«کنیز عرب» مادر ۴۹ سالهای است که با تلاشی مستمر و روحیهای تضعیفناشدنی، خودش را وقف مهدی و فهیمه کرده است. او صاحب هشت فرزند است، اما سالها قبل معلولیتی غیرمنتظرانه، آرامآرام وجود دوتا از آنها را فرامیگیرد و ولیچرنشینشان میکند.
اتفاقی که باوجود داشتن بهانهای مانند ازدواج فامیلی، پذیرفتنش برای مادر خانواده آن هم پس از سالها سلامت دیدن بچهها باورپذیر نبود.
فهیمه، فرزند چهارم اوست که بعداز شش سال صحیح راهرفتن، کمکم ضعفی نهفته کف پاهایش را فرامیگیرد. مادر که به همه حرکات کودکش دقت دارد، متوجه تغییراتی در راه رفتن او میشود. این تغییرات بهتدریج بیشتر میشود تا اینکه دختر، تعادلش را در راهرفتن از دست میدهد و بهطور کامل روی پنجه قدم برمیدارد.
خانم عرب مثل هر مادری که به فرزندش عشق میورزد و برای بهدستآمدن سلامتیاش دل میسوزاند، از هیچ کوششی دریغ نمیکند؛ مراجعه به پزشکان متخصصِ متعدد، عمل جراحی پیوند رگ، ماهها فیزیوتراپی و... تا اینکه بالاخره خسته میشود و میپذیرد که دخترش بنا به بیماریای که درمانپذیر نیست و برعکس رو به پیشرفت است، دیگر نمیتواند مقابل چشمانش بایستد و باید روی ویلچر قد بکشد!
قصه پرغصه خانواده هاشمی به اینجا ختم نمیشود؛ در سال ۱۳۷۴، فهیمه دختری دبستانی است که برادرش به دنیا میآید، اما مادر دوباره غافل است؛ غافل از اینکه چند سال دیگر یعنی زمانی که فرزند هفتمش به سن فهیمه میرسد، این معلولیت بیرحم پاها و دستهای مهدی را هم تسخیر و درد و غم او را دوچندان میکند.
میهمان یکی از خانوادههای ساکن طرق هستیم و قرار است از مادری بنویسیم که پرستاری از دو فرزند معلولش را با اشک چشم و عشقی که همواره به فرزندانش در دل دارد، به جان میخرد و در ازای همه زحماتی که برای آنها متحمل میشود، فقط آرزوی سلامتی برایشان دارد.
لبخندی گشاده روی صورتِ آرام هردوشان نشسته است، اما اضطرابی بیدلیل، تمام چشمان فهیمه را فراگرفته. شاید اگر فقط چهره این دختر جوان را پشت قابی ببینیم، ذرهای هم شک نکنیم که او از معلولیتی عجیب رنج میبرد؛ معلولیتی که گویا تا کودکی خودش را در پاهای او پنهان نگهداشته و کمکم رمق را از پاهای او ستانده.
خانم عرب، مادر بچهها درحالیکه نگاهی به دو فرزندش میاندازد، خدا را به خاطر داشتن هشتفرزندش شکر میکند و میگوید: درگیر دوا و درمان فهیمه بودم که متوجه شدم مهدی هم مشکلات او را در راهرفتن و حفظ تعادل پیدا کرده است. پذیرفتنش برایمان خیلی سخت بود، اما درجریان دکتر و دواها فهمیدیم او هم دقیقا به بیماری خواهرش گرفتار شده است.
باتوجهبه اینکه درمان هردویشان یکسان بود، عمل پیوند رگ برای مهدی انجام شد. این جراحی بار اول موفقیتآمیز بود و تا مدتی او توانست روی پاهایش راه برود، اما دوباره بیماری برگشت و به توصیه پزشک برای بار دوم، روی پاهای او عمل پیوند رگ انجام گرفت.
مادر رویش را میچرخاند و نگاهی از سر ناامیدی به مهدی میاندازد و ادامه میدهد: متاسفانه جراحی کارساز نبود و مهدی هم مثل فهیمه ویلچرنشین شد.
فهیمه، بی هیچ سخنی و مضطرب روبهرویمان نشسته است و به صحبتهای مادرش گوش میکند. او بهدلیل بیماریاش قادر نیست حتی بدون کمک اطرافیان از روی ویلچر بلند شود و دستانش را حرکت بدهد. از او میخواهیم وارد گفتگو شود که میگوید: من و برادرم باوجود بیماری دیستروفی عضلانی هیچ کاری از دستمان برنمیآید.
