با یک دست گوشه چادرش را گرفته است و با دست دیگرش، کیسه پارچهای را حمل میکند. در راهرفتن عجله دارد، انگار دیرش شده است. دو تا یکی قدم برمیدارد تا سریعتر به سالن برسد. همانطورکه پشت سرش هستم، میبینم برای لحظهای مکث میکند تا نفسش بالا بیاید. حق هم دارد؛ از او سن و سالی گذشته و توان تند راهرفتن را ندارد.
به در ورودی سالن که میرسد، پرده برزنتی ورودی سالن ورزشی جهادمغنیه را بالا میزند و با دیدن بانوان همسنوسالش، گل از گلش میشکفد. انگار نه انگار تا همین چند ثانیه قبل، لنگلنگان راه میرفت و نفسش به شماره افتاده بود. او با ذوق و شوق فراوان آمده است تا میان همسنوسالانش ورزش کند.
او یکی از بانوان سالمندی است که ساعت۷ صبح روز پاییزی به سالن ورزشی آمدهاند. این خانمهای ساکن محله امامخمینی (ره)، از هنگامیکه پا به سن گذاشتند، تصمیم گرفتند بهجای خانهنشینی، تحرک داشته باشند و الان چندسالی است روزشان را با ورزش شروع میکنند. روز جهانی سالمند، ما را به جمع این بانوان سالمند پرانرژی کشاند.
سرگرم انجام یک حرکت ورزشی است. توپ کوچکی را با دو دستش گرفته است و دستانش را بالا و پایین میبرد. یکی از خانمها صدایش میکند: عمهخانم! این کِش را لازم نداری؟ سرش را به علامت نه بالا میدهد و با مهربانی کِش ورزشیاش را به او میدهد. معصومه قاسمی بین خانمهایی که برای ورزش به سالن جهاد مغنیه میآیند، به «عمهخانم» معروف است. به تازگی هفتادسالش تمام شده و بیستسالی میشود که ورزش میکند.
چهره مهربان و کلام شیرینش باعث شد دختر جوانی که چندسال پیش برای ورزش به سالن میآمد، معصومهخانم را عمه صدا بزند. آرامآرام دیگر ورزشکاران باشگاه نیز به همین عنوان صدایش کردند و او حالا سالهاست عمهخانم این فضای ورزشی است.
معصومهخانم با همان خندههای شیرین معروفش برایمان تعریف میکند: میخواستم وقتی پا به سن میگذارم، اسباب زحمت بچههایم نشوم. میخواستم در همان سن و سال هم برای بچههایم مادر بهتری باشم. از قدیم گفتهاند مادر قلب خانه است! اگر حال او خوب باشد، حال همه اعضای خانه خوب است. برای همین هم ورزش را شروع کردم.
او ورزش را با پیادهروی شروع کرده است. از چندماه پیش، مکان کلاسهای ورزش بانوان شهرداری از سالن چمران به سالن جهاد مغنیه تغییر کرد. با وجود دوری راه، عمهخانم با پای پیاده از خانهاش در خیابان امام خمینی (ره) تا میدان حافظ میآید و برمیگردد. خودش میگوید: با تغییر باشگاه، بعضی از خانمها دیگر در کلاس شرکت نمیکنند ولی من، چون از قدیم پیادهروی میکردم، دوری راه اذیتم نکرد. دلم میخواست ورزش را ادامه بدهم؛ بههمیندلیل این مسافت را میآیم.
او معتقد است سالمندی نباید بهانه شود که زنها در خانه بنشینند. به همین دلیل علاوهبر ورزش در باشگاه، برخی از روزهای هفته با چند نفر از دوستان و فامیلش به بوستان کوهسنگی یا پارک ملت میرود تا علاوهبر دورهمی، در قسمت بانوان پارک کمی هم نرمش کنند؛ «در سن و سال ما، اگر یک روز در خانه بمانی، روز دوم هم میمانی و این برایت عادت میشود. کمکم میبینی افسرده شدهای و دیگر حوصله هیچ کاری را نداری.»
خنده از صورتش محو نمیشود. درمیان حرفهایش، من را «مامانجان» خطاب قرار میدهد. به سن و سال طرف مقابلش کار ندارد، خودش را مادر همه میداند. آنقدر لفظ «مامانجان» را از صمیم قلبش بیان میکند که به دل مینشیند. مریمخانم امید، اصالتا نیشابوری است و بعد از ازدواجش ساکن مشهد شده است. پستی و بلندی روزگار را در هشتادودوسالی که از خدا عمر گرفته، دیده است.
حالا چندسالی است که بهخوبی میداند نباید غم دنیا را خورد؛ باید روزگار را آسان گرفت. او از هفتادسالگی درست زمانیکه بعد از سالها خانهداری، پادرد امانش را بریده بود، تصمیم گرفت بهجای خانهنشینی، ورزش کند. با همان لحن مادرانهاش تعریف میکند: چند نفر از همسایهها در کلاسهای ورزش شهرداری شرکت میکردند. چندباری که آنها را در کوچه و خیابان میدیدم، به من میگفتند با آنها برای ورزش بروم.
