودکشی تا دستوپنجهنرمکردن با مرگ در اعماق آبهای خروشان و مواج و.... اینها آن دسته افتخاراتی است که این آتشنشان چهلوچهارساله در آستانه بازنشستگی میتواند دربارهشان سخن بگوید.
علیآقا آتشنشانزادهای است که از وقتی چشم باز کرده، یک آتشنشان را مقابل چشمانش دیده است؛ «پدرم تا قبل بازنشستگی در ایستگاه آتشنشانی فرودگاه خدمت میکرد. خانه ما در یکی از خانههای سازمانی فرودگاه بود. برای همین از بچگی گاهگداری درکنار پدر بودم.»
علاقهمندی به ورزشهایی، چون شنا، والیبال، ورزشهای رزمی و البته داشتن گواهینامه پایه یک از امتیازاتی بود که در انتخابشدن علی اخلاقی در آزمون استخدامی آتشنشانی شهرداری، بیتأثیر نبود: «ورزشکار بودم. کمربند مشکی کیوکوشین کاراته داشتم و در شنا و والیبال هم فعالیت میکردم. یک موتور ۱۰۰۰ هم داشتم و عضو هیئت موتورسواری بودم، اما مهمترین عامل در استخدامم، داشتن گواهینامه پایه یک و موفقبودن در آزمون شهری بود.»
او که کارشناسی مکانیک دارد، به تشویق پدر اقدام به گرفتن گواهینامه پایه یک میکند. تمرین با خودروهای سنگین ازسوی یک آتشنشان حرفهای، نتیجهاش میشود استخدام در سال۱۳۸۳ بهعنوان جوانترین آتشنشان سازمان؛ «آن زمان مشهد ۲۱ایستگاه آتشنشانی داشت. ایستگاه شماره ۷میدان مادر ایستگاه تخصصی بود. در این ایستگاه موتور تلری بود که کار با آن برای همه چندان آسان نبود. اینکه من عضو هیئت موتورسواری استان بودم، یکی از دلایل انتخابم برای خدمت در ایستگاه شماره ۷ بود.»
حرفه آتشنشانی پر است از خاطرات تلخ و دردآور که تا مدتها با روح و روان آدم بازی میکند. علیآقا درباره تجربه تلخ اولین روز کاری میگوید: شروع به کارم حدود ۹ صبح بود که تصادف شدید دو کامیون اعلام شد. با فرمانده نجات ایستگاه و چند نفر دیگر به موقعیت اعزام شدیم. سر یکی از رانندهها براثر شدت ضربه، متلاشی شده بود و ما باید بدن او را بیرون میآوردیم. هول کرده بودم.، اما غرور داشتم و نمیخواستم بگویند کم آوردهام.
واقعا ترسیده بودم. با دیدن آن صحنه دلخراش و مغز پاشیدهشده حال بدی پیدا کردم. مدام در ذهن با خودم کلنجار میرفتم که این چه شغلی بود انتخاب کردی! تا قبل از حضور در صحنه واقعی حادثه، ابرقهرمانبودن و هیجان شغل آتشنشانی در ذهنم بود، اما آن روز با واقعیت این حرفه رودررو شده بودم. بعد برگشت از مأموریت بهشدت پریشان بودم. فرمانده، کلی با من صحبت کرد تا کمی آرام شدم.
بعداز اینکه یک دست والیبال بازی کردیم تاحدودی خودم را پیدا کردم و آرام شدم. تا اینکه ساعت۱۱ همان شب، گیرکردن سر کارگر کارخانهای در نوار نقاله اعلام شد. کارگر، دختر نوجوان چهاردهسالهای بود که گوشه روسریاش به دستگاه گیر کرده و سرش درون دستگاه کشیده بود و... تا دو هفته حالت خیلی بدی داشتم.
داشتن مدرک کارشناسی مکانیک و کارشناسیارشد ایمنی و حریق و موفقیت در عملیاتهایی که علیآقا در آن حضور داشت، سبب شد در سال پنجم حضورش در سازمان بهعنوان فرمانده نجات ایستگاه شماره ۷ انتخاب شود. از خاطرات خوش علی آقا، نجات جان دختر نوجوانی بود که تهدید به خودکشیاش را عملی کرد؛ «حوالی ساعت ۱۰:۳۰ صبح بود که یک مورد اقدام به خودکشی اعلام شد. آن زمان فرمانده نجات ایستگاه «مادر» بودم.
حادثه در بولوار اندیشه رخ داده بود. ما در مسیر، موقعیت را شناسایی کرده و قبلاز نزدیکشدن به محل برای کاستن از فشار روانی فرد اقدامکننده، آژیر را قطع کردیم. بهسمت موقعیت اعلامشده در حرکت بودند. دخترک با دیدن خودروهای ما و نیروی انتظامی ناگهان بلند شد و تعادلش را از دست داد و به پایین سقوط کرد. بین محلی که ما بودیم و محل سقوط دختر، دیواری حدودا چهارمتری بود. زمان نداشتیم.
