تف کوره آجرپزی، ملال قالب زدن هر روزه آجرها، دستان پینه بسته ستایش 8ساله، موهای کبره بسته و شانه نکرده کوثر، چهره تکیده پدر...
خلاصه زندگی خانواده فضلاحمد رستمی را میتوان در همین چند جمله کوتاه خلاصه کرد. خانوادهای که در میانه آشوب زندگی میکنند باوجوداین اما همسایه سادهترین خوشیها هستند. این را وقتی میفهمم که مهمان خانواده آنها میشوم در حالی که یک روز سختِ کار در کوره را از سر گذراندهاند.
ستایش لیوان آب خنکی به دست پدر میدهد، فضلاحمد عرق پیشانیاش را با عرقچین چروکیده توی جیبش پاک میکند، یکی از دوتارهای آویزان به دیوار را برمیدارد و با سرانگشتان زخمیاش زخمه بر تارهای آن میزند. کمی که میگذرد یاسین ١٧ساله، پسر نوجوانش هم دوتاری برمیدارد و کنار پدر شروع میکند به نواختن. نوای جادویی دوتار کم کم خانوادههای دیگر را به اتاقک کوچک آنها میکشاند. خانوادههایی که همگی هفت ماه اول سال را به اینجا کوچ میکنند؛ اینجا یعنی کنار کورههای آجرپزی بعد از شهرک شهید باهنر.
آنها در اتاقکهای کوچکی که صاحب کوره ساخته زندگی میکنند و صبح تا شب زن و مرد و پیر و جوان آجر میسازند. کار سختی که حالا تأثیرش را روی تک تک این چهرهها و بدنها گذاشته است. به چهره استخوانی و آفتاب سوخته فضل احمد نگاه میکنم. هنوز ٥٠سال را رد نکرده اما خط و خش روزگار زودتر از موعد روی پوست صورتش نشسته است.
او یکی از دهها دوتارنواز ساکن محله شهید بسکابادی در شهرک شهید باهنر است که کولهباری از هنر را سالها روی شانههایش به دوش میکشد. هنرمندی که همراه با گروه هنری «ساریکا» اجراهای زیادی را به روی صحنه برده است. از اجرا در برج میلاد تهران بگیرید تا شهر بمبئی هندوستان. اما حالا مجبور است برای درآوردن خرج زندگی صبح و شب در کوره آجرپزی کار کند.
فضل احمد را سعید احمد سرکوهی، سرپرست گروه «ساریکا» به ما معرفی میکند. فضل احمد دوتارنواز اصلی گروه است که سالهاست به همراه خانواده در کوره آجرپزی کار میکند. با او به کنار کورههای آجر پزی رفتهایم و فضل احمد رستمی را یافتهایم.
شهرک رضویه را رد میکنیم و چند دقیقهای در جاده حرکت میکنیم. به مقصد که نزدیک میشویم سعید احمد سرکوهی خودروش را کج میکند توی جاده خاکی. میرسیم به اتاقکهای آجری کوچک که ردیف به ردیف کنار هم ساخته شدهاند. پشت این خانهها هم کورههای آجرپزی قرار دارند. از خودرو که پیاده میشوم باد گرمی به صورتم میخورد و گرد و غبار روی شیشه عینکم مینشیند. این خاک همان خاک نرم رس است که با آن آجر میسازند. به چهره گندمی پرخط و خش ساکنان این خانهها نگاه میکنم. افرادی که سالها در مجاورت این گرد و خاک بودهاند.
فضل احمد رستمی لبخند به لب به استقبالمان میآید و ما را به اتاقکشان دعوت میکند. ترکها سرتاسر چهاردیواری کوچک را پر کردهاند، گرما فضا را خفهتر از چیزی که هست نشان میدهد و پنکه کوچک فکستنی گوشه اتاق هم نمیتواند حریف هوای دمکرده ظهر تیرماه شود.
برایش عجیب است که این همه راه تا اینجا آمدهایم تا از زندگیاش بنویسیم. وقتی میخواهیم عکس بگیریم تعجبش بیشتر هم میشود. چشمهایش لابهلای استخوانهای بیرون زده صورتش گردتر از حد معمول میشود و با همان لهجه تربت جامی میگوید: «با این دستها، با لباس کار، توی این خاک و خُل، هیچ چیز من به این دوتار نمیخورد!»
سعیداحمد سرکوهی پشتبندش میگوید: «گنج همیشه توی بیابان پیدا میشود. جایی که کسی فکرش را هم نمیکند.»