مریمخانم اول این حرفها را جدی نمیگرفت و به حساب تعارف میگذاشت، اما یکبار با خودش گفت بروم ببینم با ورزش حالم چطور میشود؛ «اولین روزی که در سالن ورزشی حاضر شدم، دیدم خانمهای همسنوسال من کم نیستند. برای همین از روز بعد صبحانه همسرم را حاضر میکردم و ملحفهای برای روی زیرانداز ورزشی برمیداشتم و راه میافتادم.» بالاخره ورزش بخشی از زندگی مریمخانم شد.
از قدیم گفتهاند مادر قلب خانه است! اگر حالش خوب باشد، حال همه اعضای خانه خوب است
او حدود دوازدهسال است که سه روز در هفته، اول صبح در سالن ورزشی حاضر میشود؛ «شش سال پیش همسرم به رحمت خدا رفت. اگر ورزش نبود، نمیتوانستم این تنهایی را تحمل کنم و باید مانند شوهر خدابیامرزم گوشه خانه میافتادم.»
او سن بالا را بهانهای برای کمتحرکی نمیداند و میگوید: ورزش آدم را سرشوق میآورد. در این سالها بارها در مسابقاتی که شهرداری منطقه۸ برای بانوان محله برگزار میکند، مانند دارت، فوتبال دستی و هفتسنگ شرکت کردهام و چند باری هم لوح تقدیر گرفتهام.
با حرکات ورزشی غریبه نیست. تمام هوش و حواسش به مربی است تا درست و با دقت، دستها و پاهایش را حرکت دهد. شاید این همه حواسجمعی و دقت او به سالها کارکردنش در مدرسه مربوط باشد. عصمت ماهنو فرهنگی بازنشسته است که در دوران جوانی همان موقع که معلم پایههای مختلف ابتدایی بود، زنگهای ورزش، خودش به دانشآموزان تمرین میداد. تعریف میکند: در دهه ۶۰ خبری از معلم ورزش نبود؛ آن موقع حرکات نرمشی و کششی را خودم در زنگ ورزش به بچهها یاد میدادم.
هفتادساله است و بیشتر عمرش را ورزش کرده است؛ اگرچه به گفته خودش تا همین بیست سال پیش، این ورزش مرتب و منظم نبوده است. عصمتخانم میگوید: از وقتی بازنشسته شدم، بهطور مرتب در کلاسهای ورزشی شرکت میکنم. این نظم در ورزش باعث شده است شادابتر شوم و احساس سرزندگی میکنم. حتی امید به زندگیام بیشتر شده است، بهطوریکه به دوستانم پیشنهاد میکنم حتما ورزش کنند و کاری به سن و سالشان نداشته باشند.
عصمتخانم در این مدت به دوستان و آشنایانش بارها پیشنهاد کرده است در کلاسهای ورزش شهرداری که بهرایگان برگزار میشود شرکت کنند؛ «برای بسیاری از آنها سخت است صبح زود از خواب بیدار شوند، اما موقعی که میبینند من از ورزش برگشتهام و تازه ساعت۸ صبح است، میگویند خوش به حالت! چه اراده خوبی داری.»
او بعداز ورزش، هنگامیکه به خانهاش برمیگردد، کارهای روزمرهاش را انجام میدهد؛ «همه کارهای شخصیام را خودم انجام میدهم، از رفتوروب و آشپزی گرفته تا مهمانداری. عصرها که وقتم آزادتر است، جدول حل میکنم یا اخبار گوش میدهم. گاهی هم بچهها و نوهها به من سر میزنند و روزم میگذرد.»
در کمال تعجب عصایش را کنار گذاشته است. از چشمانش میتوان خواند که چقدر خوشحال است و دلش نمیخواهد با عصا دیده شود. فاطمه خوجهزاده با ورزش توانسته در جنگ با پادردش تا حدودی پیروز شود. پنجسالی میشود که به اصرار دخترش ورزش میکند، اصراری که برایش ثمره خوبی بههمراه داشته است.
تا هفتادوپنجسالگی بیشتر روزهایش در خانه میگذشت، پادرد نمیگذاشت در بیرون از خانه قدمی بزند یا از خانه خارج شود، همان روزهایی هم که بیرون میرفت، بچههایش او را از در خانه سوار ماشین میکردند، بیرون میبردند، سپس برمیگرداندند؛ «آنقدر در خانه مانده بودم که بدنم فرسوده شده بود. بیشتر وقتها روی تخت دراز میکشیدم و حوصله انجام هیچ کاری را نداشتم.»
دخترش مربی ورزش است و سالهاست در اینزمینه فعالیت میکند؛ «سمانه، دخترم، خیلی به من اصرار کرد با او به باشگاه بروم و ورزش کنم ولی در خودم این توانایی را نمیدیدم با بدندردی که دارم، بخواهم دست و پاهایم را تکان بدهم و ورزش کنم.»