خودمان هم نفهمیدیم چطور بدون تجهیزات و با قدرت هرچهتمامتر، به آن سمت دیوار رسیدیم. چند جای بدن دختر شکسته و خرد شده بود. در همین شرایط ابتدا دهانش را از خون و... خالی کردیم و شروع به تنفس دهانبهدهان کردیم. یادم است با اولین تنفس، انگشتان دست دخترک تکانی خورد و این علامت خوبی بود. تا رسیدن نیروهای اورژانس، عملیات احیا ادامه یافت.»
به گفته اخلاقی، تیتر یکی از روزنامهها در فردای روز اتفاق، این بود: «اقدام بهموقع و احیای اصولی نیروهای آتشنشانی، جان دختر نوجوان را از مرگ حتمی نجات داد».
او میگوید: تا چند سال بعد، دختر همراه پدرش با گل و شیرینی بهرسم قدردانی در روز آتشنشانی به ایستگاه شماره ۷ میآمدند.
«تا چند سال قبل، فردی به نام جواد متمنی شاخ غواصی سازمان بود. از بچههای جبهه است و جانباز. یکتنه کارهای غواصی را انجام میداد. هرجا جنازهای در عمق آب میماند، همه میگفتند این فقط کار جواد است. خیلی دوست داشتم یک روز یکی مثل او شوم. یکجورهایی برای من شده بود الگوی تمامعیار در غواصی. سال ۸۵ معاونت وقت سازمان تصمیم گرفت یک تیم تخصصی غواصی در سازمان آتشنشانی شکل دهد. بعد از انجام تست و آزمونهایی از داوطلبها فقط ۱۰ نفر انتخاب شدند.»
از ۱۰ داوطلب حضور در دورههای غواصی سازمان آتشنشانی مشهد، فقط دو نفر تا مرحله مدرسی ادامه دادند که علی آقا یکی از آن دو نفر بود؛ «سال۹۰ هم مدرک مدرسی بینالمللی را دریافت کردم؛ یعنی در عرض پنجسال درجه غواصی یکستاره، دو ستاره و سهستاره و مدرسی یک و دو را گرفتم و در امتحان پایان دوره مدرسی نفر اول شدم.»
هرجا جنازهای در عمق آب میماند، همه میگفتند این فقط کار جواد است
این مدرس بینالمللی غواصی که تا چندماه دیگر بازنشسته میشود، از سال ۹۵ آموزش تخصصی غواصی را شروع کرده و بیشاز سیداوطلب این حرفه را تربیت کرده است. از آن سینفر، ششفرمانده نجات و چهارنفر مربی هستند و او حالا خاطرش آسوده است که بعد بازنشستگی، بهخاطر بودن نیروهای متخصص در این حرفه، دست سازمان خالی نمیماند.
حادثه سیل خرداد و آبافتادگی در کانالها و پلها ازجمله پل انقلاب، یکی از روزهای پراسترس کاری رئیس ایستگاه شماره ۵۵ و نیروهایش را رقم زد؛ «وقوع سیلاب، آن هم در کمتر از هفت دقیقه بارش و به زیرآبرفتن پلی در ارتفاع حدود دوازدهمتری از عجایب بود. آن سیل، خرابی و آبافتادگی زیادی داشت، اما بزرگترینش به زیرآبرفتن پل انقلاب بود. سردی و گلولای و تاریکی محض زیر آب و وجود شاخههای شکسته و خس و خاشاک، کار را سخت میکرد.
خودم با چند تا از بچههای حرفهای و متخصص رفتیم پایین. قدمبهقدم کف آسفالت را دست میکشیدیم و جلو میرفتیم. پانزدهماشین زیر آب مانده بود، اما خوشبختانه بدون سرنشین بودند. فقط پیکر زن و شوهری را در خودرو پیکی پیدا کردیم. این عملیات فقط بیستدقیقه زمان برد، اما آن شب تا صبح، بچههای ما مشغول امداد و نجات بودند.»
این مدرس غواصی، خاطرات بسیاری دارد از پیداکردن اجسادی که دهها متر زیر آب رفته بود و کسی توان بیرونآوردن آنها را نداشت. از آبهای سد کارده و فریمان و استخرهای کشاورزی گرفته تا سد دوستی در مرز ایران و ترکمنستان؛ «یک بار اطلاع دادند مرد جوانی در رودخانه، نزدیک سد دوستی غرق شده است، اما غواصها هرچه گشتند، نتوانستند جسد را پیدا کنند. از اینرو از مشهد تقاضای اعزام تیم تخصصی کرده بودند. ما قسمت منطقه مرزی ایران را گشتیم، اما خبری نبود.