پیش از آنکه شروع کند به نواختن از زندگیاش میگوید. کمسخن است و برای پاسخ به هر سؤالم به گفتن یکی 2کلمه بسنده میکند. گذشتهها برای او پشت گرد و غبار این سالها گم شدهاند و بهسختی خاطرات را به یاد میآورد. متولد روستای صالحآباد تربت جام است. جایی که دوتار روی زمین نمیماند و جایش روی دست آدمهاست. او هم مثل بسیاری از همولایتیهایش دوتارنوازی را آموزش ندیده، به قول خودش با دوتار زاده شده است. فضل احمد رستمی از زمانی که به یاد میآورد نواختن را بلد بوده است. پدرش غلام احمد رستمی دوتارنواز قهاری بوده که صدای خوشی هم داشته است. روزها سر زمین کشاورزی میزده زیر آواز و موسیقیهای سنتی خودشان را میخوانده و شبها هم برای درکردن خستگی پنجه به تار میزده است. او در چنین محیطی میبالد. خودش میگوید: ٧خواهر و برادر بودیم که هر کدام پنجهای بر تار میزدیم. اما بیشتر از همه من شیفته دوتار بودم.
آنزمانها در هر خانهای در تربت جام یک دوتار پیدا میشده و آواز و موسیقی رسم رایج مهمانیها و مراسم آنها بوده است. موسیقی در همان شبنشینیهای پرآواز در رگ و پی وجود فضل احمد خانه میکند. او از آواز «سر تَراشک» میگوید. آوازی سنتی که اهالی به هنگام تراشیدن سر و روی تازهدامادها پیش از مراسم عروسی میخواندند و میگفتند: سرتراشک مبارک باشد!
خانمهای تربت جامی هم بیشتر در دایرهزنی مهارت داشتند و در مراسم حنابندان دایره میزدند و آوازهای مخصوص مراسم حنابندان را میخواندند.
دوتارنواز کافی است یک پنجه به تار بزند تا همردیفانش بفهمند کجای کار است و عیار هنرش را بسنجند. من هم همان اول فهمیدم که فضل احمد چیزی توی وجودش دارد
مشهد در خاطرات کودکی فضل احمد شهری افسانهای بوده، پر از دوتارنوازان ماهر و چیرهدست و چهرههای آشنای این عرصه. تعریف میکند گاهی که پدر برای خرید و تعمیر دوتار به شهر میآمده او را هم همراه خودش میبرده است. آنها به کارگاه استاد «جهانگیر بشتاب» دوتارنواز و دوتارساز ماهر قلعه ساختمان میرفتند. پدر در کارگاه گرم گفتوگو با استاد جهانگیر میشده و گاهی زیر آواز هم میزده، گهگداری ذوالفقار عسگریان، نوازنده و خواننده موسیقی نواحی خراسان هم میآمده و...
خلاصه آنجا بهنوعی به پاتوق نوازندگان و خوانندگان موسیقیهای مقامی تبدیل شده بوده است. بعد از مدتی خانواده آنها به محله شهید بسکابادی در شهرک شهید باهنر مهاجرت میکنند و در همین منطقه ساکن میشوند. از آن پس فضل احمد این حوزه را جدیتر و تخصصیتر از قبل دنبال میکند. دستگاه ضبطی میخرد و در خانه همنوازی خودش و پدرش را ضبط میکند. او حالا آن کاستهای قدیمی را بهترین یادگاری از پدرش میداند.
داستان آشنایی سعید احمد سرکوهی و فضل احمد برمیگردد به همان کارگاه کوچک استاد جهانگیر. یک روز که سرکوهی برای تعمیر دوتارش به آنجا سر میزند فضل احمد را در حال نواختن دوتار میبیند. آنقدر تحت تأثیر تار زدن او قرار میگیرد که ناگاه میزند زیر آواز و یک چهار بیتی میخواند. دلیل تحت تأثیر قرار گرفتنش را میپرسم و پاسخ میدهد: ما هنرمندان هنر یکدیگر را خوب میشناسیم. دوتارنواز کافی است یک پنجه به تار بزند تا همردیفانش بفهمند کجای کار است و عیار هنرش را بسنجند. من هم همان اول فهمیدم که فضل احمد چیزی توی وجودش دارد.