بالاخره اصرارهای دختر فاطمهخانم اثرش را گذاشت و او یک روز بهصورت امتحانی همراه دخترش به سالن ورزشی رفت؛ «با عصا و بهسختی راه میرفتم. وقتی وارد سالن شدم و با چند نفر از خانمها صحبت کردم، به خاطر شرایط بدنیام، خجالت میکشیدم به آنها بگویم مادر مربیشان هستم. گفتم یکی از بستگان مربی هستم. اما دخترم من را به شاگردانش معرفی کرد.»
روزها و ماهها گذشت و فاطمهخانم سه روز در هفته را مرتب برای ورزش، همراه دخترش به سالن ورزشی رفت؛ «هرچه زمان میگذشت بدندردم کمتر میشد. فکر نمیکردم انجام چند حرکت ورزشی آنقدر اثرگذار باشد.»
حالا فاطمهخانم روزهایی که میداند باید برای ورزش به سالن برود، صبح زود بیدار میشود و زودتر از دخترش آماده رفتن به باشگاه میشود. او اکنون میتواند کارهای روزمره و خانهاش را خودش انجام دهد؛ «زمانی فکر میکردم همین که امور خانه و بچهها را انجام میدهم، کافی است و به خودم توجهی نداشتم، ولی الان میدانم باید برای خودم هم وقت بگذارم. زندگی یک زن خانهدار فقط درستکردن غذا و بچهداری نیست. البته از قدیم گفتهاند ماهی را هر وقت از آب بگیری، تازه است. میتوان همین دوران سالمندی را هم با برنامهریزی شیرین کرد.»
باحوصله، شمرده و آرام، حرکات ورزشی را برای بانوان سالمند داخل سالن توضیح میدهد. از اینکه باید برای یکسوم شاگردان کلاسش، بیشتر از بقیه وقت بگذارد، ناراضی نیست و حتی از ارتباط با آنها که سن و سالی دارند، لذت میبرد. سمانه خوجهزاده سابقه بیست سال مربیگری دارد و دهسالی است که با شهرداری همکاری میکند.
او میگوید: اولینباردر کلاسهای ورزشی شهرداری، مربی افراد سالمند شدم ولی از همان روز اولی که آنها را در کلاس میدیدم، یاد مادرم میافتادم و از اینکه با ذوق و شوق زیاد برای ورزش به سالن میآمدند، لذت میبردم.
سمانه ارتباطش با شاگردان سالمندش آنقدر خوب است که وقتی میفهمد مسیر رفتوآمد برای آنها سخت است، با ماشین خودش دنبالشان میرود و آنها را به سالن میآورد تا از ورزش منصرف نشوند؛ «حدود پنجسالی میشود که علاوهبر مادرم، فاطمه خوجهزاده، خانمها ماهنو و امید را هم با ماشین خودم به باشگاه میآورم. به نظرم حیف است تلاش و همتی که برای حضور در جمع دارند، به خاطر طی مسافت زیاد از بین برود.»
شاید گاهی نیاز باشد یک حرکت ورزشی را برای سالمندان کلاسش چندین مرتبه تکرار کند تا یاد بگیرند و وقت بیشتری برای آنها بگذارد؛ «از کنار آنها بودن لذت میبرم. با خودم میگویم آنها هم مانند مادرم هستند و نیاز به توجه دارند. ازطرفی، چون بیشتر آنها فرزندانشان ازدواج کرده و همسرشان به رحمت خدا رفته اند، همین حضور در باشگاه و در جمع همسنوسالها برایشان شور زندگی به همراه دارد.»
هرچه زمان میگذشت بدندردم کمتر میشد. فکر نمیکردم انجام چند حرکت ورزشی آنقدر اثرگذار باشد
اگر یک روز یکی از بانوان سالمند در کلاس حاضر نشود، سمانه با او تماس میگیرد و حالش را میپرسد؛ «وقتی تماس میگیرم تا در میدان امامخمینی (ره) حاضر باشند و با ماشین آنها را به سالن بیاورم، گاهی میگویند پایم درد میکند؛ امروز را نمیآیم، ولی به آنها میگویم بیا به سالن برویم، ورزش نکن! با این کار درحقیقت نمیخواهم در خانه بمانند و افسرده شوند.»
به نظر سمانه، حضور این سالمندان در سالن ورزشی سبب میشود آنها از شور جوانی جوانترها به ذوق بیایند و احساس سرزندگی کنند و جوانترها هم از تجربیات آنها بهره ببرند و به این شکل ارتباط دو نسل در کلاس ورزش شکل میگیرد.
تمرین کلاس تمام شده است و بانوان مشغول حرکات کششی برای سردکردن بدنشان هستند. با شنیدن صدای مربی مبنیبر اعلام پایان زمان کلاس، همانطورکه بهسراغ وسایلشان میروند، با یکدیگر خوشوبش میکنند. حتی درمیان کلامشان میشنویم که قرار میگذارند که با هم برای گردش بیرون بروند. بسیاری از این بانوان از همین کلاس ورزش توانستهاند دوستان جدید پیدا کرده و از این طریق اوقات فراغتشان را پر کنند.
* این گزارش سهشنبه در شماره ۵۸۳ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.