اوایل یک نوع قرص برای کنترل بیماریام استفاده میکردم، اما ازآنجاکه عارضه پوکی استخوان را در پی داشت، مصرفش را ترک کردم و در حال حاضر باوجود اینکه درد عضلانی دارم، هیچ دارویی استفاده نمیکنم.
او فکر میکند برای زحماتی که مادرش میکشد، هیچ راه جبرانی نیست و با شرمندگی بیان میکند: همه کارهایم حتی کارهای شخصیام را مادرم انجام میدهد و از او میخواهم حلالم کند.
مهدی هم ادامه میدهد: مادرم باوجود سختیهای زیاد نگهداری از دو فرزند معلول هیچ وقت راضی نشده ما را به بهزیستی یا مراکز نگهداری از معلولان بسپارد و با تمام وجود برای ما جانفشانی میکند. فقط میتوانیم بگوییم دوستش داریم و از خداوند برایش سلامتی میخواهیم.
چهره آرام مهدی که با متانت و ادب بر روی صندلی نشسته است، کلی حرف برای گفتن دارد. انگار او و خواهرش درس معرفت و صبوری و رضابودن به رضای الهی را دور از کلاس و مدرسه یاد گرفته اند.
از او میپرسم چقدر درس خواندهای و حالا در ساعتهای فراغت چه میکنی که در پاسخ میگوید: من و خواهرم نتوانستهایم بیشتر از پنجم ابتدایی درس بخوانیم. شرایط جسمیمان حضور در مدرسه را خیلی سخت کرده بود و با کوچکترین برخوردی به زمین میخوردیم.
حالا در اوقات بیکاری که اتفاقا زیاد است (با لبخند) به در و دیوار نگاه میکنم. خانم عرب در تکمیل صحبت پسرش با افتخار میگوید: مهدی علاقهای به تماشای فوتبال و این مسائل ندارد. او ایمانی قوی دارد؛ باوجودی که نمیتواند خودش بهتنهایی وضو بگیرد، با تیمم نماز میخواند و سعی میکند نماز شبش فراموش نشود.
خانم عرب از هوش و درک فراوان دو فرزند سخن میگوید: فهیمه و مهدی باوجود اینکه روی ویلچرند و ممکن است مدتها رنگ بیرون را نبینند، خیلی زود همهچیز را یاد میگیرند؛ فهیمه قالیبافی میکند و در هنرهایی نظیر روباندوزی هم مهارت دارد، اما به هرحال لحظهای نیست که دلم برای این دو فرزندم آرام بگیرد و از اینکه نمیتوانم بیرون ببرمشان، شرمنده هستم.
فهیمه باوجود اینکه روی ویلچر است، قالیبافی میکند و در هنرهایی نظیر روباندوزی هم مهارت دارد
او میافزاید: رتقوفتق کارهای بچهها انرژی زیادی از من میگیرد و پدرشان هم بهدلیل داشتن دیسک کمر نمیتواند بار سنگینی بلند کند.
مهدی از عشق و علاقهاش به امام رضا (ع) و ارادتی که به ائمه دارد، سخن میگوید. جالب است وقتی از او میخواهیم آرزویش را بگوید، در شرایطی که به قول خودش تنها درودیوار خانه همدم او هستند، خیلی راحت اشک میریزد و تعجیل در ظهور امام زمان (عج) را به زبان میآورد. وقتی که از او میپرسیم دلت میخواهد اول تو شفا پیدا کنی یا خواهرت، پاسخ میدهد: خواهرم. پاسخی که فهیمه برعکسش یعنی سلامتی مهدی را عنوان میکند.
مهدی از علاقهاش به حرم امام رضا (ع) میگوید و اینکه آخرینبار در روز ولادت ایشان به حرم مشرف شده است. او افسوس میخورد که «درخیلی از مناسبتهای دیگر دوست داشتم حرم باشم که بهدلیل شرایطم ممکن نشده است.»
خانم عرب درحالیکه اشک در چشمانش حلقه زده میگوید: در شرایط سخت که فشارهای روانی و خستگیهای جسمی خیلی آزارم میدهد، تنها یاد خدا و توسل به ائمه آرامم میکند.
همیشه از حضرت زهرا (س) و حضرت زینب (س)، صبر و استقامت خواستهام تا شرمنده فرزندانم نشوم و البته سلامتی همه بیماران و درکنارش فرزندان خودم.
او یادآور میشود: هر وقت که به دیدن مادرم میروم، از او میخواهم برایم دعا کند و او هم مرا بهخاطر صبوریهایم تحسین میکند.
* این گزارش سه شنبه، ۲۵ فروردین ۹۴ در شماره ۱۴۰ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.