من خودم زادگاهم تربت جام است و روحم با موسیقی مقامی تربت جام آمیخته است. همین موضوع باعث شد که همان ابتدا پیوندی محکم را با او احساس کنم. همان اولین اجرا کافی بود که از او بخواهم در یک گروه با هم کار کنیم. پیش از آن هم در فکر تشکیل گروه ساریکا (نام قدیمی سرخس) بودم و اولین هنرمندی که به او پیشنهاد همکاری دادم فضل احمد بود. بعد از آن هنرمندان مطرح دیگری هم با ما همکاری کردند. افرادی مثل محسن عسگریان پسر ذوالفقار عسگریان، جوانشیر، برادران سلیمانی و... خیلیها هم آمدند و اوج گرفتند و بعد هم از گروه رفتند اما من و فضل احمد افراد ثابت گروه بودیم.
اولین اجرای آنها برمیگردد به سال ٨٣. اجرایی به مناسب عید فطر که از شبکه استانی خراسان رضوی هم پخش میشود. آن اجرا اولین اجرای جدی فضل احمد رستمی بوده که بدون کوچکترین استرسی مینوازد. به قول خودش از کودکی دستش به تار گرم بوده و ترسی از نواختن نداشته است. همان اجرای اول کار خودش را میکند، پیشنهادها برای گروه آنها روز به روز بیشتر میشود و گروه آنها بهسرعت اوج میگیرد. وقتهایی بوده که آنها 3شب در هفته روی صحنه اجرا داشتند. همه اینها باعث میشود که پس از مدتی کوتاه گروه ساریکا تبدیل به گروه مطرح موسیقی مقامی خراسانی در مشهد و کشور شود.
فضل احمد یکی از مهمترین اجراهایشان را اجرا در برج میلاد در سال٩٣ میداند که یکی از پراسترسترین اجراهای زنده گروهشان هم بوده است. تعریف میکند که آن سال برای اهالی موسیقی خراسانی در تهران جشنوارهای برگزار میشود که از گروه ساریکا هم دعوت میشود. آنها حسابی تمرین کرده بودند اما تا پردههای سالن کنار میرود و انبوه جمعیت و چشمهای پر از شور و شوق حاضران را میبینند با آن همه تجربه باز هم دلهرهای در دلشان میافتد. سرکوهی اما به چشمهای نگران فضل احمد نگاه میکند و میگوید خاطرش جمع باشد و آن اجرا به یکی از بهترین همنوازیها و همخوانیهای گروهی آنها تبدیل میشود.
سردشت، تهران، اصفهان، اهواز و... آنها تا به حال در هر شهر و سالن و کوی و برزنی که فکرش را بکنید اجرا داشتهاند و بارها به عنوان گروه منتخب در جشنوارههای مختلف انتخاب شدهاند اما مهمترین خاطرات فضل احمد از این گروه برمیگردد به سال٩٨ و اجرا در 3شهر هندوستان. سرکوهی تعریف میکند:به عنوان نماینده شهرستان به سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی تهران معرفی شدیم. برای نمونه چند قطعه اجرا کردیم و در نهایت به عنوان گروه منتخب موسیقی مقامی برای سفر به هندوستان و اجرا مقابل هندوستانیها و ایرانیهای مقیم هندوستان انتخاب شدیم.
یک هفته در این کشور ماندیم و در 3شهر بمبئی، پوما و بنگلور موسیقیهای مقامی خراسانی مثل الله مدد، الله باران و... را به روی صحنه بردیم. هندوستانیها بسیار از ریتم موسیقی ما خوششان آمده بود. زبان تکلممان یکی نبود اما زبان موسیقی ما اشتراکاتی داشت و هم را میفهمیدیم. علاوه بر آن ایرانیهای مقیم هم بسیار تحت تأثیر قرار گرفته بودند، با نواختن ما همراهی میکردند، غم موسیقی ما غم غربت را یادشان میانداخت و یک جاهایی اشک میریختند.
هندوستانیها بسیار از ریتم موسیقی ما خوششان آمده بود. زبان تکلممان یکی نبود اما زبان موسیقی ما اشتراکاتی داشت و هم را میفهمیدیم
پس از تمام این تجربهها از اجرا در هندوستان و برج میلاد و تک تک شهرها فضل احمد رستمی رسیده است به همین چهاردیواری کوچک. روزها با خانواده در کورهها خشت میزنند و شبها هر 6نفر خسته و کوفته در همین اتاقک سر بر بالین میگذارند. 7، 6ماه اول سال اینجا آجر میپزند و بعد به خانه خودشان در محله شهید بسکابادی میروند. از چم و خم کار خشتمالی که میپرسم فضل احمد میگوید کار خیلی سختی است و کار هر کسی نیست! پیشنهاد میکند خودم سر کورهها بروم و همه چیز را از نزدیک ببینم. پشت خانهها زمین گود میشود و توی گودی، آجرها ردیف به ردیف روی هم چیده شدهاند.