به این نتیجه رسیدیم که آب جسد را به آن سمت مرز برده است. هنگ مرزی ترکمنستان اجازه داد فقط غواصها به آن سوی مرز وارد شوند. از ۷صبح وارد آب شدیم. تا ۷شب حدود پنجمرحله گشتیم تا بالاخر جسد را پیدا کردیم و روی آب شناور به این سمت مرز انتقال دادیم.»
- آیا خاطرات تلخ و شیرین کاری را در خانه بازگو میکنید؟
تلخ و دلخراشها را هرگز. دلیلی نمیبینم خانواده را درگیر استرسهای حرفهای کنم. پدرم این کار را نکرد. من و برادرم که ایشان هم آتشنشان است، از پدر درس گرفتیم.
- در مقایسه با گذشته، بهجز حریق و سوانح، حضور نیروهای آتشنشانی در چه حوادثی بیشتر و در چه مواردی کمتر شده است؟
متأسفانه اقدام به خودکشی، آن هم از روی پلها و ارتفاع نسبتبه گذشته خیلی زیاد شده است. به ویژه درباره خانمها. حادثه سقوط به چاه در مقاسه با گذشته کمتر شده است.
- پس درباره موارد اقدام به خودکشی باید دورههای روانشناسی را هم گذرانده باشید.
یک آتشنشان فقط باید بداند برای چه تیپ شخصیتی، چه واکنش و چه ادبیاتی به کار ببرد. من همیشه در این عملیاتها در خودرو تیشرتی دارم که وقتی به محل میرسم، با لباس فرم نباشم. خاطرم هست پسر نوجوانی به قصد خودکشی روی پل آویزان شده بود. من لباسم را عوض کردم و مثل یک عابر رهگذر که مشغول عبور از روی پل است، گفتم «لااقل بگو ملت بدانند چرا خودت را کشتی.»
او با همان حال عصبی که بین حرفها چهارتا فحش آبدار میداد، تعریف کرد پدرش بعد مرگ مادرش رفته یک زن همسنوسال او گرفته است. اما داستان فقط حضور زنبابا نبود؛ برای او گوشی تلفن همراه خریده بود و آن هم زمانیکه هنوز گوشی همراه همهگیر نشده بود. با شنیدن این داستان، من هم شروع کردم با ادبیات خود پسر، فحش و لیچار بار پدر کردن که چرا باید این کار را بکند و.... به او که نزدیک شدم، در یک فرصت مناسب، دستم را دور کمرش انداختم. آن لحظه و برای آن پسر، ادبیات روانشناسانه جواب نمیداد.
یک آتشنشان فقط باید بداند برای چه تیپ شخصیتی، چه واکنش و چه ادبیاتی به کار ببرد
- در طول بیستسال خدمت، دچار سانحه و حادثه شدهاید؟
در اعماق آب چندباری مرگ را جلو چشمانم دیدم. یکبار در حادثه سیل پل انقلاب، موقع بیرونکشیدن جسد از داخل خودرو، کپسول اکسیژنم به سقف ماشین گیر کرد و ترس شدیدی در دلم افتاد.، اما دو موردی که منجر به جراحت و بستریشدنم شد، یکی در حادثه آتشسوزی بود که در تاریکی محل حادثه از چاله بالابری به دو طبقه پایین سقوط کردم که منجر به آسیب پایم شد. در مورد دیگر در دوره کرونا، دوستان، مایع ضدعفونی روی راهپلهها ریخته بودند که بهدلیل لیزبودن پلهها به پایین سقوط کردم و همان پای آسیب دیده دوباره صدمه دید و چند روزی بستری بودم.
- برای مردم چه دارید بگویید؟
زمانی در حرفه ما وجود دارد به نام «گلدنتایم» یا همان «زمان طلایی». با یک دقیقه دیرتر رسیدن ما ممکن است یک انسان، جانش را از دست بدهد. نمونههایی از غرقشدگی بوده است که وقتی جسد را به روی آب منتقل کردیم، هنوز بدن گرم بوده است؛ این یعنی یک دقیقه زودتر رسیدن ما میتواند از خفگی و مرگ یک انسان جلوگیری کند. تقاضای من از مردم این است که با شنیدن صدای آژیر خودرو آتشنشانی راه را باز کنند. در محلهای حادثه گوشی به دست تجمع نکنند و اجازه دهند همکاران من در کمترین زمان ممکن و بدون مانع، عملیات امداد و نجات را انجام دهند.
* این گزارش پنجشنبه ۱۲ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۶۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.