آجرهایی که خانوادهها با کمک هم ساختهاند. فضل احمد و یاسین پسرش کنار تپههای رس بیل میزنند و گل را در میآورند. بعد همسر او به همراه ستایش و کوثر و صالحه دختران کمسن و سالش گلها را توی قالب میریزند و جدا میکنند. این قالبها را توی کورههای غارمانند که کمی دورتر هستند میچینند. اطراف کورهها آتش درست میکنند تا این آجرها کمی سفت شوند. صاحب کوره اما آجرها را توی زمستان میپزد.
کارگرها میخواهند که فضل احمد کمی برایشان تار بنوازد. او اما میگوید که سرانگشتانش بر اثر کار زخمی شده و سیم لای زخمهایش گیر میکند اما انگار که خودش هم طاقت دوری از تارش را نداشته باشد سریع حرفش را میخورد دوتارش را به دست میگیرد و شروع میکند به نواختن. کارگران در سکوت به نوای دوتار گوش میسپارند تا جرعهای زندگی بنوشند میان این همه خستگی و فرسودگی.
بهترین خاطرات یاسین را اجراهای زندهای که با گروه ساریکا داشته است تشکیل میدهند. او هم همراه گروه در هر شهر و سالنی که فکرش را بکنید اجرا داشته اما بهترینش را اجرا در جشنواره امام رضا(ع) در تربت جام میداند و تعریف میکند: در شهرهای مختلفی اجرا داشتهام اما نواختن در تربت جام، مهد موسیقی خراسانی آن هم مقابل پیشکسوتان این عرصه برایم سخت و استرسزا بود. با این حال به خوبی توانستم از پس آن بربیایم و این دوتارنوازی به یکی از شیرینترین خاطرات زندگیام تبدیل شد.
کارگرها میخواهند که فضل احمد کمی برایشان تار بنوازد. او اما میگوید که سرانگشتانش بر اثر کار زخمی شده و سیم لای زخمهایش گیر میکند اما انگار که خودش هم طاقت دوری از تارش را نداشته باشد سریع حرفش را میخورد دوتارش را به دست میگیرد و شروع میکند به نواختن
همانطور که فضل احمد رستمی کنار پدرش دوتارنوازی را یاد میگیرد یاسین ١٧ساله هم حالا چشم بسته دوتار مینوازد. پدرش میگوید از او هم بهتر مینوازد و تخصصش هم چهاربیتی است. یاسین حالا چندین سال است که کنار پدر و سعید احمد سرکوهی عضو ثابت گروه ساریکاست. وقتی ١٣سال بیشتر نداشته همراه گروهی در جشنواره رضوی شرکت میکند. کمسن و سالترین شرکتکننده بوده و به عنوان پدیده مسابقات انتخاب میشود. همان سال 1396 یاسین در جشنواره موسیقی جوان که از رده سنی ١٠سال تا ٢٩ سال شرکتکننده داشته هم شرکت میکند. در خراسان رضوی در بخش تکنوازی موفق به کسب مقام اول میشود اما به اجرای نهایی که قرار بوده در تالار وحدت تهران برگزار شود نمیرسد. یکی از آرزوهای زندگی یاسین اجرا در تالار وحدت بوده و حالا این موضوع یکی از حسرتهای زندگی اوست. دلیل شرکتنکردنش را که میپرسم، میگوید باید کنار پدر و مادرش در کوره آجرپزی کار میکرده و تعداد آجرهایی که زده بودند کم بوده و نمیتوانسته آن ها را تنها بگذارد.
کارهای گروه ساریکا بیشتر مناسبتی است و موقع اعیاد و مناسبتها سرشان شلوغتر میشود. سعیداحمد سرکوهی توضیح میدهد که سالهای پیش این موقع عید غدیر و قربان حتما 2،3اجرای زنده در شهرها و سالنهای مختلف به روی صحنه میبردند اما امسال به دلیل شیوع ویروس کرونا برنامهای ندارند.یکی از معروفترین ترانههای آنها هم ترانه غدیر است. از سعید احمد سرکوهی میخواهم قطعهای را برایمان اجرا کند. فضل احمد رستمی مینوازد و او میخواند: تا در عید غدیر پاک شاخه زند جوانه، مرغ دلت آنجا گرفت آشیانه.